مادران از تجربهها و لحظه های سخت زایمان می گویند
ايسنا/ يک مادر با يادآوري لحظات سقط جنين اش ميگويد: در شرايطي که جنين 3 ماهه ام را از دست داده بودم و احتياج داشتم کسي دست نوازش به سرم بکشد تا اشک نريزم، تا درد روحم کمتر شود، تا بتوانم تحمل کنم، وقتي با حال بدم تنها ماندم، يک ماما به من تهمت زد و حتي وقتي همسر و شناسنامه ام را ديد باز هم شرم نکرد و گفت با پزشکت دست به يکي کردي تا بچه را سقط کني؟!
چندي پيش دکتر رضا مرادي، متخصص داخلي و رزيدنت سال آخر چشمپزشکي در سانفرانسيسکوي آمريکا که در دوران همه گيري کرونا اطلاعات زيادي از اين بيماري و آخرين يافته ها درباره عوارض، دارو، درمان و واکسن آن در صفحه خود در فضاي مجازي با مردم به اشتراک مي گذاشت و مخاطبان زيادي دارد، از يکي از تجربيات سخت دوران کاري خود گفت.
ماجرا از آنجا آغاز شد که دکتر مرادي از مزاياي زايمان طبيعي براي مادر و نوزاد و استقبال خوب از آن در کشورهاي پيشرفته گفته بود، درحالي که زايمان به روش سزارين چندين سال است به يکي از گزينه هاي اصلي مادران باردار در ايران تبديل شده است.
اين موضوع واکنش زيادي از سوي مردم و حتي پزشکان و پرستاران به دنبال داشت و باعث شد اين پزشک ايراني با اشتراک گذاشتن تجربه تلخ خود از دوراني که انترن بخش زنان و زايمان يکي از بيمارستان هاي تهران بوده، از مادران ايراني بخواهد تجربيات خود را به اشتراک بگذارند تا با گردآوري اين تجربيات و مستندسازي آنها، نگاهي دوباره به مشکلات و سختي هاي زايمان طبيعي در ايران انداخته شود و انعکاس آنها روزنه اميدي براي کاهش درد و آلام مادران ايراني در اين دوران حساس و فراموش نشدني زندگي شان باشد.
تحمل همزمان درد و سرزنش!
دکتر مرادي يکي از سخت ترين دوران کاري و بدترين شب هاي زندگي اش را مربوط به زماني اعلام کرده که انترن زنان و زايمان در يکي از بيمارستان هاي تهران بوده و شاهد فرايند زايمان مادري باردار کم بضاعتي بوده است.
او که پيش از هرچيز ابراز اميدواري کرده بود همکارانش در بخش هاي زنان و زايمان بيمارستان ها از بابت نشر اين تجربه سخت آزرده خاطر نشوند، گفته است: آن شب مسئوليت معاينه مکرر را به عهده داشتم و وقتي زمان زايمان رسيد، رزيدنت ارشد آنکال را خبر کردم. وقتي وارد اتاق زايمان شد سر مادر مظلومي که داشت درد مي کشيد فرياد مي زد، دست بر قضا اين چندمين بارداري مادر بود و پزشک رزيدنت دائم اين موضوع را با بدترين کلمات و لحن ممکن بر سرش مي کوبيد و حتي چندين بار به او ضربه زد.
من که تمام اين مدت در شوک بودم، بعد از زايمان تلاش کردم به اين مادر تنها بعد از تحمل اين همه درد و سرزنش آرامش بدهم، درحالي که مادر شريف و مظلوم غرق محبت ناب مادرانه به فرزندش بود.
زايمان آن شب بدون مشکل تمام شد اما خاطره تلخ آن شب تا ابد جلوي چشمم هست و فکر نمي کنم هيچ وقت بتوانم فراموش کنم. آن شب خيلي گريه کردم؛ براي آن مادر، براي نوزادش، براي مادر خودم و همه مادراني که در يکي از مهمترين لحظات زندگي شان مورد بي مهري قرار مي گيرند.
