نماد آخرین خبر
  1. برگزیده
دخترونه زنونه

 فراموش نخواهید شد

منبع
خراسان
بروزرسانی
 فراموش نخواهید شد

خراسان/ از دخترکی ۱۱ ساله که قهرمان کاراته بود؛ تا امدادگری که برای نجات زخمی‌‌ها رفت، مرد جوانی که تازه پدر شده بود و نابغه‌‌ای که عاشق ایران بود؛ به بهانه چهلم شهدای تجاوز اسرائیل به کشورمان، روایت‌‌هایی داریم از شهدایی که لبخند، آرزو و خانواده داشتند و نباید بخش کوچکی از آمارهای بی‌‌روح باشند 
بیشتر از ۴۰ روز از تجاوز دشمن گذشت و حالا نباید اجازه دهیم شهیدان‌‌مان به‌‌عددی ساده در میان آمارهای خشک و بی‌احساس تقلیل پیدا کنند. نمی‌شود با بی‌تفاوتی از کنار صدها داستان ناتمام و آرزوهای بر بادرفته گذشت. در آن تجاوز، کودکانی شهید شدند که هنوز دفتر نقاشی‌‌شان برگ‌‌های سفید بسیاری داشت؛ دختربچه‌هایی که هنوز صدای خنده‌‌شان در گوش پدر و مادری است که در دل  ، رؤیای دیدن فرزند را در لباس عروسی داشتند؛ پسرانی که تمام معنای زندگی پدر و مادر بودند. پدرانی که نان بر سفره می‌آوردند و قامت‌شان کوه امید بود برای فرزندان؛ مادرانی که با تمام وجود پناه خانه بودند و صدای لالایی‌‌شان آرامش‌‌بخش شب‌های کودکان. امدادگرانی که با ایثار، در میانه دود، آتش و موشک، جان‌شان را سپر هموطنان کردند. جوان‌هایی که آرزوی ساختن و سر و سامان گرفتن داشتند و حالا جاودانه شدند. این افراد هرگز فقط ارقام بی‌روح و ساکت نیستند؛ در پس هر عدد به ظاهر ساده، هزاران رویا، خاطره، عشق و فردایی کشته شده نهفته است. بیایید صدای این قصه‌های زنده باشیم. نباید بگذاریم جهان یادش برود که در آن روزها مردمی شهید شدند که هرکدام فصل روشنی از کتاب زندگی‌مان بودند. باید با صدای بلند و قلبی پر از ایمان فریاد کنیم که یاد شهدای‌مان در دل تاریخ و جان جامعه‌مان تا همیشه زنده خواهد ماند. این داغ فراموش‌شدنی نیست؛ این ویژه‌نامه کوچک تلاشی است برای زنده نگه‌داشتن روایتی بزرگ که باید بماند برای آیندگان از شهدایی که غریبانه رفتند اما نجوای‌شان در گوش تاریخ خواهد پیچید.
 
می‌گفت مامان می‌خوام سربلندت کنم
مادر هلنا غلامی، قهرمان ۱۱ ساله کاراته از شهادت مظلومانه دخترش می‌گوید که آرزوها برای او داشت

در میان شهدای مظلوم غیرنظامی ۱۲ روز دفاعی که برابر تجاوز دشمن داشتیم، نام دختری ورزشکار و موفق می‌درخشد؛ هلنا غلامی ۱۱ ساله، دختری از خطه لرستان، عضو تیم ملی کاراته بانوان، با آرزوهایی بلند و قلبی سرشار از عشق به ورزش، سخت‌کوش و خندان. مادر صبور هلنا در گفت‌وگو با ما از دخترش می‌گوید که همیشه به مادر می‌گفت می‌خواهم سربلندت کنم.
 
