نماد آخرین خبر

سخت است ولی

منبع
مادربانو
بروزرسانی
سخت است ولی
مادربانو/ سخت است نوزاد چند روزه ات را پتو پيچ کني، بغل بزني و بروي هيات. اگر کسي همراهت باشد و کمکت کند و ساک دستي پر از لباس و پوشک نوزادت را بياورد، باز هم سخت است چه رسد به اينکه تنها بخواهي بروي. خدا نکند در همان يکي دو ساعت، پوشکش را کثيف کند و مجبور شوي او را بشويي، هوا هم سرد باشد، دستشويي هم شلوغ … بچه را روي دست گرفته اي با پوشک کثيفي که هر لحظه دارد پاي دلبندت را مي سوزاند و تو مانده اي در اين لحظه دقيقا بايد چه کار کني! سخت است که فرزند هفت هشت ماهه ات را لباس بپوشاني و با کلي وسيله و بار و بنه هيات بروي. آنجا هم نتواني دو دقيقه سر جايت بنشيني به جهت آنکه کوچولويت مدام چهار دست و پا طول حسينيه را مي رود و مي آيد و محتويات کيف خانم ها را بيرون مي ريزد و شايد وسط راه از چيزي هم ناراحت شود و صداي گريه اش مجلس را بردارد و… سخت است که با کودک يک سال و نيمه ات بروي هيات و مداح، از لب هاي خشکيده ي علي اصغر بگويد و مستمعين، زار بزنند و تو به قطره اشکي رضايت بدهي که چه؟… دلبندت تو را از گريه کردن منع کرده است. در آن لحظات، هيچ شکنجه اي بالاتر از گريه نکردن نيست و تو اين را خوب دانسته اي. صبر بر گريه نکردن هم از آن صبر هاييست که تا مادر نشده بودي چيزي از آن نمي دانستي. قبل تر ها فکر مي کردي وقتي کودکت کمي بزرگ تر شود، حتما هيات رفتن راحت تر مي شود. ديگر نبايد يک ساک پر از پوشک و لباس و غذاي کمکي همراهت باشد و مدام دور مجلس به دنبالش هروله کني. اما حالا وقتي سه ساله شده، هنوز هم بايد يک کيف به چه بزرگي پر کني برايش تا دو سه ساعت عزاداري را تاب بياورد. از خوراکي هاي متنوع و جذاب گرفته تا چند اسباب بازي و يک دست لباس اضافه و پتو، چون مي داني داخل حسينيه جا گيرت نمي آيد و زمين و هوا سرد است. آن قدر هم زود نمي تواني بروي که داخل جا گير بياوري. چون بچه اين همه زمان را تاب نمي آورد. از سخنراني که چيز زيادي نصيبت نمي شود به جز تک جمله هايي که سعي مي کني با هوش خودت، به هم وصل شان کني و حرف اصلي را بگيري. اين قدر که بايد حواست باشد کودکت در حين بازي با بچه هاي ديگر، اسباب بازي شان را خراب نکند. خوراکي اش را به آن ها هم بدهد. پاي کسي را لگد نکند… روضه هم که شروع مي شود هنوز نتوانسته اي تمرکز کني و دو قطره اشک بريزي که دستشويي اش مي گيرد. جمعيت آن قدر تنگ هم نشسته اند و مجلس آن قدر شلوغ است که وقتي بلند مي شوي و او را بغل مي گيري، خوف برت مي دارد. اما چاره اي نيست. بايد اين هفت خوان را يک بار بروي و يک بار هم برگردي. ديگر چون بچه بغل داري و کفش هايت را با يک دست گرفته اي، نمي تواني خم شوي و از هر کسي که ناخواسته پايش را له کرده اي با اصرار عذرخواهي کني و در دلت مي گويي خدا راضي اش مي کند انشاالله. وقتي باز مي گردي، روضه تمام شده و سينه زني و… و عزاداري که تمام مي شود، و همه که به طرف در هجوم مي برند و تو با ساک بزرگي در دست و بچه اي که در اين جمعيت حتما بايد بغلش کني… سخت است. مخصوصا اينکه با تمام اين شرايط يادت باشد خاطره اي خوب براي کودکت رقم بخورد تا شب بعد هم حاضر باشد همراه تو بيايد و سال بعد هم و سال هاي بعد… و اصلا اين روزها تمام اين سختي ها را به جان مي خري تا کودکت در مجلس عزاي مولايش حسين بازي کند و بزرگ شود و با گريه بر اربابش بيگانه نباشد و از حضور در يک مجلس شلوغ عزاداري فراري نشود. سخت است، مخصوصا اگر دست تنها باشي و عمه و خاله اي هم همراهت نباشند که تو را کمک کنند. سخت است، مخصوصا اگر بارها بشنوي که به تو بگويند با اين سختي در خانه بمان و نرو. از خانه هم مي تواني براي امامت اشک بريزي و معرفت کسب کني. و البته که مي شود. اما در ميان جمع بودن و کسب فيض کردن چيز ديگريست. سخت است اما تو همچنان مصمم و با اراده دست کودکت را مي گيري و به مجلس عزاداري ارباب مي روي چرا که از آقايت شنيده اي «اين محرم و صفر است که اسلام را زنده نگه داشته است» و قرار است همين فرزندان ما، با مدد گرفتن از ارباب در همين مجالس عزاداري، اسلام را زنده نگه دارند.