اين پزشک متخصص با ابراز اميدواري از اينکه اين خاطره تلخ و خاطرات مشابه شهروندان تلنگري به همه باشد تا از اين پس بيشتر هواي مادران باردار را داشته باشيم، يادآور شده است، اين تجربيات که به عنوان مستندي در اختيار خبرگزاري ايسنا قرار مي دهم به معناي ناديده گرفتن زحمات پزشکان و پرستاراني نيست که شبانه روز و با جان و دل به بيماران خدمت مي کنند اما گاهي عده انگشت شماري باعث رقم خوردن اتفاقاتي مي شوند که وظيفه ما حکم مي کند با اطلاع رساني و فرهنگ سازي کمک کنيم اين اتفاقات تکرار نشوند.
سفر کاناداي خانم دکتر و سزارين اجباري
مهرناز که در مشهد زندگي مي کند در بيان خاطرات مشترک خود مي نويسد: اولين زايمانم سال 92 بود و 32 سال داشتم. خيلي دوست داشتم طبيعي زايمان کنم و لحظه اول فرزندم را در آغوش بگيرم، دکتر هم يک ماه قبل از زايمان گفت وضعيت عالي داري و استراحت مطلق نداشته باش ، به خاطر همين هر روز پياده روي مي رفتم اما وقتي زمان زايمانم رسيد، دکتر تاريخ سزارين مشخص کرد! گفتم دکتر من مي خواستم طبيعي زايمان کنم. گفت نمي شود، درحالي که قبل از آن گفته بود همه چيز عالي است و حتي تصميمم براي زايمان طبيعي را تحسين و تشويقم کرد.
من هم با ناراحتي قبول کردم اما صبح سزارين در بيمارستان متوجه شدم خانم دکتر براي فردا بليت سفر به کانادا دارند و چون سفر ناگهاني شده همه بيماران را در يک روز سزارين مي کنند و من نفر هجدهم در آن روز بودم!
خانم ايليار 28 ساله از مخاطباني است که تجربه زايمان 6 سال قبل خود را به اشتراک مي گذارد و مي گويد: چند سال پيش در يک بيمارستان خصوصي در گرگان زايمان کردم. دکتر گفت زايمان طبيعي بهتر است و من هم قبول کردم اما واقعا زجر کش شدم! يک نفر دستيار پزشک اينقدر به شکمم فشار آورد که از حال رفتم و نتوانستم نفس بکشم، از آن طرف سر بچه داخل لگن گير کرده بود و با دستگاه مکش کشيدند و مويرگ هاي زير سطح پوست سرش پاره شد، دست آخر هم با اکسيژن به صورت اورژانسي براي سزارين رفتم!
زهرا از تجربه زايمان طبيعي در يکي از بيمارستان هاي اصفهان مي گويد: هر دو زايمانم در سال 94 و 98 طبيعي بود و خوشحالم که سزارين نشدم، اما طرز برخورد پرستاران بخش زايمان در بيمارستان با مادران باردار اتباع خارجي واقعا بد بود و به عنوان يک مادر واقعا از شنيدن برخي حرف ها و ديدن رفتارها غصه خوردم.
يکي ديگر از مخاطبان از تجربه زايمان مادرش مي گويد و توضيح مي دهد: ما ۴ تا بچه ايم و چون در روستا زندگي مي کنيم ۳ بچه اول را ماماي محلي در خانه به دنيا آورده است ولي بچه آخر که در بيمارستان به دنيا آمده براي مادرم خيلي سخت بوده و مي گويد که آنجا سرم داد ميزدند و مي گفتند خجالت نميکشي ۴ تا بچه به دنيا آوردي! هميشه اين خاطره تلخ را براي ما تعريف مي کند و آخرش مي گويد: اشکالي ندارد همين که بچه هايم را سالم بدنيا آوردند خدا رو شکر...
فاطمه که تجربه اول زايمانش در ۲۴ سالگي بوده مي گويد: خودم پرستارم سال ۹۴ در بيمارستان خصوصي زايمان طبيعي داشتم و خيلي راضي ام. کل درد زايمانم تا بدنيا آمدن دخترم 3 ساعت و نيم طول کشيد. خاطرم هست پرسنل بيمارستان وقتي فهميدند خودم پرستارم تعجب کردند که مي خواهم زايمان طبيعي داشته باشم!
