روایتهایی از زندگی و پرواز مهدی پولادوند

خراسان/ مهدی پولادوند، عضو تیم ملی جوانان سوارکاری و چهرهای محبوب در میان دوستان، در حمله هوایی رژیم صهیونیستی به همراه خانوادهاش به شهادت رسید؛ در این پرونده دوستان او از خاطراتی میگویند که هنوز بوی زندگی میدهد
مهدی پولادوند فقط یک سوارکار نبود؛ پدیدهای بود در عرصه ورزش ایران. چهرهای خندان، روحیهای اجتماعی و اخلاقی مثالزدنی داشت. در نوجوانی وارد میدانهای مسابقه شد و در جوانی به یکی از امیدهای آیندهدار تیم ملی سوارکاری تبدیل شد؛ جوانی با لبخند همیشگی که مهارتش در میدان و مرامش بیرون میدان زبانزد بود. در روزهایی که رقابت برایش تمام نمیشد، به دوستی و رفاقت هم پایبند بود. کسی که در جمع دوستانش، با شوخی و صمیمیت حال همه را خوب میکرد. او همراه پدر، مادر و خواهرش در یکی از حملات هوایی رژیم صهیونیستی به شهادت رسید؛ رفتنی ناباورانه که دوستانش هنوز نمیتوانند آن را باور کنند. در این پرونده دوستان نزدیکش، از روزهای مشترک، از خاطراتی پررنگتر از رقابت و از صبحی میگویند که مهدی دیگر تماس نگرفت...
مهدی آینده ورزش کشور بود
پای صحبتهای سینا نوری از سوارکاران باتجربه استان البرز و دوست نزدیک شهید مهدی پولادوند
آشنایی من با شهید مهدی پولادوند از سال ۱۳۹۰ آغاز شد. در باشگاه سوارکاری لواسان با ایشان آشنا شدم. بنده خودم حدود ۲۰ سال سابقه سوارکاری دارم و در آن زمان مهدی تازه بهطور جدی این رشته را آغاز کرده بود. به همراه مجید سلطانی که خود از چهرههای شناختهشده در این عرصه بود، تمرینات خود را پیگرفت و به تدریج در مسابقات بیشتری شرکت کرد و توانست به سطوح بالاتری دست پیدا کند. مهدی متولد سال ۱۳۷۷ یا ۱۳۷۸ بود، جوانی بسیار خوشرو، با استعداد و مهربان بود که از نظر اخلاقی بسیار متفاوت از همسن و سالهای خود بود. حضورش در هر جمعی باعث شادابی و نشاط دیگران میشد و از او تنها خاطراتی سرشار از خنده و انرژی مثبت باقی مانده است. هیچوقت ناراحتی یا کدورتی بین ما پیش نیامد و همواره فضای گروه دوستانهمان صمیمی و پر از شوخی بود .در زمینه سوارکاری، ورزش مورد علاقه مهدی، اگرچه به صورت مستقیم درباره آرزوهایش صحبتی نکرد، اما روشن بود که هدفش رسیدن به ردههای بالای این رشته، حضور موفق در مسابقات قهرمانی کشور، تربیت اسبهای سطح بالا و کسب مقامهای برجسته بود. بدون شک اگر این اتفاق تلخ رخ نمیداد، آینده درخشانی در انتظار او بود. میتوان گفت که مهدی نخستین شهید رشته سوارکاری کشور است. خانواده ایشان هم در این حادثه جان خود را از دست دادند. پدرش جانباز بود و با وجود مشکلات شدید تنفسی و نیاز دایمی به کپسول اکسیژن، با رنج فراوان به زندگی ادامه میداد. خواهر شهید که از او کوچکتر بود، بهتازگی از دبیرستان فارغالتحصیل شده بود. تنها بازمانده این خانواده، برادر بزرگ تر ایشان، علی آقا بود. ایشان هم در نزدیکی محل حادثه سکونت داشت و از اولین افرادی بود که پس از وقوع حادثه، خود را به محل رساند. ساختمانی که در این حملات ناجوانمردانه هدف حمله قرار گرفت، ساختمانی ۱۴ طبقه بود که در اثر انفجار بهطور کامل فرو ریخت و متأسفانه کسی از ساکنان آن زنده نماند. ما خودمان حوالی ساعت ۸ یا ۹ صبح به محل رسیدیم و آن موقع گروههای امدادی از جمله هلالاحمر و آتشنشانی هم در محل حاضر بودند. عملیات آواربرداری بیشتر از ۲۴ ساعت طول کشید تا پیکر اعضای خانواده پولادوند از زیر آوار خارج شد. در تمام این مدت، امید به زندهبودن مهدی در دلم زنده بود، حتی بعضی از دوستان استوری تسلیت گذاشته بودند و من از آنها خواستم این کار را نکنند و میگفتم چیزی قطعی نیست اما در نهایت با پیکر بیجان او مواجه شدیم. این حادثه