نماد آخرین خبر

شهید مطهری چگونه با دخترش رفتار می‌کرد؟

منبع
فارس
بروزرسانی
شهید مطهری چگونه با دخترش رفتار می‌کرد؟
فارس/ سعيده مطهري نقل مي‌کند: ايشان به دخترها بيش از پسرهاي‌شان توجه و محبت مي‌کردند و مخصوصاً جلوي مهمان هيچ وقت به دخترها امر و نهي نمي‌کردند، اما به پسرها امر مي‌کردند که مثلاً چاي بياورند. هماره نزديکترين‌ها به هر شخصيتي، روايتي واقع بينانه‌تر از منش او داشته‌اند. از همين روي در بازکاوي منش فردي و تربيتي استاد شهيد آيت الله مطهري، به گفت وشنود با دختر ارجمند ايشان پرداخته‌ايم. آنچه در پي مي آيد ناگفته‌هاي سرکار خانم سعيده مطهري از منش پدر در خانه و خانواده است. *سال‌ها از شهادت پدر بزرگوارتان مي‌گذرد. اينک که به ايشان فکر مي‌کنيد، در مجموع چه احساسي داريد و چه چيزي از ايشان را به ياد مي‌آوريد؟ بسم الله الرحمن الرحيم. در يک کلمه، به پدرم عشق مي‌ورزيدم و هر کاري از دستم برمي‌آمد انجام مي‌دادم که ايشان از من راضي باشند. ايشان از اينکه نمازمان را سر وقت بخوانيم بسيار لذت مي‌بردند، به همين دليل مخصوصاً در اين موضوع نهايت دقت را به کار مي‌بردم. همه ما به دانش و ايمان ايشان اعتقاد راسخ داشتيم، به همين دليل در مسائل اعتقادي صد در صد از ايشان اطاعت مي‌کرديم. براي مثال راجع به حجاب، پوشش و حجاب کامل از نظر ايشان چادر بود و لذا در ابتدا بدون چون و چرا پذيرفتيم تا بعدها که خودمان در اين زمينه مطالعه و بررسي کرديم و به فضيلت حجاب کامل پي برديم. مادر ما هم زني بسيار فهيم، متدين و موقّر هستند و لذا از اين جنبه هم الگوي کاملي داشتيم و داريم و در نتيجه شبهه و سؤالي در باره حجاب مطرح نمي‌شد. *نخستين خاطره‌اي که از پدرتان به ياد مي‌آوريد چيست؟ حدود سه سال سن داشتم و در خيابان ري مي‌نشستيم. سالهاي 43، 44 بود. ماه محرم بود و منبرهاي پدرم طول مي‌کشيد و ايشان دير به خانه برمي‌گشتند. تمام مدتي که منتظر ايشان مي‌ماندم، بغض داشتم. يادم هست ايشان طوري از امام حرف مي‌زدند که در عالم بچگي العياذ بالله امام را با خدا مقايسه مي‌کردم. بعدها اين احساس به اعتقادي عميق تبديل شد. *شيوه تربيتي ايشان چگونه بود؟ اگر از ما خطايي مي‌ديدند، فقط کم‌محلي مي‌کردند و همين براي ما کافي بود. از حالت چهره ايشان متوجه مي‌شديم از عمل يا حرفي رضايت ندارند و به دليل علاقه زيادي که به ايشان داشتيم، در صدد عذرخواهي يا جبران برمي‌آمديم. پدر از هر کار لغو و بيهوده‌اي بدشان مي‌آمد، به همين دليل به‌شدت از اينکه کسي آدامس بجود ناراحت مي‌شدند و آن را کسر شأن مي‌دانستند. براي همين ما آدامس نمي‌جويديم و يا اگر هم در کودکي مي‌خواستيم گاهي آدامس بجويم، سعي مي‌کرديم جلوي ايشان نباشد که ناراحت نشوند. ايشان نکات تربيتي را به شکل مستقيم به ما نمي‌گفتند، بلکه در قالب داستان، کنايه يا حتي لطيفه به ما مي‌فهماندند. به عبارت ديگر به در مي‌گفتند که ديوار بشنود. ايشان به دخترها بيش از پسرهايشان توجه و محبت مي‌کردند و مخصوصاً جلوي مهمان هيچ وقت به دخترها امر و نهي نمي‌کردند، اما به پسرها امر مي‌کردند که مثلاً چاي بياورند يا کفشهاي مهمان‌ها را مرتب کنند. رفتار پدر و مادرم به‌قدري حساب‌شده بود که کمتر ضرورت پيش مي‌آمد به بچه‌ها تذکر صريح بدهند.... * الان روحيه مادرتان چگونه است؟ ايشان بسيار سرزنده، شاد، مؤمن، اهل نماز، دعا و توسل هستند. اگر روحيه ايشان اين‌طور نبود، نمي‌توانستيم فاجعه فقدان پدر را تحمل کنيم. * از شيوه‌هاي تربيتي پدر مي‌گفتيد... بله، ايشان در رفتار و گفتار بسيار عادل بودند و اين عدالت را حتي در تقسيم ميوه هم رعايت مي‌کردند، طوري که هيچ وقت احساس نمي‌کرديم به ما سهم کمتري رسيده است. پدر و مادر ما طوري رفتار مي‌کردند که خواهرها و برادرها هرگز به هم حسادت نکرديم و يکديگر را بسيار دوست داشتيم. اين علاقه هنوز هم بين ما وجود دارد. *در شيوه‌هاي تربيتي ايشان، تشويق چه جايگاهي داشت؟ آيا براي شما هديه هم مي‌خريدند؟ بله، هميشه مي‌گفتند اگر فلان کار را بکني يا فلان نمره را بگيري برايت هديه مي‌خرم، اما تهيه هديه را به عهده مادرم مي‌گذاشتند. ايشان با همه مشغله‌اي که داشتند حتي متوجه نکات ريز هم بودند، از جمله اينکه مي‌دانستند به خياطي علاقه دارم و به مادرم گفته بودند برايم لوازم خياطي بخرد يا مثلاً مي‌دانستند خواهر کوچکم پر جنب و جوش است و دوچرخه‌سواري را دوست دارد، برايش دوچرخه خريده بودند. هنوز لباس زيبايي را که از مکه برايم آوردند فراموش نکرده‌ام. * نظم پدرتان زبانزد خاص و عام است. در اين زمينه چه خاطره‌اي داريد؟ نظم پدر در همه کارهاي ايشان، از مطالعه و تحقيق گرفته تا نحوه غذا خوردن و لباس پوشيدن و معاشرت‌هاي اجتماعي بي‌نظير بود. ايشان سر سفره که مي‌نشستند، از همان ابتدا مقدار غذايي را که ميل داشتند در بشقاب مي‌ريختند و حتي يک قاشق بيشتر نمي‌خوردند. هميشه موقعي که از مدرسه برمي‌گشتيم، هر قدر هم که کار مهمي داشتند، حتماً نيم ساعت را براي ما وقت مي‌گذاشتند و از وضعيت مدرسه و درس ما سؤال مي‌کردند. در مدرسه رفاه درس مي‌خواندم و فرزندان خانواده‌هاي وابسته به سازمان مجاهدين هم آنجا بودند. پدر کاملاً دقت داشتند که معلم‌ها و شاگردان ديگر چه تأثيري روي ما مي‌گذارند. دائماً ما را از نظر فکري تقويت مي‌کردند و مي‌گفتند بايد مراقب جريانات فکري انحرافي باشيم. ايشان نسبت به التقاط و نفاق حساسيت خاصي داشتند و مخصوصاً بسيار نگران جوانان بودند و هر گاه فرصتي پيش مي‌آمد، مباحث مبنايي اسلامي را برايشان توضيح مي‌دادند و انحرافات گروههاي التقاطي را تبيين مي‌کردند. *در مورد انتخاب همسر براي فرزندان شيوه ايشان چگونه بود؟ هميشه وقتي کسي براي خواستگاري مي‌آمد، ابتدا خودشان با او حرف مي‌زدند و نظرشان را اعلام مي‌کردند، اما مي‌گفتند در پذيرش نظر من هيچ اجباري نداريد، منتهي چون به فراست و درايت ايشان ايمان داشتيم، نظر ايشان را هرچه که بود با جان و دل مي‌پذيرفتيم. از نظر پدر در درجه اول ايمان فرد و قدرت تحليل و تفکر و سپس تحصيلات بسيار مهم بود. پدر هرگز برخوردهاي هيجاني و احساسي را نمي‌پسنديدند و براي روحيه نقاد و تحليلگر ارزش فوق‌العاده‌اي قائل بودند. وزانت، وقار و متانت هم براي پدر بسيار مهم بود. * پدر بزرگوار شما گاهي ناچار بودند به تنهايي بار چالش‌هاي فکري و اجتماعي را به دوش بکشند. از نظر شما کدام دوره از همه دشوارتر بود؟ جريان التقاط و نفاق بسيار ايشان را نگران مي‌کرد و سعي مي‌کردند حتي شده است به تنهايي از طريق نگارش مقاله، کتاب و ايراد سخنراني با اين جريان که متأسفانه گسترش زيادي هم در بين جوانان پيدا کرده بود، مبارزه کنند. مشاهده خستگي و حتي گاه اندوه پدر از گستردگي اين جريان بسيار متأثرکننده بود. * خبر شهادت پدرتان چگونه به شما رسيد؟ آن موقع در اصفهان زندگي مي‌کردم و شوهرخواهرم به همسرم تلفن زدند و گفتند ايشان طي يک سخنراني زخمي شده‌اند. به‌شدت دلشوره داشتم و نفهميدم مسير اصفهان تا تهران چگونه طي شد. در طول راه همراهان دائماً دلداريم مي‌دادند و مي‌گفتند خدا را شکر کن که فقط زخمي شده‌اند. به تهران که رسيديم، سر چهارراه روزنامه آيندگان را دست پسربچه‌اي ديدم که تيتر زده بود: «مطهري ترور شد». انگار آسمان روي سرم خراب شد. تا آن روز جرئت نکرده بودم حتي به فقدان پدر فکر هم بکنم و حالا بايد چنين مصيبتي را تحمل مي‌کردم. منبع: موسسه مطالعات تاريخ معاصر