هنوز تحت نظر روانشناس هستم
براي مهرنوش ۳۴ ساله اما همه چيز به خوبي فاطمه پيش نرفته و مي گويد در سال 95 اولين و تلخ ترين زايمان طبيعي را در يک بيمارستان دولتي در مسجد سليمان تجربه کرده است. اينقدر زايمان بدي بود که حالا که دخترم 4 سال و نيم دارد هنوز تحت نظر روانشناس هستم! شما نمي دانيد در برخي بيمارستان هاي دولتي چطور با بيمار رفتار مي کنند مخصوصا بخش زنان و زايمان که خودم تجربه کردم درحالي که زايمان مي تواند قشنگ ترين و زيباترين تجربه هر مادري باشد.
شيرين که از خواندن صحبت هاي مخاطبان گريه کرده، مي گويد اين موضوع باعث تجديد خاطره 23 سال قبل خودش شده، زماني که يک زن جوان 19 ساله قرار بوده قشنگ ترين لحظه زندگي اش را با به دنيا آمدن فرزند اولش تجربه کند.
او مي گويد: من مادر نداشتم و آن زمان اوضاع اقتصادي همسرم خوب نبود. دردم شروع شد همراه پدرم به بيمارستاني در رشت رفتم چون همسرم در ماموريت کاري بود. تنهاي تنها پا به اتاق زايمان گذاشتم بماند که از ساعت 7 شب دردم شروع شد و زايمانم ساعت 5 صبح روز بعد بود! ازخاطرات درد و بي کسي و بي توجهي ماما و پرستار هرچه بگم کم گفتم ولي هيچ وقت يادم نمي رود که سر زايمان از درد به خودم مي پيچيدم و آنها مشغول جوک تعريف کردن و خنديدن بودند. هرجا که درد به من امان مي داد و ناله اي از روي التماس مي کردم سرم داد ميزدند که مگه مجبور بودي بچه بياري! پسرم به دنيا امد درحالي که تا ساعت 7 صبح در راهرو بيمارستان درانتظار جابه جايي بودم وحتي فرزندم را نديده بودم. به هر پرستاري که رد مي شد التماس کردم که بچه ام را به من بدهد و وقتي بچه را در آغوش گرفتم به خاطر گرسنگي خودم شيري نداشتم که به او بدهم. خاطره دردناک آن روز هميشه با من هست و يادآوري دوباره اش هم من را آزار مي دهد.
اين مادر به تجربه دوم زايمانش بعد از 10 سال در يکي از بيمارستان هاي خصوصي تهران اشاره مي کند و مي گويد: اين بار هم زايمان طبيعي داشتم ولي با درد و ناراحتي کمتر، چون متاسفانه خيلي چيزها حول محور پول است.
هيچ وقت او را نمي بخشم
خانم شاهي که سال 98 و وقتي 26 سال داشته جنين اش را در 3 ماهه اول بارداري از دست داده نيز از سختي سقط جنين در بيمارستاني در استان گلستان نوشته است: در آن شرايط احتياج داشتم کسي دست نوازش به سرم بکشد تا اشک نريزم، تا درد روحم کمتر شود، تا بتوانم تحمل کنم، اما وقتي مادرم بخاطر فشارخون بالا نتوانست همراهم باشد تنها ماندم، درهمين حال بد يک ماما به من انگ داشتن فرزند نامشروع زد و حتي وقتي همسر و شناسنامه و تاريخ ازدواجم که سه سال از آن مي گذشت را ديد باز هم شرم نکرد و گفت تو با پزشکت دست به يکي کردي تا بچه را سقط کني! درحالي که من با هزار دارو و درمان بعد از 3 سال باردار شده بودم و اين خوشي فقط ده روز همراهم بود.
اين اتفاق را هرگز فراموش نمي کنم و آن ماما را هيچ وقت نمي بخشم
افسانه هم از اتفاقي که سال 67 براي مادرش در يکي از بيمارستان هاي مشهد افتاده مي گويد و توضيح مي دهد: سر زايمان مادرم ماما قهر ميکند و ميرود! علت قهر هم اين بوده که درد مادرم نصف شب شروع شده و ماما از خواب بيدار شده بوده، درحالي که مادرم در آن حالت از شدت درد جيغ زده، ماما گفته حالا که بيدارم کردي و جلوي جيغ زدنت را هم نميگيري خودت زايمان کن. وقتي پرستار به زور او را برگردانده با بداخلاقي و برخورد بد با مادرم بچه را به دنيا آورده اما بعد زايمان هم مادرم را رها کرده و اين کارش باعث شد رحم مادرم چنان آسيب ببيند که تا دو سال خونريزي داشت و به خاطر دردهاي تمام نشدني بعد از 2 سال و در سن 35 سالگي پزشک رحم را از بدن خارج کرد.