یکی از تلخترین رویدادهایی بود که جامعه سوارکاری کشور با آن روبه رو شد. وقتی با دوستان دیشب برای اولین بار بعد از وقوع این حادثه جمع شدیم برخلاف همیشه که صدای خنده از جمع دوستی ما قطع نمیشد، اینبار نه از شادی و خنده خبری بود و نه شور و نشاط، همه با اشک و اندوه هم را بغل کرده بودیم. واقعا این جمع، اولین بار بود که یکدیگر را در آغوش گرفته و گریه میکردند. مهدی در میان جمع دوستان همیشه روحیهبخش و بانشاط بود. از او جز خوبی و خوشرفتاری چیزی در خاطر نداریم. چقدر جایش دیشب خالی بود. درباره مقامهای ورزشی مهدی هم بگویم، شهید مهدی پولادوند از سوارکاران برتر استان البرز بهشمار میرفت. شاخصترین موفقیت او کسب عنوان نایبقهرمانی استان البرز در رده بزرگ سالان بود که مربی او، آقای مجید سلطانی، قهرمان همان مسابقه شده و مهدی به عنوان شاگرد او، مقام دوم را کسب کرد.
مهدی، گلپسر صبحهای زود
روایت آریا مرزبان از سالها رفاقت با شهید مهدی پولادوند
آریا مرزبان، جوانی ۲۶ ساله و یکی از دوستان صمیمیاش که تقریبا ۸ سال با مهدی دوست است درباره آشناییاش با مهدی میگوید: «سال ۱۳۹۷ از رشت به تهران آمدم و در باشگاههای سوارکاری استان البرز مشغول کار شدم. همان سالها بود که آشناییام با مهدی پولادوند، سوارکار بااستعداد البرزی آغاز شد؛ آشناییای که خیلی زود به رفاقتی عمیق تبدیل شد. ما در مسابقات سوارکاری قهرمانی جوانان البرز با هم آشنا شدیم. من دوم شدم، مهدی سوم. همان رقابت باعث شد بیشتر با هم باشیم و بعد از آن همیشه کنار هم بودیم؛ در تمرین، اردو، حتی بیرون از باشگاه». آریا از مهدی با واژههایی صمیمی یاد میکند: «شاد بود. همیشه لبخند داشت. بلد بود حال بقیه را خوب کند. ناراحت هم بود، به کسی نمیگفت. خودش فضا را عوض میکرد. یک جور خاصی شوخی میکرد که همه میخندیدند، حتی اگه خودش ته دلش گرفته بود». در خاطرات آریا، تصویری از مهدی نقش بسته که فقط محدود به میدانهای اسبسواری نیست و این دو کلی خاطره باهم دارند. از اردوهای تیم ملی جوانان میگوید که هر دو حضور داشتند، جایی که مهدی بین پنج سوار برتر انتخاب شد. «مهدی واقعاً یک استعداد ذاتی بود. حیف شد... واقعاً حیف». اما چیزی که خاطرات را سنگینتر میکند، صبحی است که تماس مهدی برقرار نشد. آریا ادامه میدهد: «همیشه زودتر از همه بیدار میشد و با مترو به سرکار میرفت. حوصلهاش که سر میرفت، به من و سجاد زنگ میزد، بیدارمان میکرد که روزمان با خنده و شادی شروع بشه.» آریا ماجرای آن روز را این طور شرح میدهد: «آن روز که این اتفاق افتاد گوشی من خاموش بود و من یادم رفته بود که به شارژ بزنم و وقتی گوشی را روشن کردم تماسی از مهدی نداشتم و حدود ساعت ۷:۱۵ صبح به مهدی زنگ زدم که در دسترس نبود. بعد به محل کار رفتم. سجاد، دوست دیگرمان، تماس گرفت و پرسید: «از مهدی خبری داری؟ و من گفتم نه خبری ندارم. چند دقیقه بعد دوباره سجاد زنگ زد و من گفتم مهدی معمولا همین طوریه یک دفعه غیبش می زنه». اما همهچیز از تماس سوم سجاد شروع شد و این تماس رنگ دیگری داشت: برادر مهدی با گریه گفته بود ساختمان مهدی فروریخته... آن شب با مهدی تا دیروقت بیرون بودیم و گفتیم شاید به خانه نرفته اما از بچههای دیگر خبر گرفتیم و باخبر شدیم زیر آوار مانده. من دل و دماغ رفتن به آنجا را نداشتم و به محل حادثه نرفتم ولی سجاد آن جا بود، اصلا باور نمیکردم بلایی سر مهدی بیاد و دیدم بعضی از دوستان استوری میگذارند، آنها را قانع کردم که استوری هایشان را پاک کنند.» مهدی پولادوند دیگر نبود. پسر صبحهای زود، با آن لبخند همیشگی، حالا جاودانه شده بود. اما خاطرهاش، صدایش، شوخیهای متروییاش و لبخندش هنوز در ذهن دوستانش نفس میکشد.
