روزی که آیتالله حقشناس از ابتدا تا انتهای تدریس گریه کرد/روضه علی اصغر خواندم، گریه کرد و دستمال اشک آلود را داد تا بمالم به سینه جوان سرطانی
بروزرسانی
مشرق/ يک روز ايشان از وسط رودخانه در حال رفتن به خانه هممباحثهاش بوده و در راه کتاب به دست مشغول به مطالعه بوده. در اين هنگام، سگهاي گله گوسفندي به ايشان حملهور ميشوند. هر کسي که با پارسهاي اين سگهاي گله روبرو شده باشد، تصديق ميکند حمله اين سگها با چه صداي دلهرهآور و وحشتناکي همراه است. از همان فاصله بيست سي متري رعب و وحشت به جان آدم ميافتد، به خصوص اگر آدم در شهر بزرگ شده باشد و فضاي روستايي و دشت و بيابان را تجربه نکرده باشد.
اما در لحظه حمله سگها، ايشان به اندازهاي در کتاب و در مطالعهاش تمرکز داشته که متوجه اين حمله و سر و صداهاي وحشتناک نميشود! ايشان ميفرمود: «وقتي يکي از آن سگها فقط يک وجب با من فاصله داشت، تازه متوجه شدم در چه وضعيتي قرار گرفتهام! آن سگ با صداي چوپانش در يک وجبي من توقف کرده بود.»
اين خاطره را حجت الاسلام جاودان درباره استاد فقيد خود، مرحوم آيت الله عبدالکريم حق شناس نقل ميکنند. عالم اخلاقي معروف تهران که چند سالي است در جوار امامزاده عظيم الشان اين شهر در شهرري آرميده است. از اين دست خاطرات در کتاب «عبد کريم» که شرح حال اخلاقي، عرفاني و تربيتي آيت الله حق شناس است زياد وجود دارد.
اين کتاب با مقدمهاي به قلم آيت الله حاج شيخ رضا استادي شروع ميشود و در ادامه بيست و هشت نفر از شاگردان، دوستان و آشنايان آيت الله حق شناس خاطرات خود را درباره ايشان بيان کردهاند که نويسنده کتاب هر کدام از آنها را با عنوان «يادداشت» در بيست و هشت يادداشت سامان داده است.
اولين يادداشت خاطرات حجت الاسلام محمدعلي جاودان است و در يادداشت 26 خاطرات مداح شهور اهل بيت عليهم السلام، حاج ماشالله عابدي به چشم ميخورد. خاطراتي که پر است از تکه کلام مشهور آيت الله حق شناس: «داداش جون»!
شايد مهمترين ويژگي اين کتاب آن باشد که توانسته خاطراتي را که تاکنون بصورت پراکنده از آيت الله حق شناس دهان به دهان ميچرخيده است، يکجا جمع کند. مزيت ديگر کتاب «عبد کريم» نوع روايت خاطرات است که فقط تلاش ندارد در خواننده احساس بهت و شگفتي کند، بلکه در لابه لاي خاطرات نکات موثر در مسير تربيت و سير و سلوک را به او گوشزد ميکند.
اين جداي از آخرين يادداشت است که بعد از پايان خاطرات به صورت جداگانه به شرح شرايط بجا آوردن چله زيارت عاشورا به روش آيت الله حق شناس ميپردازد و در همين مورد هم باز به خاطرات شاگردان آن حضرت استناد ميکند. يکي ديگر از ويژگيهاي آيت الله حق شناس که بسياري از شاگردان و علاقهمندان او از آنآگاه بودند، مراتب ارادت وي به حضرت علي اصغر(ع) و استمداد از روضه ايشان است.
حاج سيدمحسن حسيني در يادداشت دوم خاطرهاي در اينباره نقل کرده است که خواندن آن در شب و روز هفتم ماه محرم لطفي مضاعف دارد:
«سالها پيش يکي از جوانهاي فاميل به سرطان ريه مبتلا شد. او در حدود يک سال بود زمين گر شده بود. به چندين دکتر مراجعه کرده بود و همگي جوابش کرده بودند. بعضي دکترها تصريح کرده بودند بيشتر از يک ماه دوام نخواهد آورد.
