شاعرانه/صبر پرید از دلم عقل گریخت از سرم

آخرين خبر/ سخت خوش است چشم تو و آن رخ گلفشان تو
دوش چه خوردهاي دلا راست بگو به جان تو
فتنه گر است نام تو پرشکر است دام تو
باطرب است جام تو بانمک است نان تو
مرده اگر ببيندت فهم کند که سرخوشي
چند نهان کني که مي فاش کند نهان تو
بوي کباب ميزند از دل پرفغان من
بوي شراب ميزند از دم و از فغان تو
بهر خدا بيا بگو ور نه بهل مرا که تا
يک دو سخن به نايبي بردهم از زبان تو
خوبي جمله شاهدان مات شد و کساد شد
چون بنمود ذرهاي خوبي بيکران تو
بازبديد چشم ما آنچ نديد چشم کس
بازرسيد پير ما بيخود و سرگران تو
هر نفسي بگوييم عقل تو کو چه شد تو را
عقل نماند بنده را در غم و امتحان تو
هر سحري چو ابر دي بارم اشک بر درت
پاک کنم به آستين اشک ز آستان تو
مشرق و مغرب ار روم ور سوي آسمان شوم
نيست نشان زندگي تا نرسد نشان تو
زاهد کشوري بدم صاحب منبري بدم
کرد قضا دل مرا عاشق و کف زنان تو
از مي اين جهانيان حق خدا نخوردهام
سخت خراب ميشوم خائفم از گمان تو
صبر پريد از دلم عقل گريخت از سرم
تا به کجا کشد مرا مستي بيامان تو
شير سياه عشق تو ميکند استخوان من
ني تو ضمان من بدي پس چه شد اين ضمان تو
اي تبريز بازگو بهر خدا به شمس دين
کاين دو جهان حسد برد بر شرف جهان تو
مولانا