خواهش کردم فقط دستم را بگيرد
افسانه به تجربه زايمان خودش هم اشاره مي کند و مي گويد: ماه ششم حاملگي به علت خونريزي مجبور شدم در بخش مامايي بيمارستان مشهد دو روز بمانم درحالي چنان رفتار تلخي با من شد که وحشت کردم و حتي براي زايمانم جرأت رفتن به بيمارستان را نداشتم. موقعي که زايمان کردم فقط ۲۰ سالم بود و به شدت مي ترسيدم به ماما فقط مي گفتم خواهش ميکنم دستم را بگير ولي رفتاري ديدم که هيچ وقت يادم نمي رود...
اين مادر که حالا خودش جزو جامعه پرستاري است، مي گويد: بعد از آن اتفاق تصميم گرفتم حتما در يکي از رشته هاي علوم پزشکي درس بخوانم و خوشبختانه پرستاري قبول شدم و تا مقطع دکترا خواندم و استاد دانشکده پرستاري و مامايي شدم. فقط و فقط براي اينکه به همه پرستارها و ماماها ياد بدم که چطور با بيماران رفتار کنند و به آنها ياد بدهم که ارتباط درست با بيمار، قلب پرستاري و مامايي و پزشکي است. هميشه در کلاسهايم مي گفتم پرستار يا مامايي شويد که اگه بيمار شديد و يکي مثل خودتان بالاي سرتان آمد خوشحال شويد. نميدانم چقدر موفق بودم اما تمام تلاش خودم را کردم اگرچه متاسفانه علي رغم آموزش اکادميک، تربيت خانواده و شرايط هر فرد در رفتار حرفه اي و انساني او تاثير زيادي دارد.
زايمان طبيعي براي چه مي خواهيد؟!
نسرين خاطرات زايمان خودش در سال 82 در يکي از بيمارستان هاي خصوصي شهر تبريز را اينطور بيان مي کند: از آن جايي که پسر اولم طبيعي به دنيا آمده بود مي خواستم زايمان دوم هم طبيعي و توسط همان پزشکي باشد که فرزند اولم را به دنيا آورده بود. روز رفتن من به بيمارستان مصادف شد با زلزله بم ، و با چشم گريان به بيمارستان رفتم درحالي که همه پرستاران بي حوصله و عصبي بودند و وقتي زمان زايمانم رسيد خانم دکتر سر من داد و فرياد کرد و گفت: نمي دانم شما خانم ها زايمان طبيعي براي چه مي خواهيد؟! پدر ما دکترها را درآورديد با اين زايمان طبيعي... از همسرم رضايت گرفتند که عمل شوم اما يادم نمي رود که چگونه با من رفتار کردند! و بعد بردند اتاق عمل. من هم درد زايمان طبيعي و هم سزارين را کشيدم و تا چند روز مثل مرده ها بودم.
ليلا يکي از مخاطباني که معتقد است تجربه زايمان مي تواند يکي از عجيب ترين و بزرگترين اتفاقات در زندگي يک زن باشد مي گويد: به لطف خداوند دوبار اين تجربه زيبا و قيمتي را در زندگي ام داشته ام. زايمان اولم مهر ماه سال ۹۴ بود. ساعت ۷ صبح با معرفي نامه پزشکم به بيمارستان مراجعه کردم، بيمارستان خلوت بود و به سرعت به بخش آماده شدن براي سزارين منتقل و ساعت ۱۰ صبح به اتاق عمل منتقل شدم. با بيهوشي کامل دخترم رو بدنيا آوردم و کمي در ريکاوري و بعد به بخش زنان منتقل شدم. پرستارها مرتب به من سر مي زدند و براي آموزش شيردهي خيلي با حوصله بودند و از همه چيز راضي بودم.
