جام جم/ با تمام پيشرفتهايي که در زمينه درمان بيماري سرطان انجام شده، اما باز هم وقتي نامش را ميشنويم، لرزه به تنمان ميافتد، دست و پايمان را گم ميکنيم. بيماريمان را انکار ميکنيم و دارو و درمان را رها و با همه دنيا قهر ميکنيم. تصورمان اين است که دنيا به آخر رسيده و از همان روز بايد چشمانتظار مرگ باشيم. اما عطيه حبشي از آن دست آدمهايي است که جور ديگري به بيمارياش نگاه ميکند. آن را پذيرفته و تلاش کرده با آن کنار بيايد و به جاي غصه خوردن و خانهنشيني، حالا به يک فعال اجتماعي تبديل شده که همه کار براي روحيه بخشيدن به بيماراني مثل خودش انجام ميدهد.
عطيه 52 ساله و اهل آمل است، اما حالا 32 سال است بعد از ازدواج ساکن تهران شده و دو پسر 27 و 30ساله دارد. او از چگونه بيمار شدنش ميگويد: «اولين بار بهمن 91 بود که متوجه شدم مبتلا به سرطان سينه هستم. از دو سال قبل از آن، با معاينات شخصي متوجه وجود تودههايي در سينهام شده بودم.»
مواجهه با بيماري
«من هميشه آدم دقيقي بودم و به پزشک زناني که مراجعه ميکردم اعتماد داشتم. آن زمان آگاهي لازم را نداشتم و نميدانستم وقتي متوجه وجود توده در سينهام شدهام بايد به جراح يا جراحي که فلوشيپ سرطان پستان دارد، مراجعه کنم. پزشک زناني که من مراجعه ميکردم هر بار ماموگرافي انجام ميداد و معتقد بود مشکلي وجود ندارد و حتي دو سال اول تودهها تغييري نکرده بودند. اما سال 91 به طور اتفاقي براي مشکل ديگري به جراح عمومي مراجعه کرده بودم و مشکل توده سينهام را هم مطرح کردم. پزشک بعد از معاينات اوليه، به تودهها مشکوک شد و با ماموگرافيهايي که انجام داد، متوجه شد در سينه چپم دو توده سه سانتيمتري وجود دارد. بعد از آن هم نمونهبرداريهايي از تودهها انجام شد و با اعلام نتيجه آسيبشناسي بهطور قطعي متوجه ابتلا به سرطان سينه شدم. اقدامات اوليه انجام شد و من بلافاصله تحت عمل جراحي قرار گرفتم و بهطور کامل درمان شدم.»
حالا شش سال از آن سالها ميگذرد و در حالي که آن زمان بيماري عطيه در مرحله دوم قرار داشت و غدد لنفاوياش را هم مبتلا نکرده بود، بعد از گذشت پنج سال، بيماري او متاستاز شده و در حال حاضر ريههايش را درگير کرده و 17 ماهي است با آن دست به گريبان و تحت درمان است و روزي شش قرص شيميدرماني مصرف ميکند. اما اراده و اميد او به زندگي هنوز او را سرپانگه داشته و با تمام مشکلاتي که در راه درمان دارد، خم به ابرو نميآورد.
عطيه ميگويد: «آن سالها چون فعاليت اجتماعي زيادي نداشتم، اطلاعات زيادي هم درباره اين بيماري نداشتم. من هم مانند خيلي آدمهاي ديگر تصور ميکردم اين بيماري فقط براي ديگران است و سراغ من نميآيد. وقتي متوجه شدم سرطان دارم شوکه شدم، چون تصور ميکردم سرطان برابر با مرگ است و به همين خاطر ترسيده بودم. ابتدا بيماريام را انکار ميکردم. بعد به دنبال مقصر بودم و مدام به دنبال اين بودم که چرا من؟ مگر من چه گناهي مرتکب شده يا چه کسي را آزار دادهام که اين بلا به سرم آمده است؟ تمام زندگيام جلوي چشمم بود و آن را مرور ميکردم و فقط به دنبال مقصر ميگشتم.»
او ادامه ميدهد: «اين مرحله پنج شش ماه ادامه داشت تا اين که با خودم کنار آمدم و به اين نتيجه رسيدم که مقصر اصلي کسي نيست جز خودم. به همه اهميت ميدادم اما انگار تنها کسي که در زندگي دوست نداشتم و ارزشي برايش قائل نبودم، خودم بودم. براي همه هديه ميخريدم، به ديگران کمک ميکردم و بهترين چيزها را براي ديگران ميخواستم در حالي که همان چيزها را از خودم دريغ ميکردم. در واقع، من يک «سوپرمام» بودم. سوپرمامها معمولا قربانياند و فکر ميکنند به تنهايي توانايي انجام همه کارها را دارند و کاري از دست اطرافيان برنميآيد اما در دوره بيماري متوجه شدم که چقدر فرزندانم قوي هستند و ميتوانند مسؤوليتپذير باشند. در حقيقت زماني که بيماريام را پذيرفتم به آرامش رسيدم». او به جاي شکايت از بيمارياش، آن را حکمتي از سوي خداوند ميداند که کمک کرد به زندگياش برگردد و روش اشتباه زندگياش را اصلاح و دوباره از نو شروع کند.
