عکاس خونه/ ارسالی از ANe_a
قطار از دلِ مه بیرون میاومد، مثل خاطرهای که نمیخواست فراموش بشه. شیشهی بخارگرفته رو با دستم پاک کردم، اما بیرون فقط برگای زرد بودن که میچرخیدن و میافتادن روی ریل. یه لحظه حس کردم هنوز اونجاست، چند واگن جلوتر، همون جایی که همیشه مینشست… کنار پنجره، با لبخند نصفهای که هیچوقت نفهمیدم از سرِ دلخوشی بود یا دلتنگی.
پاییز عجیبه. انگار هر صدای چرخِ قطار یه راز داره. صدایی که بین کوه و جنگل میپیچه، بین خاطره و فراموشی.
از بلندگوی قطار گفتن ایستگاه بعد، ولی هیچکس نمیدونست من دنبال ......... "مخاطبان گرامی آخرین خبر؛ برای ارسال تصاویر؛ لطفا در صفحه عکاسخونه؛ آیکون دوربین در بالای صفحه را انتخاب نموده و تصویر خود را ارسال فرمایید."