تجربه دوم من مهرماه ۹۹ در بيمارستاني در مشهد بود. ساعت ۲ بامداد به خاطر درد به بيمارستان مراجعه کردم و ماما بعد از معاينه به خاطر فشار خون بالا سريع با پزشکم تماس گرفت. حدود ۷ ساعت در بخش بودم تا براي اتاق عمل آماده شوم و با بي حسي به سرعت عمل من تمام شد، در اتاق ريکاوري دو نفر بيمار کرونا بودند که يکي بشدت سرفه مي کرد ولي پرستاران توجهي نداشتند ولي با اصرار و پافشاري من را از آنجا بيرون بردند، دليل معطلي من براي انتقال به بخش هم کمبود اتاق در بيمارستان بود.
اين مادر مدعي است با وجود خطرات کرونا برخي از پرسنل بيمارستان توجهي به اين موضوع نداشتند و با وجود زحماتي که مي کشيدند حوصله چنداني نداشتند و حتي برخي تجربه کافي هم نداشتند. خوشبختانه دو فرزندم به سلامتي به دنيا آمدند و اميدوارم تمام مادران و نوزادان شان سالم و سلامت باشند.
يکي ديگر از مادران که از اتباع خارجي است از خاطره زايمان اولش در يکي از بيمارستان هاي دولتي ايران مي گويد و اظهار مي کند: من موقع درد خيلي صبور هستم و اصلا داد و بيداد نمي کنم، درحالي که بقيه مادران در حال گريه و فرياد بودند پرستاري در بخش گفت از اين افغاني ياد بگيرين که صداش در نمياد! نه فقط تحقير شدم بلکه وقتي فرزندم به دنيا آمد به جاي تبريک گفتند چرا چشم هاي بچه اينقدر ريز است و خنديدند! بچه دومم در کشور آلمان بدنيا آمد و وقتي پرستاران فرزندم را به من دادند گفتند چقدر زيباست.
هيچ رفتار بدي قابل توجيه نيست اما...
تجربيات زايمان از ديدگاه پزشکان و پرستاران نيز در نوع خود جالب توجه است. يکي از مخاطبان که پزشک عمومي است مي گويد: انترن يکي از بيمارستان هاي اصفهان بودم که مادران باردار زيادي به آنجا مراجعه مي کردند. از فرط خستگي فقط اشک مي ريختم و خدا مي داند در هيچ کدام از کشيک ها اصلا فرصت غذا خوردن نداشتيم. رزيدنت ها حتي يک اتاق استراحت نداشتند و بايد دائم سر پا مي بودند، خيلي ها از فرط خستگي به ديوار تکيه مي دادند، درحالي که من هيچ برخورد بدي از آنها با بيمار نديدم ولي به کل از تخصص زنان و زايمان منصرف شدم و معتقدم هرچه درآمد داشته باشند واقعا حلال است با اين همه سختي و استرس و فشار کاري که بايد تحمل کنند. اين طرف قضيه هم بايد ديده شود اگرچه هيچ رفتار بدي از طرف هيچ کسي قابل توجيه نيست.
يکي ديگر از پزشکان عمومي مي گويد: در اولين باري که زايمان طبيعي ديدم از آن همه درد و فرياد که سر مادر مي زدند خيلي ناراحت شدم اما لحظه تولد نوزاد و حسي که مادر نسبت به بچه دارد وصف نشدني است، به خاطر همين اولين کاري که کردم به مادرم زنگ زدم و از او تشکر کردم و بابت تمامي اذيت هايي که شده بود عذرخواهي کردم. اما هيچ وقت بخش زنان را دوست نداشتم و ندارم و در ذهنم بخش زنان يعني استرس و داد و فرياد. شايد به خاطر همين استرس و حجم زياد کار و اينکه هميشه آنکال هستند و شب و روزشان يکي مي شود فشار زيادي تحمل مي کنند و در اين بين برخي رفتارهاي نادرستي دارند که خاطره تلخي براي مادران رقم مي زند.
برخي رزيدنت ها با ماما هم بدرفتاري مي کنند!
