داستانک/ ملانصرالدین و فروش بوقلمون
آخرین خبر/ روزی ملانصرالدین از بازار رد میشد که دید عده ای برای خرید پرندهی کوچکی سر و دست میشکنند و روی آن ده سکهی طلا قیمت گذاشتهاند.
ملا با خودش گفت مثل اینکه قیمت مرغ این روزها خیلی بالا رفته. سپس با عجله بوقلمون بزرگی گرفت و به بازار برد. دلالی بوقلمونِ ملا را خوب سبک سنگین کرد و روی آن ده سکهی نقره قیمت گذاشت.
ملا خیلی ناراحت شد و گفت: مرغ به این خوش قد و قامتی ده سکهی نقره و پرندهای قد کبوتر ده سکه ی طلا؟
دلال گفت: آن پرندهی کوچک طوطی خوش زبانی است که مثل آدمیزاد میتواند یک ساعت پشتسر هم حرف بزند.
ملانصرالدین نگاهی انداخت به بوقلمون که داشت در بغلش چرت میزد و گفت: اگر طوطی شما یک ساعت حرف میزند در عوض بوقلمون من دو ساعت تمام فکر میکند.
ملا هم برای خودش ملایی بوده؛ حتما ارزش تفکر بیشتر از حرف زدن هست ولی مردم هزینه برای حرف زدن پرداخت می کنند اما تفکر نه.