قصه کودکانه « ل» عجیب و غریب

خراسان/ سينا امسال به کلاس دوم ميرود. او ميخواست حروف الفبا را مرور کند. براي همين دفترش را برداشت و شروع به نوشتن کرد: «الف، ب، پ، ت، ث و...» همينطور نوشت و نوشت تا اينکه به حرف «ل » رسيد. حرف ل را که نوشت احساس کرد شبيه چيزي که ياد گرفته، نيست. سينا که رفت حروف با هم صحبت کردند. اما کسي با ل حرف نميزد.
حرف ل خيلي ناراحت بود. حرف «گ» که نزديک ل بود وقتي ديد ل ناراحت است، پرسيد: «ببخشين، تو چرا اومدي بين حروف الفبا؟» ل جواب داد: «آخه من يکي از حروف الفبا هستم». حرف «م» هم که سمت ديگر ل نشسته بود و به حرف ها گوش مي داد گفت: «نه، تو عصا هستي». ل با ناراحتي گفت: «نه من ل هستم، فقط سينا چون حواسش نبود منو چپه کشيد». گ گفت: «فکر کنم سينا وقتي بياد پاکت کنه و يک ل جديد بنويسه». ل خيلي بيشتر ناراحت شد، يک نگاهي به صفحه مقابل دفتر سينا کرد. سينا نقاشي خودش و پدربزرگش را کشيده بود.
حرف ل چپکي نگاهي به نقاشي پدربزرگ کرد و راه افتاد تا رسيد به صفحه مقابل و گفت: «ببخشين آقاجون، شما عصا نمي خواين؟» نقاشي پدربزرگ خنديد...
نويسنده:دايي مصطفي
تصويرساز: سحر طايفه