فاطمه هم در يکي از بيمارستان هاي دولتي استان زنجان ماما است و مي گويد سابقه زيادي ندارد ولي در همين چند سالي که در بخش زايمان مشغول کار بوده مي ديده که ماماها چقدر زحمت مي کشند. اگر نگويم همه ولي بيشتر ماماها هواي مادران را دارند، البته بعضي از رزيدنت ها هم بايد حتما داد بزنند و به ماما دستور بدهند. من خودم به خاطر همين داد زدن ها و بداخلاقي هايي که مي بينم از رشته خودم خسته شده ام.
اين ماما ادامه مي دهد: گاهي وقت ها مي بينم که با بيمار بدرفتاري مي شود يا او را کتک مي زنند اما من هميشه مادر را دلدادي مي دهم و مي گويم اصلا ناراحت نشو چون قرار است زيباترين لحظه زندگي ات را تجربه کني. بارها شاهد بوده ام که به مادري مي گويند چرا شب به بيمارستان آمدي؟ يا چرا دوباره بچه دار شدي؟ اصلا اجازه نمي دهند زايمان روند طبيعي خودش را طي کند، ما هم که مامام هستيم صدايمان در نمي آيد.
بعد از به دنيا آمدن پسرم درس خواندم و پرستار شدم
يکي از پرستاران هم از تجربه زايمان خودش در يکي از بيمارستان هاي دولتي ايلام نوشته است: بعد از اينکه پسرم بدنيا آمد درس خواندم و پرستار شدم. زايمانم در سن ۱۸ سالگي بود و دو روز طول کشيد، درحالي که هر دقيقه پزشک زنان بالاي سرم مي آمد و مي گفت به شوهرت بگو پول واريز کند تا ببرمت اتاق عمل براي سزارين. کلي حرف شنيدم از پرستار و ماما و پزشک که مي گفتند خودت بچه اي بچه براي چه مي خواستي؟! اين دو روز برايم خيلي سخت گذشت؛ درد زايمان يک طرف، تحقيرها و توهين هايي که شنيدم يک طرف...
اين پرستار اضافه مي کند: چند روز پيش خودم در بخش زايمان بيمارستاني در تهران مادر 21 ساله اي ديدم که زايمان دومش بود. کلي با همديگر صحبت کرديم و برايش ذوق کردم؛ گفتم چه مامان جووني چه خوب بچه هات هم بازي دارن، چقدر بچه هايت دوست داشتني هستند... وقتي مي خواستم از پيشش بروم گفت اولين نفري بودي که اين چند روز اينطور با من صحبت کردي در صورتي که اين مدت فقط زخم زبان زدند که چرا در 21 سالگي دوتا بچه دارم!
خودت را هم بکشي بايد طبيعي زايمان کني!
الهه که انترن پزشکي است مي گويد: خانم 17 ساله براي زايمان اولش به يکي از بيمارستان هاي دولتي کرج آمده بود. درد زايمان برايش خيلي ناشناخته بود و گاهي تمارض مي کرد و خودش را به غش کردن مي زد تا بيهوشش کنند. رزيدنت سال دوم بيمارستان به جاي اينکه آگاهي و آمادگي بدهد با داد و فرياد آمد بالاي سرش و گفت اين اداها را در نياور خودت را هم بکشي بايد طبيعي زايمان کني!
يکي ديگر از پزشکان مي گويد: من سال ۸۶ انترن بيمارستاني در کرمانشاه بودم و قبول دارم که برخي رفتارها واقعا ناپسند بود، البته واقعا نمي شود همه را با يک چشم ديد ولي بيشتر اوقات حرف هاي دردناکي مي شنيدم درحالي روش هايي که براي زايمان طبيعي استفاده مي شود هم زايمان را سخت تر مي کند. دردناک تر اينکه امروز روش هاي جلوگيري از بارداري رايگان که قبلا اجرا مي شد حذف شده و برخي زنان که گناهي جز بي سوادي و ناآگاهي ندارند بايد موقع زايمان تحقير و توهين را هم بشنوند!
اگر همسر حضور داشته باشد...