رفاقت، شوخطبعی و یک پایان ناتمام
به روایت سجاد دهقانیان، دوست صمیمی مهدی پولادوند
سجاد دهقانیان، از دوستان صمیمی مهدی پولادوند میگوید: «من و مهدی در تهران زندگی میکردیم. او یک سال از من بزرگتر بود. آشنایی ما در باشگاه سوارکاری شکل گرفت. همانجا بود که دوستیمان آغاز شد و به سرعت عمیق شد. تقریبا هر روز با هم بودیم و رابطهای نزدیک بینمان شکل گرفت. مهدی آدمی بینهایت خوشمشرب، شوخ و پرانرژی بود. در حضور او کسی حوصلهاش سر نمیرفت و همیشه لبخند و خنده در جمع برقرار بود. با همه شوخی میکرد و باعث شادی جمع بود. او در جمع دوستان بسیار گرم و صمیمی بود. در مسابقات سوارکاری، بهجای رقابت، فضای رفاقت را ترجیح میداد. با همه مهربان بود و جو صمیمانهای ایجاد میکرد. اما وقتی نوبت سوار شدنش در میدان میرسید، کاملاً جدی و متمرکز عمل میکرد. در اصطلاح سوارکارها، «سوار تیغدار» بود؛ یعنی در مسابقه آمده بود که ببرد، ولی بیرون از میدان، فقط یک دوست خوشرفتار و بامعرفت بود.» صبح همان روز، مربی باشگاه با من تماس گرفت و پرسید از مهدی خبر دارم یا نه. تلفنش را چند بار گرفتم، اما در دسترس نبود. به برادرش علی زنگ زدم و او با گریه گفت خانهشان هدف حمله قرار گرفته و مهدی، پدر، مادر و خواهرش زیر آوار ماندهاند. مستقیم از باشگاه به خانهشان رفتم. بیش از ۲۷ ساعت در محل بودیم تا ساعت ۶ صبح روز بعد که با همکاری نیروهای امدادی، دیوار اتاقش را خراب کردند و پیکرها را یافتند. واکنش برادرش علی قابل توصیف نبود؛ یک نفر در یک لحظه همه عزیزانش را از دست داد. از مهدی بیش از همه، آن شوخیها و لحظات شیرین در ذهنم مانده. ما سه نفر، من، آریا و مهدی، گروهی صمیمی و کوچک داشتیم. در کنار گروه بزرگتری در واتساپ که شامل ۱۰ تا ۱۵ نفر بود، این گروه سه نفره ما صمیمیتی عمیق داشت. از کوچکترین مسائل تا بزرگترین تصمیمات زندگی را با هم در میان میگذاشتیم. حالا فقط من و آریا ماندهایم. دیگر آن گروه معنا ندارد. بزرگترین درسی که از مهدی گرفتم، این بود که هیچوقت غم را به خودش راه نمیداد. همیشه شاد بود، حتی در سختترین شرایط. هیچگاه اجازه نمیداد ناراحتی زندگیاش را مختل کند. آرام، فعال و مصمم بود. مهدی مدتی به خاطر برخی مشکلات نتوانسته بود سوارکاری کند، اما حدود شش ماه پیش دوباره با انگیزهای بالا برگشت. صبحها ساعت ۵ بیدار میشد، با مترو میرفت سر کار و عصرها سوارکاری میکرد. با پشتکار زیاد تلاش میکرد به آنچه میخواست برسد. در میان شهدای غیرنظامی، اغلب جوانها بودند. آواربرداری که میکردند، بچه سهساله، ششماهه، مادر با کودک در بغل، همه از زیر آوار بیرون کشیده میشدند. خواهر مهدی، دختر ۲۰ سالهای بود که دانشجو بود؛ بیگناه، بیتقصیر، مانند بسیاری دیگر. مهدی نه گناهی داشت، نه سنی از او گذشته بود.