خراسان/ هيچوقت فکر نميکردم چيزي باعث شود که روند مدرسه رفتن بچهها با اختلال مواجه شود، ما بچههاي دهه 60 هستيم. حتي جنگ تحميلي هم نتوانست سر و ته مدرسه رفتن ما را هم بياورد. اوضاع تحصيل ما آنقدر پيچيده بود که با وجود آبلهمرغان هم به مدرسه ميرفتيم. وقتي کسي با بحران آبلهمرغان در خانه روبهرو ميشد به آن به چشم تبديل تهديد به فرصت نگاه ميکرديم. هميشه در فاميل يک نفر پيدا ميشد که ميگفت: «برو بوسش کن. بذار آبله رو بگيري و خيالت جمع بشه.» ما با همين فرمان با کرونا هم روبهرو شديم. شايد براي همين است که خيلي کرونا را جدي نميگيريم و متاسفانه از ماسک زدن به هر بهانهاي دوري ميکنيم. حاضريم از کرونا بميريم اما با دوستان و آشنايان به همان روال قبلي دست بدهيم و روبوسي کنيم.
با همه اين تفاسير، قرنطينه به ما آموخت: حتي در ازدواج هم دوري و دوستي بيشتر جواب ميدهد. قدر معلم بچهها را بيشتر بدانيم، همين که ۶ ساعت در روز جاي ما حرف ميزنند خدا را شکر. شايد باورتان نشود ما ۱۲ سال مدرسه رفتيم که مادرانمان نفس بکشند، نه اين که چيزي بشويم. همه ما يک سرآشپز درون داريم، با وجود همه انکارها. بهترين راه پسانداز پول، تعطيلي همه دنياست! دلمان حتي براي نوه عمه دختر خالهمان تنگ ميشود وقتي که در خانهايم. خدا را شکر که دست FBI به ما براي دانلود سريالهاي خارجي نميرسد. «شنبه رژيم و کتاب و درس» يک توهم تاريخي است. گول پيامکهاي وزارت بهداشت را نخوريم که وانمود ميکند نگران ماست، همين که فيش پيامک دو ماه اول قرنطينه به دستش رسيد، يکطرفه با ما کات کرد.
و در نهايت قرنطينه به ما آموخت: خدا نياورد آن روزي را که از «نيچه و دکتر شريعتي و مارکس و يونگ چه گفت» به «در لايو دنيا و ساشا و پويان چه گذشت» برسيم! در ضمن هميشه با فايروالِ روشن زندگي کنيم تا ويروسي نشويم. راستي، ماسک حتي براي دوران پساکرونا هم لازم است، جلوي زيادي حرف زدن برخي را ميگيرد!
نويسنده : مهديسا صفريخواه طنزپرداز
بازار