نماد آخرین خبر

پرستاران ایرانی از جنس مهربانی

منبع
فردا
بروزرسانی
پرستاران ایرانی از جنس مهربانی
فردا/ قصه هلن کلر را همگي شنيده ايم دختر نابينا و ناشنوايي که توانست به کمک معلم فداکارش از دنياي تاريک خود پا را فراتر بگذارد تا در آخر تبديل به يک نويسنده مشهور شود. حالا زهرا و فاطمه خواهراني هستند که دستانش را به هم دادند تا بر نابينايي و ناشنوايي خود غلبه کنند و از مادر مهربانشان پرستاري کنند.زهرا ۵۵ سال و فاطمه ۴۴ سال دارد. خواهر ها هرروز دست هم را مي گيرند در پارک محله ورزش مي کنند و حواسشان هست که وزنشان بالا نرود. خانم «راضيه حسيني» چندسال است که مربي و تنهام همدم آنهاست که هر روز سراغي زهرا و فاطمه و مادر پيرشان مي گيرد. به آنها سر مي زند و اگر کاري خواستند برايشان انجام مي دهد. خانم حسيني مي گويد تنها تفاوت فاطمه و زهرا اين است که فاطمه مي تواند سايه هاي تاري ببيند و با همين ديد خيلي ضعيف کارهاي خانه را مديريت مي کند. براي همين وقتي کسي مي خواهد وارد خانه شود لامپ ورودي را چندبار روشن و خاموش مي کند تا فاطمه با اين تفاوت نور براي استقبال به سمت در بيايد. هر روز از اين خانه عطر غذا مي پيچد مهماني رفتن خانه زهرا و فاطمه تجربه عجيبي است. آنها بعد از رسيدن مهمان به آشپزخانه مي روند و با چاي و بيسکوييت از مهمانشان پذيرايي مي کنند و کنارش مي نشينند. تنها راه ارتباطي با اين دو خواهر کف دستانشان است و بايد براي فهماندن حرف به آنها کف دستشان چيزي بنويسي وقتي هم که فهميدند حالا نوبت شماست که از ايما و اشاره هايشان جواب سوالتان را بگيريد. خواهر ها وقتي مي خواهند باهم حرف بزنند دست هايشان را به هم مي دهند و حرکاتي انجام مي دهند که کسي متوجه نمي شود اما هرکدام از اين حرکات براي خودش مفهومي دارد. زهرا و فاطمه خريد خانه را هم انجام مي دهند و براي خودشان و مادرشان غذا درست مي کنند. نظافت خانه هم پاي دخترهاست که به خوبي آن را انجام مي دهند. فاطمه و زهرا عادت کرده اند جلوي آينه خانه بايستند و روسري شان را مرتب کنند بي آنکه حتي خودشان را در آينه ببينند و تا اين لحظه را خودتان از نزديک نبينيد نمي توانيد اين کارها را باور کنيد. زهرا و فاطمه دفترچه اي دارند که تصاوير ميوه ها داخلش است. آنها صفحات را به خاطر سپرده اند و براي خريد ميوه به فروشنده آن صفحه را نشان مي دهند براي خريد از سوپرمارکت هم با راضيه خانم مربي شان به خريد مي روند. اگر ۱۲ ظهر هر روز از کنار خانه شان رد شويد عطر غذايشان را مي توانيد به خوبي متوجه شويد. پرستاري از مادر، تمام دغدغه خواهرهاست پرستاري از طاهره خانم تمام هم و غم دخترهاست. فاطمه سالها قبل خيلي دوست داشت ازدواج کند و بچه دار شود اما حالا نه به ازدواج فکر مي کند نه به بچه دار شدن و فقط دوست دارد تمام توانش راپاي پرستاري از مادرش بگذارد. مادر وقتي جوان تر بود هرگز نمي گذاشت بچه ها به خاطر محدوديت هايي که دارند افسرده شوند. از قديم آنها را به مدرسه و باشگاه مي برد و مدام قربان صدقه شان مي رفت تا مبادا غصه بخورند. حالا اين نوبت بچه ها است که قربان صدقه مادر بروند و محبت هايش را جبران کنند. مخصوصا از ۷ سال پيش که مادر آلزايمر گرفته دخترها مانند پروانه دورش مي چرخند تا مادر چيزي در زندگي اش کم نداشته باشد. زهرا و فاطمه برادرهايي دارند که از وقتي ازدواج کردند سرگرم خانواده شده اند و مجبورند هر چند وقت يکبار به آنها سر بزنند و به مشکلات مادر و خواهرهايشان رسيدگي کنند. حياط اين خانه هميشه سبز است زهرا و فاطمه در خانه شان باغچه سرسبزي دارند. به قول مادرشان اين دو باغباني و رسيدگي به گل و گياه را خيلي دوست دارند. حياط سبز خانه و گلدانهاي سرحال و رنگارنگ اين خانه به خوبي حرفهاي مادر را تصديق مي کند. آنها يک باغ کوچک هم در کرج دارند که خيلي دلشان مي خواهد دوباره بهانه اي شود تا به باغ شان سر بزنند اما اين موضوع را خيلي سخت مي توانند منتقل کنند. درک اينکه زهرا و فاطمه از زيبايي هاي طبيعتي که در اختيار دارند چه چيزي مي فهمند واقعا سخت است اما آنها به خوبي اين زيبايي ها را مي فهمند و اين موضوع را مي شود از باغچه خانه شان به خوبي فهميد که با دستهاي زهراو فاطمه سبز و سرحال است.