روزي در يکي از مهمانيها و جمعهاي فاميلي، ديدم خانوادهي او بسيار ناراحت و متأثر هستند. آنها بهخصوص پدرش از شفاي او نااميد شده بودند. به آنها پيشنهاد کردم آن جوان را به نزد حضرت آيتالله حق شناس بياورند.
آنها با نااميدي و يأس، اين پيشنهاد را قبول کردند. يکي دو روز بعد، برادرهايش او را به خانهي حاج آ قا آوردند.
حاج آقا به من فرمود: "شما الآن يک روضهي حضرت علي اصغر عليهالسلام بخوان"
من هم شروع به خواندن روضه کردم و ايشان شروع به گريه کردند. بعد از روضه، حاج آقا دستمالي را که با آن اشکهاي خود را پاک کرده بودند، به من دادند و گفتند: "داداش جون! اين دستمال را بده ايشان به سينهاش بمالد. ديگر هم لازم نيست به دکتر مراجعه کند."
حاجآقا در اين باره ديگر هيچ حرفي نزد و ما آن دستمال را به سينههاي مريض ماليديم و خداحافظي کرديم و آمديم بيرون.
پس از چند روز ديدم آن جوان براي کسب و کار به بازار آمده است. او ميگفت: "از همان روز بعد از ملاقات با حاج آقا، تصميم گرفته است به زندگي عادي برگردد و مدتي با دکتر و دارو خداحافظي کند."
يادم هست در همان روزها در جلسهاي در حضور آيتالله حق شناس وقتي بيماران را دعا ميکردم، آن فاميلمان را نيز دعا کردم. حاج آقا بعد از جلسه به من فرمود: "داداش جون! آن آقا که خوب شد!"»
و بعد، ما ديديم به واقع همينطور شده است. پس از مدتي معلوم شد که آن جوان به طور کامل از آن بيماري شفا يافته و اثري از بيماري و مرضش باقي نمانده. الحمدلله او سالهاست در صحت و سلامت به زندگي ادامه ميدهد و گاهي در اين جلسههاي توسل و روضهي هيأت ما نيز شرکت ميکند.
محمدحسن سيف اللهي بعنوان نويسنده کتاب در ابتداي آخرين يادداشت، خود را مقصر ميداند که نتوانسته با تعداد بيشتري از شاگردان آن عالم رباني گفتگو کند. او همچنين اعتراف ميکند که جاي حداقل يکي از اعضاي خانواده آيت الله حق شناس در اين کتاب خالي است.
علي اي حال ميتوان «عبد کريم» را که انتشارات بلوغ منتشر کرده است، کتاب خوبي براي آشنايي با مرام آيت الله حق شناس دانست هرچند که ضعفهايي مانند اغلاط نگارشي در کتاب به چشم ميخورد. نکته ديگر اين است که اين کتاب را ميتوان بعنوان منبعي مناسب براي گزينش و بازنويسي خاطرات با زباني ديگر و در قالبهايي کوتاهتر در نظر گرفت؛ کاري که ميتواند مخاطبان بيشتري را با سلايق مختلف به خواندن اين خاطرات ترغيب کند.
به گزارش رجا، در پايان خاطرهاي ديگر را که حاج سيدمحسن حسيني نقل کرده است بيان ميکنيم:
من خاطره اولين روز تدريس را هيچگاه فراموش نميکنم. در آن اولين جلسهي خواندن کتاب امثله، آيت الله حق شناس به محض اينکه فرمود: «بسم الله الرحمن الرحيم، داداش جون! اول العلم معرفه الجبار و آخر العلم تفويض الامر اليه!» حاج آقا بلافاصله زد زير گريه، آنهم چه گريهاي!
در همه آن جلسه اول، حاج آقا همراه با گريه و اشک فقط همين جمله بالا را توضيح ميدادمن هم که در ان زمان يک جوان دبيرستاني بودم، همينطور حاج آقا را تماشا ميکردم و از گريههاي حاج آقا، ناخودآگاه از ديدههاي من هم قطرههاي اشک سرازير شده بود.