سحر، ماماي يکي از بيمارستان هاي دولتي رشت مي گويد: چند ماه پيش در بيمارستان ما مادري که پوست تيره داشت و بارداري چهارمش بود، درحالي که اصلا مراقبت بارداري انجام نداده بود و براي زايمان هم دير رسيده بود به بيمارستان آمد و همين باعث شد که پرسنل بيمارستان شک کنند مادر اعتياد دارد. مادر در حال زايمان بود و درد شديدي داشت و اصلا متوجه حالش نبود، اما رزيدنت ها پشت سر هم او را سوال پيچ و توهين مي کردند و مي گفتند تو با اين حالت چرا اينهمه بچه مي آوري؟! به نظرم بايد همه جا اجازه حضور همسر داده شود تا هم از مادر حمايت عاطفي کند و هم اجازه ندهد در شرايطي که مادر حال خوبي ندارد با او بد رفتاري کنند.
مرضيه که دانشجوي سال هفتم پزشکي است از چيزهايي که به قول خودش با چشم هايش در بيمارستان بوشهر ديده مي گويد و توضيح مي دهد: متاسفانه برخي پرسنل با مادر باردار بد رفتاري مي کنند، حتي ديدم که ماما مادري را کتک مي زد و مي گفت تو بي عرضه اي که نميتواني يک بچه هم بزايي!
من و دوستم پيش مادر رفتيم و دستش را گرفتيم گفتيم ناراحت نباش، يک کم تحمل کني يک بچه قشنگ به دنيا مي آوري. کمي آرام شد ولي قلب من هنوز به درد آمده و دلم نمي خواهد در بخش زنان و زايمان کشيک بدهم. حتي براي سزارين هم با چشم خودم ديدم که مادر مي گفت من درد را حس مي کنم ولي دکتر بدون هيچ اهميتي کارش را انجام مي داد.
هنوز بوي تعفن زايشگاه را در بيني ام حس مي کنم!
آتنا هم که به گفته خودش سال 89 انترن بخش زنان در يکي از بيمارستان هاي تامين اجتماعي بوده مي گويد: هنوز بوي تعفن زايشگاه را در بيني ام حس مي کنم! اتاق ليبر با سه تخت کنار هم، يک نيرو کمکي، فريادهاي پزشکان بي اعصاب، اپيزيوتومي هاي وحشتناک و پارگي هاي درجه دو و سه ... محيط استرس زايي که هر وقت به آن فکر مي کنم از زايمان طبيعي مي ترسم و متاسفانه اين روال سال هاست ادامه دارد.
نيلوفر هم با بيان اينکه در دوران کارآموزي اش در بيمارستان دولتي در ساري، بود يک رزيدنت سال بالايي جلوي ما و بيماران، رزيدنت سال پايين تر خودش را تحقير کرد و از کلمات بدي استفاده کرد که همه شوک شديم. موقع زايمان رزيدنت سال پاييني به خودش و کسي که او را براي تخصص زنان راهنمايي کرده بود ناسزا مي گفت و بيشتر توجه ها به رزيدنت بود تا مادر! به خاطر اينکه تمرکز نداشت باعث ديستوشي شانه نوزاد شد و نمي توانست نوزاد را خارج کند، به خاطر همين يک ماما آمد و نوزاد را گرفت. در همين وضعيت من داشتم به مادر بارداري که سنش حدود ۱۸ سال بود نگاه مي کردم که از ترس اشک مي ريخت، واقعا آن لحظه حالم از اين همه فشار روحي که در فضاي زايشگاه بود بد شد.
يکي ديگر از پزشکان استان فارس از خاطره دوران انترني خودش مي گويد و با اشاره به مراجعه زياد اتباع خارجي و هم وطنان کم بضاعت به اين بيمارستان دولتي، اظهار مي کند: پزشک متخصصي در اين بيمارستان داشتيم که بسيار از خود راضي و بد اخلاق بود و با دانشجويان هم با داد و فرياد صحبت مي کرد چه برسد به بيماران! هميشه با داد و فرياد و حتي گاهي ضربه زدن به مادر باردار و ايجاد حس گناه و ناتواني در زن، به بدترين شکل ممکن بيماران را معاينه مي کرد و طوري شده بود که حتي ماما هم همين رفتار را تکرار مي کرد. هنوز هم خاطره تلخ آن دوران از ذهنم پاک نمي شود. به اميد روزي که با بهتر شدن شرايط و امکانات و فرهنگ سازي، مادران سالم و خوشحال و فرزندان سالمي داشته باشيم.