هنوز؛پارت‌سوم

عکاس خونه/ ارسالی از Shi_laN یادم‌میاد‌وقتی‌با‌اون‌چشمای‌شیطون‌ودرشتش‌نگام‌میکردفکرامو‌قلقلک‌میداد.دستاشو‌که‌میذاشت‌دورکمرم‌‌همه‌بدنم‌مورمورمیشد،اصن‌دیوونه‌وا‌ربودن‌ساعت‌های‌کنارش.ساعت‌های‌کنارش،ساعت‌های‌کنارش‌بودن.ساعت‌های‌کنارش‌بودن‌دلم‌هیچوقت‌نمی‌خواست‌تموم‌شه‌تااینکه‌یه‌روزی‌بدون‌اینکه‌بفهمم‌‌دیدم‌دیگه‌نیست‌جای‌خالی‌دستاشوتودستام‌حس‌کردم،حالت‌عجیب‌نگاشو‌که‌دیدم‌فهمیدم‌دیگه‌حالت‌عجیب‌نگاشوروخودم‌ندارم.خوابیدم‌ونمی‌دونم‌‌‌قراره‌چطوری‌چشاموهرروزبدون‌منظره‌ی‌‌دیدنت‌بازکنم.‌
"مخاطبان گرامی آخرین خبر؛ برای ارسال تصاویر؛ لطفا در صفحه عکاسخونه؛ آیکون دوربین در بالای صفحه را انتخاب نموده و تصویر خود را ارسال فرمایید."