نماد آخرین خبر
  1. جذاب ترین ها
دخترونه زنونه

روایتی زنانه از شکنجه‌های شکنجه‌گر معروف ساواک

منبع
تسنيم
بروزرسانی
روایتی زنانه از شکنجه‌های شکنجه‌گر معروف ساواک
تسنيم/ هميشه بدنم از ضربه‌هاي شلاق زخمي بود! روزي يک يا دو آنتي‌بيوتيک به من تزريق مي‌شد و ديگر جايي در بدنم نمانده بود. آن‌قدر مرا شکنجه داده بودند که ديگر نفس کشيدن هم برايم دشوار شده بود! بازجويم، منوچهري به‌قدري زشت و کريه‌المنظر بود که حتي نگاه کردن به چهره‌اش نوعي شکنجه محسوب مي‌شد و انسان تا مدت‌ها مشمئز و ناراحت بود. بازجوهاي ساواک بسيار آلوده و پست بودند و براي به حرف در آوردن زنداني‌ها، از هيچ کار پليدي رويگردان نبودند. «رضوانه ميرزا دباغ» فرزند بانوي مبارز مرضيه دباغ «حديدچي» است که از همين طريق نيز وارد جريان مبارزات انقلاب شد. او در زندان شکنجه‌ها ورنج‌هايي را تجربه کرد که در ترسيم آنها روايت پيش روي کافي است و ما را از هر توضيحي مستغني مي‌دارد. اولين بار درچه مقطعي و چگونه با مبارزات سياسي آشنا شديد؟ بسم الله الرحمن الرحيم. چهارده ساله بودم و در مدرسه رفاه درس مي‌خواندم و در واقع مادرم خط‌ دهنده زندگي‌ام بودند و هميشه در جلساتي که مادرم تشکيل مي‌دادند، شرکت مي‌کردم. در مدرسه هم شهيد آيت‌الله بهشتي و شهيد رجايي از گردانندگان اصلي بودند و طبيعتاً از آن طريق هم در جريان مسائل سياسي و مبارزاتي قرار مي‌گرفتم. وقتي مي‌ديدم مادرم آن‌قدر فعال هستند، دلم مي‌خواست من هم کاري کنم. مرضيه حديدچي معروف به طاهره دباغ (زادهٔ 1318 در همدان) زنداني سياسي، فعال مبارزهٔ مسلحانه با رژيم پهلوي چه شد که دستگير شديد؟ همراه با خواهر آقاي دکتر حدادعادل، تصميم گرفتيم حرکتي شروع کنيم. شب‌ها راديوي عراق را مي‌گرفتيم و اعلاميه‌ها و پيام‌هاي امام را ضبط و يادداشت مي‌کرديم و چون دستگاه تکثير نداشتيم با استفاده از کاربن، آنها را تکثير مي‌کرديم و صبح زود به مدرسه مي‌رفتيم و آنها را در جاميزي بچه‌ها مي‌گذاشتيم. وقتي ساواک در خانه ما ريخت و نمونه‌هاي خط مرا با اعلاميه‌ها تطبيق داد، فهميد کار من بوده است. وقتي مي‌خواستند مرا ببرند، پدرم گفت: او بچه است، به‌جايش مرا ببريد! آنها گفتند: خيالتان راحت باشد و پيش بچه‌هايتان بمانيد! شما را کجا بردند؟ چشم‌هايم را بستند و به ساواک بردند و در آنجا تا توانستند کتک‌ام زدند و شکنجه‌ام دادند. موقعي که مرا به کميته مشترک بردند، راهي سلولي شدم که مادرم در آنجا بودند و پس از آن همه کتک و شکنجه، حضور ايشان برايم بسيار آرامش‌بخش بود. شما باوجود جواني شکنجه‌هاي وحشتناکي تحمل کرديد. از آن روزها براي‌مان بگوييد؟ متأسفانه به خاطر شوک الکتريکي و شکنجه‌هاي زياد بخش زيادي از خاطرات را به ياد نمي‌آورم. يادم هست نامزدم، آقاي بهزاد کمالي اصل را قبل از دستگيري من دستگير کردند و با اتو سوزاندند. ساواکي‌ها در هنگام دستگيري ما تصور مي‌کردند با يک سازمان طرف هستند و خشونت زيادي به خرج مي‌دادند. در کميته مشترک مرا به سختي زنجير کردند! سلول ما بسيار نمناک و کم‌هوا بود. چشم‌هاي مرا بسته بودند و چيزي را نمي‌ديدم و فقط صداها را مي‌شنيدم. صداي افراد تحت شکنجه و شکنجه‌گران و لحظه‌اي آرام و قرار نداشتم. بازجوها مثل حيوانات درنده به جان زنداني‌ها مي‌افتادند و ذره‌اي رحم در وجودشان نبود! بازجوي من منوچهري بود که دائم به من شوک الکتريکي مي‌داد و بعد تازه با کابل به جانم مي‌افتاد. شکنجه در ساواک منوچهر وظيفه‌خواه (نام مستعار: دکتر منوچهري؛ زاده:1319) يکي از بازجويان ساواک در زندان کميته مشترک ضدخرابکاري بود. وي با پيروزي انقلاب 1357 از ايران گريخت. هميشه بدنم از ضربه‌هاي شلاق زخمي بود! روزي يک يا دو آنتي‌بيوتيک به من تزريق مي‌شد و ديگر جايي در بدنم نمانده بود. آن‌قدر مرا شکنجه داده بودند که ديگر نفس کشيدن هم برايم دشوار شده بود! بازجويم، منوچهري به‌قدري زشت و کريه‌المنظر بود که حتي نگاه کردن به چهره‌اش نوعي شکنجه محسوب مي‌شد و انسان تا مدت‌ها مشمئز و ناراحت بود. بازجوهاي ساواک بسيار آلوده و پست بودند و براي به حرف در آوردن زنداني‌ها، از هيچ کار پليدي رويگردان نبودند. آنها براي اعتراف گيري از شما، از چه راه‌هايي استفاده مي کردند؟ آنها به خاطر اينکه خيلي کوچک بودم، از ترفندهاي خاصي استفاده مي‌کردند. مثلاً در اتاق بازجويي، براي خودشان چلوکباب مي‌آوردند و بعد يک پرس هم جلوي من مي‌گذاشتند تا خيال کنم به من کاري ندارند و بعد با حيله‌هايي که بلد بودند، از من حرف بکشند‍! ناني که در سلول به ما مي‌دادند آن‌قدر خشک بود که آن را زير سرمان مي‌گذاشتيم! معمولاً فحش‌هاي رکيک مي‌دادند و مخصوصاً زن‌ها را با کلمات نامربوطي صدا مي‌زدند. يک بار در اتاق شکنجه به‌شدت تشنه بودم. تهراني شکنجه‌گر دائماً مي‌پرسيد: «تشنه‌اي؟» و من مي‌گفتم: «بله!» بالاخره يک ليوان آب را جلوي چشمانم گرفت و روي زمين ريخت! با خودم گفتم: اينها فرزندان يزيد هستند که به اطفال امام حسين(ع) رحم نکردند. از پستي‌ها و خباثت‌هاي بازجوها شرم دارم که حرف بزنم. گرفتار مشتي آدم رذل شده بوديم و هيچ‌کاري هم از دستمان برنمي‌آمد! هر بار که دچار ضعف و بي‌حالي مي‌شدم، مقاومت مادرم به من روحيه مي‌داد. شکنجه زجر ديدن و ناراحتي خودش را داشت، اما شنيدن ناله کساني که شکنجه مي‌شدند، از همه وحشتناک‌تر بود. پرونده من از نظر قانوني بايد در دادگاه اطفال بررسي مي‌شد، اما ساواک به هيچ قانوني تمکين نمي‌کرد و کاملاً صاحب اختيار بود. آن روزها خانمي را پيش ما آورده بودند که همه ناخن‌هايش را کشيده بودند و با تيمم نماز مي‌خواند. وقتي پايمردي مادرم و امثال آن خانم را مي‌ديدم، صبر مي‌کردم. مادر بزرگوار شما يکي از والاترين نمونه‌هاي زنان انقلابي ما و مورد وثوق کامل امام بودند، به‌طوري که امام مأموريت مهم بردن نامه گورباچف را در کنار مردان بزرگ به ايشان سپردند. از آن روزهاي مادر برايمان بگوييد؟ يکي از بزرگ‌ترين نعمت‌هايي که خداوند به من ارزاني داشته است، وجود چنين مادر مبارز، مقاوم و صبوري است. يادم هست قبل از اينکه مادر را دستگير کنند، ساواکي‌ها يک ماه در خانه ما بودند تا رفت و آمدهاي منزل ما را کنترل کنند و خلاصه خواب و آسايش را از ما گرفته بودند! حتي وقتي مي‌خواستيم برادر کوچک‌ام را براي خريد بفرستيم، حسابي او را تفتيش مي‌کردند و بعد مي‌گذاشتند از منزل بيرون برود. آنها تصور مي‌کردند خيلي زرنگ هستند، ولي مادرم بسيار زرنگ‌تر و باهوش‌تر از آنها بودند. لطف خدا هم شامل حال ما بود و فکرهاي بکري به ذهن مادرم مي‌رسيد. ما در محله‌مان آقاي بزرگوار و مبارزي به نام مرحوم آقاي بهاري داشتيم که مغازه‌اي شبيه به عطاري داشتند و خيلي به ما کمک مي‌کردند. يادم هست حتي شهادت آيت‌الله سعيدي را هم ايشان به ما اطلاع دادند. ساواک در خانه ما مستقر شده بود تا ببيند چه کساني به خانه ما خواهند آمد. ايشان کاملاً مراقب بودند و هر کسي را که قصد داشت به خانه ما بيايد از سر کوچه برمي‌گرداندند! مادرم روي کاغذ کوچکي علامتي نوشتند و آن را ‌به دست برادرم دادند و مقداري هم پول به او دادند و آن تکه کاغذ را پشت يکي از اسکناس‌ها چسباندند و به او گفتند به آقاي بهاري بگو کمي شکلات بدهند. آقاي بهاري متوجه شدند ما دچار مشکلاتي شده‌ايم. ايشان انسان بسيار متشرع و باتقوا و کم و بيش در جريان مسائل هم بودند. يک بار هم نامزدم، آقاي کمالي را از سر کوچه بازگرداندند و در نتيجه ايشان دستگير نشدند. در هر حال ساواک در آن مدتي که در خانه ما بود خيلي سعي کرد اسناد و مدارکي را به دست بياورد و افرادي را دستگير کند، اما موفق نشد. ما يک‌سري اسناد و مدارک را مخفي کرده بوديم که با راهنمايي مادر و با استفاده از غفلت نگهبان‌ها به حمام رفتيم و آنها را پاره کرديم و داخل چاه ريختيم. مادر تمام مدت براي آنها غذا تهيه مي‌کردند و رفتارشان طوري بود که انگار سواد ندارند و از هيچ چيزي سر در نمي آورند. خانه ما هميشه محل رفت و آمد دانشجوها و افراد انقلابي بود، اما در آن مدت با درايت مادر و همکاري مرحوم آقاي بهاري، ساواک نتوانست سر از کار ما در بياورد. يادم هست هميشه وقتي عرصه به من تنگ مي‌شد، با ياد مادرم که گاهي ساواکي‌ها ايشان را 48 ساعت يا بيشتر سر پا نگه مي‌داشتند و به ايشان بي‌‌خوابي مي‌دادند، اما موفق نمي‌شدند اطلاعاتي به دست بياورند، مقاومت مي‌کردم. مرضيه حديدچي معروف به طاهره دباغ (زادهٔ 1318 در همدان) زنداني سياسي، فعال مبارزهٔ مسلحانه با حکومت پهلوي قبل از انقلاب ايران (1357) و از نمايندگان مجلس شوراي اسلامي پس از آزادي از زندان چه فعاليتي داشته‌ايد؟ بيشتر عمرم پس از آزادي از زندان به بيماري گذشته است و متأسفانه نتوانسته‌ام به شايستگي خدمت کنم و شکر بندگي خدا را به‌جا بياورم، اما همواره خدا را شکر کرده‌ که الگويي چون مادرم داشته‌‌ام. تنها افسوس‌ام اين است که چرا اخلاص، توکل و کلاً حالات آن دوره را ندارم. افسوس مي‌خورم که چرا نوجوانان و جوانان ما خبر ندارند که اين انقلاب با چه خون جگرهايي به دست آمده است، چون اگر اين آگاهي وجود داشته باشد، قطعاً در حفظ آن بسيار بيش از اين خواهند کوشيد. با کانال تلگرامي آخرين خبر همراه شويد telegram.me/akharinkhabar