آرزوها برای دخترم داشتم
خانم دژآگاهی مادر صبور و آرام هلنا،  در این گفت‌و‌گو با صدایی بغض‌آلود از دختر شهیدش می‌گوید... «من فاطمه دژآگاهی مادر هلنا غلامی هستم. هلنا متولد سال ۱۳۹۳ بود. دختری بسیار پرتلاش، کنجکاو و قوی. باور نمی‌کردم که او را این‌گونه از دست بدهم. با وجود سن کمی که داشت، اما مثل یک دوست و همراه واقعی کنارم بود. همیشه آرزو داشت زبانزد باشد. همیشه به من می‌گفت: «مامان، می‌خواهم مایه افتخارت باشم، می‌خواهم سربلندت کنم.» واقعا نمی‌دانم اگر هلنا جور دیگری از دنیا می‌رفت آیا می‌توانستم نبودش را تحمل کنم؟ نمی‌دانم چه سری در کلمه شهید نهفته است که وقتی کنار اسم دخترم می‌آید، آرام می‌شوم. هلنا آخرین فرزند من بود و من همه زندگی‌ام را واقعا به پای هلنا گذاشته بودم. دو فرزند دیگر دارم ولی آن‌ها بزرگ‌تر هستند و من همه تمرکزم روی هلنا بود. ما با هم باشگاه می‌رفتیم و بیشتر اوقات باهم بودیم. خیلی آرزوها برایش داشتم. هلنا به درس و مدرسه علاقه داشت، اما عشق واقعی‌اش ورزش بود. با چه ذوقی باشگاه می‌رفت، عضو تیم ملی کاراته بود و قهرمان آسیا شده بود. همیشه با اعتمادبه‌نفس می‌گفت: «مامان، مطمئن باش من برنده‌ام.» واقعاً روحیه خستگی‌ناپذیری داشت. به خاطرات هلنا که فکر می‌کنم فقط لبخندش را به یاد می‌آورم.»
نتوانستم آخرین لحظات کنارش باشم
برایم خیلی دشوار است اما از او می‌خواهم درباره روز حادثه و جزئیات آن برایم بگوید: «مدارس که تعطیل شد من از مربی هلنا خواستم چند روزی به هلنا استراحت بدهد چون ۵ مرداد مسابقه داشت و باید سخت تمرین می‌کرد. سه روز مانده بود به شروع جنگ با هلنا و خانواده رفتیم شمال. روز برگشت، در مسیر اتوبان تهران- قم بودیم که خودروی ‌ما هدف اصابت قرار گرفت. تعریف آن لحظه واقعاً دشوار است و شنیدنش با بودن در آن جا و دیدن آن صحنه‌ها زمین تا آسمان فرق دارد. یکباره صدای انفجار آمد. دخترم هدف اصابت ترکش قرار گرفته بود. من فقط موهای هلنا را می‌دیدم و صورتش را که غرق در خون بود. مدام صدایش می‌زدم و می‌گفتم چیزی نیست نگران نباش، خوب می‌شوی. او را فوراً به بیمارستان هفتم تیر شهرری منتقل کردند. ابتدا فکر می‌کردم که فقط صورتش آسیب دیده، اما بعد متوجه شدیم جراحات واردشده به سرش شدید است. عکس‌برداری و معاینات انجام شد و گفتند که وضعیت وخیمی دارد. فقط دو ساعت هوشیاری داشت و به کما رفت و بعد از دو روز شهید شد. حتی نتوانستم آخرین لحظات هوشیاری کنارش باشم. دست‌های من و برادرش آن شب آغشته به خون هلنا بود و دلمان نمی‌آمد آن خون را از دستمان پاک کنیم. برادرش که بعد از اصابت ترکش، هلنا را بغل کرده بود تا به سرعت به آمبولانس برساند و لباسش غرق در خون هلنا شده بود، با گریه به من می‌گفت نمی‌خواهم این لباس را از تن دربیاورم. خون خواهر مظلومم روی این لباس است. آن لحظات را هیچ وقت فراموش نمی‌کنم.»
دوست دارم اسمم توی تیتر روزنامه‌ها و تلویزیون باشد
به این جای مصاحبه که رسیدیم، دیگر اشک امانم نمی‌داد و توان حرف زدن نداشتم. مادر هلنا که متوجه این مسئله شده بود خودش با متانت به صحبت‌هایش ادامه داد:
«هلنا آرزوهای زیادی داشت. دوست داشت خاص باشد. می‌گفت: «دوست دارم اسمم توی تیتر روزنامه‌ها و تلویزیون باشد.» واقعاً هم لیاقتش را داشت. در باشگاه بسیار فعال بود، حتی با ۱۱ سال سن، جانشین مربی شده بود. مربی وقتی خودش نمی‌توانست سر تمرین برود با هلنا تماس می‌گرفت و می‌گفت خودت کلاس را اداره کن. مربی‌اش، خانم رضوان بیرانوند، خیلی برای هلنا زحمت کشیده بود. چیزی فراتر از یک مربی معمولی بود و رابطه عمیقی با هلنا داشت. شبی که این اتفاق افتاد، مربی‌اش هم در شهر خودمان از شدت فشار و ناراحتی این غصه در بیمارستان بستری شد و بعد از مراسم ختم هلنا تا مدت‌ها نتوانست به باشگاه برگردد. می‌گفت «جای خالی هلنا در گوشه گوشه باشگاه احساس می‌شود و چطور باید بدون او به آن‌جا قدم بگذارم.» من واقعاً همه زندگی‌ام را وقف هلنا کرده بودم. هر شب خاطراتش را مرور می‌کنم. کتاب‌هایش، وسایل ورزشی‌اش و لباس‌هایش را هر روز در خانه می‌بینم. نمی‌دانم چطور می‌توانم دوام بیاورم. ما امروز مانده‌ایم و دلتنگی‌ها. من هر شب با صدایش زندگی می‌کنم. احساس می‌کنم از شبی که این اتفاق افتاده تا امروز حتی ۲۴ ساعت هم نتوانستم بخوابم».
نویسنده: صابری 

🔹"آخرین خبر" در روبیکا
🔹"آخرین خبر" در ایتا
🔹"آخرین خبر" در بله

اخبار بیشتر درباره

اخبار بیشتر درباره