گفتم: «اين آب هايي رو که مي گي چه طوري مي خوردين؟ گرم، کدر، بدبو، من که چندشم مي شه همچين چيزي رو بخورم.» گفت: «اِاِ... آقا روباش، يه بار تو يک جايي گير کرده بوديم تخم کنگررو از لاي تيغش در مي آورديم مي جويديم. حالا هر کدومش دوتا قطره هم آب نداشت ها، تشنگي نکشيدي ببيني چيه! چندشم مي شه و بدم مياد و اين حرف ها سرش نمي شه که ...»
مجموعه روزگاران- کتاب عطش-ص ۷۰