ریشه ضرب المثل/ حالا که تالان تالان است صدتومان زیر پالان است
تبيان
بروزرسانی
تبيان/ روزگاري بود که مردم با اسب و الاغ سفر مي کردند. سفرها خسته کننده و طولاني بود و از همه بدتر اين که اغلب راه ها امنيت نداشته، دزداني بودند که در پيچ و خم جاده هاي خاکي کمين مي کردند تا مسافر يا مسافراني از راه برسند. آن وقت به مسافران بيچاره حمله مي کردند و مال و اموال شان را غارت مي کردند.
مسافران براي اينکه اگر گرفتار دزدان راه شدند، همه ي اموال شان را از دست ندهند، پول هاي خود را به چند قسمت تقسيم مي کردند. مثلاً قسمتي از پول شان را توي کيسه ي پول مي ريختند و قسمتي را توي لبه ي کلاه شان مخفي مي کردند يا ته خورجين شان مي دوختند.
در آن روزگار، مسافر پيري با چند مسافر ديگر همسفر شد تا از شهري به شهر ديگر برود وسيله ي سفر آن ها الاغ بود. شب و روزي راه پيمودند و به گردنه ي پر پيچ و خمي رسيدند. دزدان سر گردنه که انتظار عبور مسافران را مي کشيدند، از کمين گاه هاي خود بيرون پريدند و به مسافران حمله کردند. مقاومت فايده اي نداشت. دزدها مسافرها را از روي الاغ هاي شان پايين کشيدند. بارها و اموال مسافران را هم از دوش الاغ ها پياده کردند. آه و ناله و فرياد کمک خواهي و التماس مسافران بلند شد. اما در آن نقطه ي دور افتاده، نه کسي بود به داد مسافرها برسد و نه گوش دزدها به ناله و التماس آن ها بدهکار بود. وضعيتي پيش آمده بود که مسلمان نشود، کافر نبيند.
چند دقيقه بعد، مسافرها با دست هاي بسته روي زمين نشسته بودند و دزدها مشغول بازرسي اموال آن ها بودند. چيزهاي گران بها و به درد بخور را جدا مي کردند و چيزهاي بي ارزش را رها مي کردند، اما دزدها بيشتر از هر چيز ديگر، دنبال پول و طلا و جواهرات مسافران بودند.
دزدها مي دانستند که ممکن است مسافرها پول و اموال گران بهاي خود را در چند جا قايم کرده باشند. به همين دليل، همه ي لباس ها و بقچه ها و حتي کفش هاي مسافران را جست و جو مي کردند تا چيزي را از دست ندهند.
مسافرها خدا خدا مي کردند که دزدها بعضي از چيزهايي را که پنهان کرده بودند، نتوانند پيدا کنند. اما دزدها هم زرنگ بودند. وقتي يکي از دزدها مثلاً به پولي دست پيدا مي کرد که در جايي غيرعادي مخفي شده بود، قاه قاه مي خنديد و همدست هايش را صدا مي کرد و مي گفت: «ببينيد چي پيدا کردم. اين بابا پنجاه تومان پول را زير کف کفشش قايم کرده بود.»
به دنبال خنده ي دزدها، آه از نهاد مسافري که گنج پنهان شده اش کشف شده بود بر مي آمد و فرياد و ناله اش به آسمان بلند مي شد.
مسافر پير، شاهد اين ماجراها بود. غارت شدن اموال و پول همراهانش را به چشم مي ديد. از بلايي که به سر او و مسافرهاي ديگر آمده بود، خشمگين و ناراحت بود. هر کس ديگري جاي او بود، از اين که دزدها نتوانسته بودند مخفيگاه پول او را پيدا کنند، خوشحال و راضي بود. وقتي که دزدها همه جا را گشتند و هر چه مي خواستند بردند، مسافر پير فهميد دزدها کمي از پول او را برده اند اما مخفيگاه بقيه ي پول هايش را پيدا نکرده اند.
مسافر پير که ناله و اندوه همراهانش به شدت عصباني اش کرده بود، نتوانست تحمل کند و فرياد زد: «حالا که داريد همه چيز را تالان تالان و غارت مي کنيد بدانيد که صد تومان مرا پيدا نکرده ايد.»
دزدها به سرش ريختند و کتکش زدند تا جاي پول را لو داد و گفت: «صد تومانم را زير آستر پالان الاغم دوخته ام.»
دزدها الاغش را پيدا کردند و پالان الاغ را برداشتند و از زير آستر آن، صد تومان پول پنهان شده را هم با شادماني برداشتند و رفتند.
از آن به بعد، در مورد کار احمقانه ي کسي که زياني ديده و از روي عصبانيت زيان هاي ديگري هم به خودش زده است مي گويند: « حالا که تالان تالان است، صد تومان زير پالان است.»