عکاس خونه/ ارسالی از سیدمحمدزارعی
روزی پیر میشوم آری غروب یک روز جمعه وقتی به خودم می آیم میبینم تنها دارایی من ، یک جفت چشم خسته و دستهایی لرزان است و عصایی که فقط اوست که مرا یاری میکند در آیینه خود را نظاره میکنم افسوس کجاست آن رخ شاداب ؟ آن لبخندهای پر از جان ؟ و آن گیسوان خرمایی رنگ ابریشمی ؟ روزی پیر میشوم یک روز ، صبح بیدار میشوم و میبینم ساعتِ گوشه ی اتاقم مدتهاست به خواب رفته گوش به ترانه ای میسپارم آشنا گویی کسی سالها پیش آن را در گوشم زمزمه کرده است روزی پیر میشوم و چای ام را تنهایی می نوشم و منتظر هیچکسی نخواهم بود "مخاطبان گرامی آخرین خبر؛ برای ارسال تصاویر؛ لطفا در صفحه عکاسخونه؛ آیکون دوربین در بالای صفحه را انتخاب نموده و تصویر خود را ارسال فرمایید."