عکاس خونه/ ارسالی از faezeh9088
دفترت را میفروشی دخترم؟باز شد درب کلاس و همچو رخش....قامت استاد زد بر دیده نقش....گفت بر پا مبصر و کل کلاس....پر شد از یک ترس و یک بیم و هراس....درب را مبصر پس از یک لحظه بست....دست بالا برد و در جایش نشست....دیده گانی خشک و سرد و سخت گیر....بود در سیمای این استاد پیر....با تحکّم گفت برجا ای کلاس....یک صدا گفتند آنها هم سپاس....بعد از آن استاد با لبهای ریز....گفت دفترهای انشا روی میز...یک به یک سر زد به کل میزها....باز گشت از پشت رخت آویزها...سر زد و دید و سر جایش نشست.....👌👌 "مخاطبان گرامی آخرین خبر؛ برای ارسال تصاویر؛ لطفا در صفحه عکاسخونه؛ آیکون دوربین در بالای صفحه را انتخاب نموده و تصویر خود را ارسال فرمایید."