دزدی مرتباً به دهکده ای میزد ، ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﺭﺩﭘﺎﯼ ﺑﻪ ﺟﺎ ﻣﺎﻧﺪﻩ...

عکاس خونه/ ارسالی از setila شبیه ﭼﮑﻤﻪﻫﺎﯼ ﮐﺪﺧﺪﺍ ﺑﻮﺩ ﯾﮑﯽگفت:ﺩﺯﺩ،ﭼﮑﻤﻪﻫﺎﯼ ﮐﺪﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺩﺯﺩﯾﺪﻩ،ﺩﯾﮕﺮﯼﮔﻔﺖ:ﭼﮑﻤﻪ ﻫﺎﺵ ﺷﺒﯿﻪﭼﮑﻤﻪﮐﺪﺧﺪﺍ ﺑﻮﺩﻩ.ﻫﺮﮐﺴﯽ ﺑﻪ ﻃﺮﯾﻘﯽ ﻭﺍﻗﻌﯿﺖ ﺭﺍﺗﻮﺟﯿﻪ ﻣﯿﮑﺮﺩ.ﺩﯾﻮﺍﻧﻪﺍﯼ ﻓﺮﯾﺎﺩﺑﺮﺁﻭﺭﺩ:ﮐﻪﻣﺮﺩﻡ؛ﺩﺯﺩ،ﺧﻮﺩﮐﺪﺧﺪﺍﺳﺖ!ﻣﺮﺩﻡ ﭘﻮﺯﺧﻨﺪﯼ ﺯﺩند ﻭﮔﻔﺘﻨﺪ:ﮐﺪﺧﺪﺍ ﺑﻪ ﺩﻝ ﻧﮕﯿﺮ،ﻣﺠﻨﻮﻥ ﺍﺳﺖ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺍﺳﺖ،ﻭﻟﯽ ﻓﻘﻂ ﮐﺪﺧﺪﺍ ﻓﻬﻤﯿﺪﮐﻪ،ﺗﻨﻬﺎﻋﺎﻗﻞ ﺁﺑﺎﺩﯼ ﺍﻭﺳﺖ.ﺍﺯﻓﺮﺩﺍﯼ ﺁﻥ ﺭﻭﺯﮐﺴﯽ ﺁﻥﻣﺠﻨﻮﻥ ﺭﺍﻧﺪﯾﺪ.ﻭقتی ﺍﺣﻮﺍﻟﺶ ﺭﺍﺟﻮﯾﺎ میشدند ﮐﺪﺧﺪﺍ ﻣﯿﮕﻔﺖ:ﺩﺯﺩﺍﻭ ﺭﺍﮐﺸﺘهﺍﺳﺖ.ﮐﺪﺧﺪﺍ ﻭﺍﻗﻌﯿﺖ ﺭﺍ ﮔﻔﺖ ﻭﻟﯽ ﺩﺭﮎ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﺯﻭﺍﻗﻌﯿﺖ،ﻓرسنگها ﻓﺎﺻﻠﻪﺩﺍﺷﺖ! شاﯾﺪﻫﻢ ﺍﺯ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ ﻣﺠﻨﻮﻥ ﻣﯿﺘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ.ﺩﺍﻧﺴﺘﻦ،ﺑﻬﺎﻳﺶ ﺳﻨﮕﯿﻦﻭﻟﯽ ﻧﺎﺩﺍﻧﯽ،ﺍﻧﻌﺎﻡ داشت.
"مخاطبان گرامی آخرین خبر؛ برای ارسال تصاویر؛ لطفا در صفحه عکاسخونه؛ آیکون دوربین در بالای صفحه را انتخاب نموده و تصویر خود را ارسال فرمایید."