همراهي موثر خانواده
او از آن روزها به «چارديواري» ميگويد: «همسرم که به دليل ابتلا به سکته و پارکينسون کاري از دستش برنميآمد، اما دو پسرم همه کار برايم کردند و حتي با وجود اين که دختري نداشتم، واقعا مرا تنها نگذاشتند. من يک سال اول بيماري را به خاطر روحيه پاييني که داشتم مدام ميخوابيدم، اما خانوادهام هميشه همراه من بودند». داستان تحول عطيه از جايي شروع شد که خانمي براي يک طرح تحقيقاتي بهدنبال خانمهايي ميگشت تا بتواند تأثير ورزش را روي بيماري مبتلا به سرطان سينه بررسي کند و اينگونه بود که پايش به باشگاههاي ورزشي و مؤسسات مختلف باز شد و زمينهاي فراهم آمد تا از انزوايي که در آن گير افتاده بود رها شود و دوباره به زندگي برگردد. او قبل از بيماري 18 سال ورزش ايروبيک کار ميکرد اما بعد از بيماري و بهبودي و به تشخيص پزشک تنها به ورزش يوگا و تايچي مشغول است.
عطيه با همان صداي محکم و باصلابتي که حاکي از اراده آهنين اوست، ادامه ميدهد: «اين حکمت، هدايتي را در زندگي براي من بهدنبال داشت که الان ياد گرفتهام هيچ چيز بدي در زندگي وجود ندارد بلکه اين نوع نگاه ماست. اين سرطان براي من سکوي پرشي شد که انگار دوباره متولد شدم. من اين شش سال زندگيام را با کل دنيا عوض نميکنم و باعث شد قدر خودم را بدانم. حالا همه چيز را از ديد مثبت نگاه ميکنم. درست است که اين بيماري و درمانهايش عوارض و سختيهاي خودش را دارد اما سعي کردهام دستاوردهاي آن را نگاه کنم. قبل از اين بيماري، فقط مشکلاتم را ميديدم. اما هر روز صبح که از خواب بيدار ميشوم، براي تمام نعمتهايي که دارم خدا را شکر ميکنم و تمام موارد ريزي را که پيش از اين نميديدم، حالا ميبينم و براي داشتنشان از خدا سپاسگزارم.»
به بيماران اميد ميدهيم
عطيه هم مانند خيلي از مادران ايراني خانهدار است، اما حالا بعد از پشت سر گذاشتن سختي بيماري، از يک زن خانهنشين که تنها سرش به زندگي خودش گرم بود، به يک فعال اجتماعي تبديل شده است که عضو گروه همسرايان اميد است که جمعي از بهبوديافتهها با «آوادرماني» روحيه بيماران را شاد ميکنند و با عضويت در پويش آگاهي و پيشگيري از سرطان سينه و سفر به نقاط مختلف سعي ميکند به بيماران اميد تازهاي براي بهبودي بدهد. او همچنين عضو خيريه شمس بيمارستان امام خميني و عضو مؤسسه سرطان سينه هم هست و به همراه چند نفر ديگر که همگي از بهبوديافتهها هستند، با حضور بر بالين بيماران و به اشتراک گذاشتن تجربيات خود در زمينه اين بيماري با آنها، بيماران را به زندگي و درمان اميدوار ميکنند. عطيه ميگويد: «وقتي بيماران با ما مواجه ميشوند برايشان جالب است که ما هم زماني بيمار بوده و حالا توانستهايم قويتر و باارادهتر از قبل به جامعه و زندگي برگرديم. ما با اين کار، علاوه بر اين که انرژي خاصي به بيماران ميدهيم، خودمان هم از اين که ميتوانيم اطلاعاتمان را در اختيار بيماران بگذاريم، احساس خوبي پيدا ميکنيم. من با کمک استادان آوادرمان و رواندرمان که در روند درمان داشتم، توانستم سبک زندگيام را تغيير دهم و حالا با اين که بيمارم و عوارض زيادي بهدنبال شيميدرماني دارم، استخواندرد شديد و زخمهاي شديدي در دستها و پاهايم دارم، اما در تمام کلاسها حاضر ميشوم و با حالي خوب برميگردم».
بازار