از پنجره به بیرون نگاه کرد و چندبار زیر لب تکرار کرد
شب...
عکاس خونه
بروزرسانی
عکاس خونه/ ارسالی از afshin_fars_8428
از پنجره به بیرون نگاه کرد و چندبار زیر لب تکرار کرد
شب...شب را طوری میگفت که انگار تراکمِ تاریکی از چشمهاش خزیده بود رفته بود توی مغزش، بعد لب وُ دهان وُ سپس پاهایش را فتح کرده بود. وقتی داشت کفشهایش را پا میکرد گفت:
(همراهم نمیآیی؟ ) پُر شده بود از شب، انقدر پُر شده بود که شب از کالبدش سرریز شد و پای من را هم گرفت!
پرسیدم ( چراغ قوه ببریم؟ بطری آب را بردارم؟ شیرینیهای ننه حوری هم هست...)
گفت: (سکوت، سکوت ببریم با خودمان)
"مخاطبان گرامی آخرین خبر؛ برای ارسال تصاویر؛ لطفا در صفحه عکاسخونه؛ آیکون دوربین در بالای صفحه را انتخاب نموده و تصویر خود را ارسال فرمایید."