فرازنيوز: علامه سيد محمد حسين طباطبائي صاحب تفسير الميزان نقل کردند که: استاد ما عارف برجسته «حاج ميرزا علي آقا قاضي» ميگفت: در نجف اشرف در نزديکي منزل ما، مادر يکي از دخترهاي اَفَنْديها (سنيهاي دولت عثماني) فوت کرد. اين دختر در مرگ مادر، بسيار ضجه و گريه ميکرد و جداً ناراحت بود، و با تشييع کنندگان تا کنار قبر مادر آمد و آنقدر گريه و ناله کرد که همه حاضران به گريه افتادند.
هنگامي که جنازه مادر را در ميان قبر گذاشتند، دختر فرياد ميزد: من از مادرم جدا نميشوم هر چه خواستند او را آرام کنند، مفيد واقع نشد؛ ديدند اگر بخواهند با اجبار دختر را از مادر جدا کنند، ممکن است جانش به خطر بيفتد. سرانجام بنا شد دختر را در قبر مادرش بخوابانند، و دختر هم پهلوي بدن مادر در قبر بماند، ولي روي قبر را از خاک انباشته نکنند، و فقط روي قبر را با تختهاي بپوشانند و دريچهاي هم بگذارند تا دختر نميرد و هر وقت خواست از آن دريچه بيرون آيد. دختر در شب اول قبر، کنار مادر خوابيد، فردا آمدند و سرپوش را برداشتند تا ببينند بر سر دختر چه آمده است، ديدند تمام موهاي سرش سفيده شده است. پرسيدند چرا اين طور شده اي؟
در پاسخ گفت: شب کنار جنازه مادرم در قبر خوابيدم، ناگاه ديدم دو نفر از فرشتگان آمدند و در دو طرف ايستادند و شخص محترمي هم آمد و در وسط ايستاد، آن دو فرشته مشغول سؤال از عقائد مادرم شدند و او جواب ميداد، سؤال از توحيد نمودند، جواب درست داد، سؤال از نبوت نمودند، جواب درست داد که پيامبر من محمد بن عبدالله(صلي الله عليه و آله و سلم)است.
تا اين که پرسيدند: امام تو کيست؟
آن مرد محترم که در وسط ايستاده بود گفت: «لَسْتُ لَها بِاِمامِ؛ من امام او نيستم»
در اين هنگام آن دو فرشته چنان گرز بر سر مادرم زدند که آتش آن به سوي آسمان زبانه ميکشيد.
من بر اثر وحشت و ترس زياد به اين وضع که ميبينيد که همه موهاي سرم سفيد شده در آمدم.
مرحوم قاضي ميفرمود: چون تمام طايفه آن دختر، در مذهب اهل تسنن بودند، تحت تأثير اين واقعه قرار گرفته و شيعه شدند (زيرا اين واقعه با مذهب تشيع، تطبيق ميکرد و آن شخصي که همراه با فرشتگان بوده و گفته بود من امام آن زن نيستم، حضرت علي (عليه السلام) بودهاند) و خود آن دختر، جلوتر از آنها به مذهب تشيع، اعتقاد پيدا کرد.