نماد آخرین خبر
  1. جذاب ترین ها
  2. برگزیده
دخترونه زنونه

داستان مراسم عروسی که به عزا تبدیل شد

منبع
باشگاه خبرنگاران
بروزرسانی
داستان مراسم عروسی که به عزا تبدیل شد

باشگاه خبرنگاران/ يک خانواده فلسطيني  اصيل ساده بر اساس قرار شادي که منتظرش بودند، يکجا جمع شدند، اما انتظار «رجا» براي آمدن دامادش «احمد» طول خواهد کشيد، چون قطار عروسي و شادي او را جا گذاشت.

«ام‌هاني» مادر رجا، عروس خانواده درباره اين واقعه تلخ در غزه مي‌گويد: او آمد و مهريه و هزينه‌هاي عروس (آرايشگاه و غيره) را داد، خوشحال و خوشبخت، مي‌گفت که «روز عيد، عروسي خود را برگزار مي‌کنيم.»، ما هم مي‌گفتيم، «خير است ان‌شاءالله» و به اين ترتيب شادي ما به خير و خوشي کامل خواهد شد و آن‌ها خوشبخت خواهند بود.

ام‌هاني ادامه داد: مي‌گفت، «مادر، برايتان يک غافلگيري دارم، من برايت يک چيزي آماده کرده‌ام که تو را غافلگير مي‌کند»، نمي‌دانستم، آنچه برايم آماده کرده است تا غافلگيرم کند، مرگش خواهد بود.

داستان مراسم عروسي که به عزا تبديل شد + تصاوير

وي افزود: همه براي عروسي آماده مي‌شدند. شربت براي عروسي آماده مي‌شد و او براي عروسش بقيه وسايل مورد نياز را آماده مي‌کرد. او به‌تن‌هايي اين کار‌ها را انجام نمي‌داد بلکه با دوستانش اين کار‌ها را انجام مي‌داد.

مادر اين عروس فلسطيني ادامه داد: او (احمد) ساده بود و هيچ ارتباطي با گروه يا سازمان نداشت. مي‌آمد، نمازش را مي‌خواند و با عروسش ديدار مي‌کرد، بعد مي‌رفت، خوشحال بود و مي‌گفت «عروسي‌ام روز عيد (فطر) است».

«ابوهاني» پدر عروس هم مي‌گويد: تمام شب مي‌خنديديم و شوخي مي‌کرديم و غذا مي‌خورديم. شب بيدار مي‌مانديم و خوشحال و خوشبخت بوديم، او و پسرم توافق کردند و گفتند که «مي‌خواهيم سر کار برويم، چون ۳۰۰ شيکل لازم داريم. مي‌خواهيم کار کنيم و نواقص و کمبود‌ها را کامل کنيم».

داستان مراسم عروسي که به عزا تبديل شد + تصاوير

وي اضافه کرد: هر روز صبح به‌همراه خواهران و برادران کوچکترش مي‌رفت و علوفه جمع مي‌کرد، آن‌ها به او در جمع کردن علوفه کمک مي‌کردند، يک‌باره، راکت پهپادي آن طور که خانواده به ما گفتند، اصابت مي‌کند. دليل اين شليک چه بوده و چرا، کسي چيزي نمي‌داند.

ابوهاني ادامه داد: محل زندگي برادرم به آن‌ها نزديک است، با من تماس گرفت و گفت که «عجله کن، دامادت، احمد و خانواده‌اش و برادران و خواهرانش، همگي در يک حمله ناجوانمردانه کشته شدند.»، با عجله به‌راه افتادم. دخترم در خانه شروع به گريه و زاري کرد، در خيابان شروع به دويدن کردم، در حالي که خيابان بمباران مي‌شد.

داستان مراسم عروسي که به عزا تبديل شد + تصاوير

«ام‌احمد» مادربزرگ عروس مي‌گويد: گناه بچه‌هاي کوچک چيست؟ آن‌ها چه‌کار کرده بودند؟ احمد روزه بود و مشغول جمع کردن علوفه بود که هدف حمله قرار گرفت، مگر گناهش چه بود؟

به پيج اينستاگرامي «آخرين خبر» بپيونديد
instagram.com/akharinkhabar