عکاس خونه/ ارسالی از del_por_dard
نشستم رو پله جلو خونش یه نگاهی میکردو میرفت،بعد یه مدتی گفت:ننه عاشقی؟گفتم:نه چطور؟گفت:پ چرا قیافت درهمه؟!گفتم:همینطور.. گفت:آره ارواح ننت تو گفتی منم باورم شد،کار صد سال پیش عشقم بود بچه ،بدبخت برو بشین در خونشون نه خونه من،با چوبدستیشم یکی زد رو کمرمو درو بست،از دست ای پیرزنای شیطون🤭😀 "مخاطبان گرامی آخرین خبر؛ برای ارسال تصاویر؛ لطفا در صفحه عکاسخونه؛ آیکون دوربین در بالای صفحه را انتخاب نموده و تصویر خود را ارسال فرمایید."