نماد آخرین خبر

داستان واقعی/وقت تشنگی چندشم می شه نداریم

منبع
بروزرسانی
داستان واقعی/وقت تشنگی چندشم می شه نداریم
گفتم: «اين آب هايي رو که مي گي چه طوري مي خوردين؟ گرم، کدر، بدبو، من که چندشم مي شه همچين چيزي رو بخورم.» گفت: «اِاِ... آقا روباش، يه بار تو يک جايي گير کرده بوديم تخم کنگررو از لاي تيغش در مي آورديم مي جويديم. حالا هر کدومش دوتا قطره هم آب نداشت ها، تشنگي نکشيدي ببيني چيه! چندشم مي شه و بدم مياد و اين حرف ها سرش نمي شه که ...» مجموعه روزگاران- کتاب عطش-ص ۷۰