عکاس خونه/ ارسالی از mahtab__banoo
داشتم باهاشون حرف میزدم قربون صدقه شون میرفتم بوسشون میکردم،برگ های خزان شدشون روازتنشون جدامیکردم،نازشون میکردم،درهمون حال هم یکی یکی به نوبت آرووم میبردمشون داخل حمام وبادوش تلفنی وفشارملایم آب گردوخاک نشسته روتنشون رومیشستم!یهودیدم یک پرنسس کوشولوموشولوبایک گاردعصبانی ازراهروی اتاقشون آمدن سمت حمام!مامانی باکی داری حرف میزنی قربون صدقه شون میری؟باگیاهامم عزیزم!هنوزکه هنوزه اون بغض یاکریم توی گلوش واون اشک هیچموقع جاری نشده ازگوشه ی چشمای آهوییش وبرگشتش به اتاقش خاطرم رومکدرمیکنه!لعنت به من💔 "مخاطبان گرامی آخرین خبر؛ برای ارسال تصاویر؛ لطفا در صفحه عکاسخونه؛ آیکون دوربین در بالای صفحه را انتخاب نموده و تصویر خود را ارسال فرمایید."