نماد آخرین خبر

داستان «سودابه» در شاهنامه فردوسی

منبع
به دخت
بروزرسانی
داستان «سودابه» در شاهنامه فردوسی
به دخت/ در شاهنامه ي فردوسي با وجود ارزش و احترامي که فردوسي براي جايگاه زنان قائل است اما در مواردي هم زنان نقش هاي منفي را بازي مي کنند و با دسيسه چيني و فريب کاري سعي در تحقق روياهاي خود دارند. در بين اين زنان “سودابه” از موقعيت خاصي برخوردار است؛ زني که خودش دختر پادشاه است و همسر پادشاه ايران زمين مي شود و فداکاري هاي بسياري مي کند ولي از نيمه راه زندگي دچار لغزش مي شود و همين لغزش نام او را در زمره ي منفي ترين کاراکترهاي زنان شاهنامه ثبت مي کند. شروع داستان سودابه سودابه يگانه دختر پادشاه هاماوران ،سروبالا، گيسوکمند باچهره اي “چو خورشيد تابان به خرم بهار”سوگلي و دُردانه ي پدرش است. داستان از جايي شروع مي شود که کيکاووس با شنيدن آواز دل آرايي ها و زيبايي هاي سودابه به او دل مي بازد و با آن که شاه هاماوران به اين دختر “گرامي تر از جان شيرين” ، سخت دل بسته و به پيوند او با شاه ايران خشنود نيست ، ولي سودابه چنان فريفته ي جاه و شکوه کاووس مي شود که رو در روي پدر مي ايستد… در پي اين دلدادگي ،جنگي بزرگ در مي گيرد و براي بازگرداندن سودابه سپاهي از بربرستان به هاماوران مي تازد و چون کيکاووس ومرتبه داران ايران را در دژي به بند مي کشند ، سودابه آشفته موي وجامه دران زبان به پرخاش مي گشايد و با تمام توان به خاطر کيکاووس ايستادگي مي کند. سرانجام سودابه و کيکاووس به هم مي رسند و سالها در کنار هم زندگي مي کنند تا اينکه ماجراي سياوش پيش مي آيد… هوسي که موجب رسوايي شد در ابتداي داستان سودابه زني زيبا، باخرد و مهربان توصيف مي‌شود که در تمام مدتِ بند به کاووس ياري مي‌رساند و پس از ازدواج با وي شهبانوي ايران و نامادري شاهزاده سياوش مي‌شود. سودابه در شاهنامه بيشتر به خاطر نقشش در انتخاب تبعيد سياوش مشهور است. وقتي سياوش جوان – کسي که توسط رستم و دور از دربار پدرش رشد يافته بود – باز مي‌گردد، سودابه او را مي‌بيند و عاشق او مي‌شود. او سياوش را با رفتن به کاخ اختصاصي خود براي ملاقات با خواهرانش گول مي‌زند. در آنجا او قصد اصلي اش را به او نشان مي‌دهد و تلاش مي‌کند که او را اغوا کند. سياوش در برابر او مقاومت و از خيانت به پدرش خودداري مي‌کند. سودابه مي‌خواهد با زور با سياوش هم‌آغوش شود، اما جز پيراهني پاره از سياوش چيزي در دستانش نمي‌ماند. خشمي خانمان سوز سودابه، که نااميد شده بود، تلاش مي‌کند که شوهرش را بر ضد سياوش تحريک کند. کيکاووس نيز براي آزمايش بيگناهي سياوش دستور داد از ميان آتش بگذرد. سياووش ناگزير شد براي بيگناهي خود، بجاي خوردن سوگند، از ميان انبوهي از آتش مي گذرد. او بي هيچ زياني از ميان آتش گذشت اما سودابه جرات نکرد به آتش نزديک شود. سياوش پيش پدر رفت و وساطت نمود که سودابه را ببخشد و او قبول کرد. سودابه که بي‌مهري کيکاووس را مي‌بيند و معشوق را نيز از دست داده، عشق و هم قدرت را از کف نهاده و دوقلوهاي زني را مي‌کشد و جاي کودکان خودش جا مي‌زند و مرگ آنان را به قصد تجاوز سياوش نسبت مي‌دهد و کم‌کم جايگاه پيشين خود را نزد کيکاووس بازمي‌يابد. جزاي دسيسه سياوش بعد از تمام اين ماجراها و نيز براي دوري از اين همه بي انصافي و بي مهري پدر به توران مي‌رود و در آنجا نيز از دسيسه و افکار پليد زخم مي خورد و پس از رويدادهايي به دست افراسياب بسيار غريبانه و در غربت به قتل مي‌رسد. پس از اين که سياوش در توران کشته مي‌شود، رستم سوگوار و خشمگين به پايتخت مي آيد و وقتي که از تمام دسيسه ها و اتفاقات اطلاع مي يابد به سراغ سودابه مي رود و قبل از اينکه فرصت دسيسه چيني و دروغ هاي دوباره را به او بدهد، او را جلوي کاووس از شبستان بيرون مي‌کشد و با شمشير به دو نيم مي‌کند. نقش همسر بي کفايت در سقوط زن در شاهنامه ي فردوسي از کيکاووس به عنوان بي خرد ترين و بي کفايت ترين پادشاهي که ايران زمين به خود ديده است، ياد مي شود ؛ اين پادشاه دمدمي که با عدم مديريت خود باعث رفتن و دلسرد شدن دلاوراني چون رستم از سپاهش شد، در بيشتر داستان هاي شاهنامه به عنوان فردي بد خلق و بسيار متکبر ياد مي شود که هرچند لياقت جايگاه پادشاهي را ندارد، ولي به شدت در مورد ارزش هاي نداشته ي خود مطمئن است و همين بي کفايتي باعث ويراني خانواده و مهم تر از آن مملکتش مي شود؛ شايد اگر کيکاووس ذره اي با تدبير تر عمل مي کرد و به اندازه اي که بايد به سودابه بها مي داد و کمي از مشاورانش براي حل مسائل کمک مي گرفت، هيچ کدام از اين فجايع اتفاق نمي افتاد و سرنوشتي چنين تلخ و بدفرجام نه براي سياوش و نه براي سودابه رقم نمي خورد. با کانال تلگرامي «آخرين خبر» همراه شويد