تبيان/ بچه ها دو تا بادکنک خريدند. يکي سفيد و يکي صورتي . هر دو تا بادکنک را باد کردند و با کمک بابا از سقف اتاق آويزان کردند. اما بادکنک سفيد از بادکنک صورتي چاقتر و بزرگتر بود. به خاطر همين بادکنک صورتي عصباني بود.
بادکنک صورتي شروع کرد به غر زدن و گفت: بچه ها عمدا من و کم باد کردند و تو رو بيشتر. اصلا بچه ها بين ما فرق مي گذارند. من خيلي هم از تو بزرگترم اگر من را حسابي باد مي کردند دو برابر تو مي شدم.
بادکنک سفيد گفت اي بابا هر دوتا مون رو تا اونجايي که لازم بود باد کردند. اونا هردوتا مون رو دوست دارند. نديدي چقدر به خاطر ما خوشحالي کردند؟
بادکنک صورتي اخماشو کرد تو هم و گفت ديگه با من حرف نزن. من خودم يه راهي پيدا مي کنم و باد خودم رو بيشتر مي کنم و به همه نشون مي دم که من از تو بزرگترم.
شب شد و بچه ها به خواب رفتند. باد کنک صورتي همين طور که به اطراف نگاه مي کرد چشمش به تلمبه روي کمد افتاد. بادکنک از تلمبه خواست تا بادش رو بيشتر کنه. تلمبه اول با مهربوني قبول کرد. ولي وقتي بادکنک رو از نزديک ديد گفت اگه بيشتر از اين باد بشي ممکنه بترکي .
بادکنک صورتي با شنيدن اين حرفها خيلي عصباني شد و گفت تو هم مثل بادکنک سفيد خودخواهي.
تلمبه از حرفهاي بادکنک صورتي ناراحت شد. بادکنک با همه قهر کرد و اخم کرد. وقتي اخم کرد متوجه شد موقع اخم کردن و قهر کردن بادش بيشتر مي شه . بادکنک صورتي از اين قضيه خوشحال شد.انقدر اخم کرد و قهر کرد و ادامه داد تا هي بادش بيشتر و بيشتر شد. آنقدر باد کرد و باد کرد و باد کرد تا بالاخره شَتَرَق……………… ترکيد و هر تکه اش پرت شد يه طرف اتاق. بيچاره ديگه زنده نبود تا بفهمه هر کسي بايد اندازه ي خودش رو بفهمه. اي کاش قهر نکرده بود و هنوز توي اتاق آويزان بود و تکان مي خورد و بچه ها را خوشحال مي کرد.
با کانال تلگرامي «آخرين خبر» همراه شويد