نماد آخرین خبر

داستان های واقعی/ التماس های راننده ی تانک عراقی به خلبان ایرانی

منبع
آزادگان دفاع مقدس
بروزرسانی
داستان های واقعی/ التماس های راننده ی تانک عراقی به خلبان ایرانی
آزادگان دفاع مقدس/ ۲۷ مهرماه يا يکم آبان ماه ۱۳۵۹ بود. همراه با خلبان جاويد دل انور براي بمباران پايگاه الکويته عازم بودم. از دره هاي عميق آبدانان و نزديکي ايلام عبور کرديم و به منطقۀ مسطح داخل عراق رسيديم. سي تا چهل کيلومتر مانده به هدف ناگهان در سمت چپ، به فاصله نسبتاً دور ديدم يک هواپيماي مشکي شبيه سي-۱۳۰ در حال نزديک شدن به پايگاه است. از شمارۀ دوپرسيدم: «هواپيما داريد؟» جواب داد: «نه!» گفتم: «اوج مي گيرم براي زدنش. شما پشت من در موقعيت مناسب قرار بگير.» داشتم به هواپيماي مذکور نزديک مي شدم که متوجه پرواز دو فروند ميگ بالاي سرش شدم. باين حال اوج گرفتم و با شيرجه به سمت آن، با مسلسل شروع به شليک کردم. لحظاتي بعد هواپيما سقوط کرد و کوهي از آتش به هوا برخاست. هواپيماي منهدم شده از نوع توپولف ۱۶ بود که حجم زيادي از بمب را حمل مي کند. براي اينکه به دام هواپيماهاي ميگ نيفتم، سريع ارتفاع را کم کرده و در نزديکي زمين پرواز کردم. خوشبختانه تابش آفتاب حدود ساعت ۱۴:۰۰ کمک کرد با استتار خوب هواپيمايم آن ها مرا پيدا نکنند. وقتي در برگشت به مرز خودي نزديک شدم، صداي افسر رادار را شنيددم که مي گفت: «هواپيماهاي دشمن سايت رادارآبدانان را بمباران کردند.» گفتم: «ناراحت نباشيد. هواپيماي بمباران کننده را منهدم کردم.» در اين لحظه صداي فرياد کارکنان رادار را شنيديم که از شوق فرياد شادي سر دادند. قرار بود يک پمپ بنزين بزرگ را، که در پشت جبهه به تانک هاي عراقي سوخت مي داد، بمباران کنيم. اين هدف مهم نزديک يا چسبيده به شهر العماره بود. صبح زود توجيه انجام شد و طبق قرار با خلبان شماره دو کارهاي قبل از پرواز را انجام داده و استارت زديم. در همان اول کار، شماره دو متوجه نقص فني در هواپيما شد و به من اعلام کرد مشکل دارد. به او گفتم: «هواپيما را خاموش کند و برگردد گردان.» خودم به تنهايي بلند شدم و به سوي هدف پرواز کردم. از دور هدف مشخص شد و من برابر دستور العمل هاي بمباران با زاويه، در محل تعيين شده اقدام به اوج گيري و شيرجه کردم. همه چيز آمادۀ زدن بود و داشتم به سرعت و ارتفاع مناسب مي رسيدم تا چهار باد راکت (۷۶ تير راکت) را شليک کنم که متوجه شدم سمت شيرجه طوري است که ممکن است تعدادي از راکت ها به خانه هاي مسکوني اصابت کنند. در آن لحظه از فشردن دکمه شليک راکت ها منصرف شده و بار ديگر از سمت مناسب آمدم و عمليات را با موفقيت انجام دادم. دود و آتش به هوا بلند شد. پدافند که در حملۀ اول غافلگير شده بود، حالا کاملاً آگاهانه به سمت من تيراندازي مي کرد. ولي لطف الهي باعث شد سالم از مهلکه خارج شوم. در برگشت، نزديک هور العظيم، يک دستگاه تانک ايستاده بود و راننده اش روي آن نشسته بود. وقتي تانک را ديدم، از رويش رد شده بودم. تصميم گرفتم برگردم وآن را با مسلسل نابود کنم. وقتي برگشتم متوجه راننده شدم که به ريشش دست مي کشيد او را نزنم. احساس کردم که خداوند روزي او را هنوز قطع نکرده است. به همين دليل از زدنش منصرف شده، به پايگاه دزفول برگشتم. هميشه آن حالت فرد عراقي را در ذهن دارم. اگر چه نمي دانم حالا زنده است يا نه! رواي: خلبان غلامرضا يزد سوابق: معلم خلبان و خلبان آزمايشي هواپيماي اف-۵ (تايگر) افسر اطلاعات عمليات پايگاه هوايي دزفول (وحدتي) افسر عمليات وسرپرست گردان اف-۵ تهران (مهرآباد) سابقۀ نه سال وده ماه اسارت در زندان هاي عراق