عکاس خونه/ ارسالی از Mehran__D
مردی فقیر نزد حکیمی آمد و گفت:
– چرا مردم مرا کوچک میشمارند و به من احترام نمیگذارند؟
حکیم سنگی را به او داد و گفت:
– این سنگ را بگیر و به بازار برو. بپرس چقدر میخرند.
مرد به بازار رفت. ابتدا به سبزیفروشی رسید. سبزیفروش گفت:
– این سنگ ارزشی ندارد. حاضرم یک کیلو سبزی به تو بدهم.
سپس به آهنگری رفت. آهنگر گفت:
– شاید برای کوبیدن چیزی به کار آید
در عوضش یک تکه آهن به تو میدهم.
سرانجام مرد به زرگری رفت. زرگر با دقت به سنگ نگاه کرد و گفت:
– این سنگ گوهری گرانبهاست. و ارزش بالایی دارد
"مخاطبان گرامی آخرین خبر؛ برای ارسال تصاویر؛ لطفا در صفحه عکاسخونه؛ آیکون دوربین در بالای صفحه را انتخاب نموده و تصویر خود را ارسال فرمایید."