نماد آخرین خبر

گوناگون/ سوپرمن ایرانی

منبع
بروزرسانی
گوناگون/ سوپرمن ایرانی
سرنخ/ ميترا شکري: گفت وگو با مجيد صالح، مردي که براي کمک به مردم دست به هرکاري مي زند تصادف بزرگي وسط يکي از خيابان هاي شهر اصفهان رخ داده است. رهگذران با چهره اي وحشت زده دور فرد حادثه ديده حلقه زده اند. تا رسيدن آمبولانس هيچ کس دست به کاري نمي زند. بعضي ها بهت زده به تصويري که پيش رويشان نقش بسته نگاه مي کنند، عده اي ديگر دست به دوربين برده اند و بي دليل آن حادثه را در تلفن هاي همراهشان ثبت مي کنند. ناگهان جمعيت کنار مي رود، راه باز مي شود و مردي نزديک مي آيد. او آمده تا به داد مرد حادثه ديده برسد. «مجيد صالحي» يک انسان معمولي است که براي کمک به مردم، در هر لحظه آماده است. کسي که از کف خيابان ها جنازه بر مي دارد، اجساد مثله شده را جمع مي کند، جسد اعدامي ها را از پاي دار پايين مي آورد و در مواقع بحراني به داد افراد حادثه ديده مي رسد. گفت وگوي ما را با اين شهروند اصفهاني که با عشق و بدون هيچ چشمداشت مالي به مردم کمک مي رساند را بخوانيد. علاقه شرط اصلي کار است داستان پيدا کردن آقاي سوپرمن به زماني برمي گردد که تلفن نشريه به صدا درآمد، مردي که خودش را علي ذوالفقاري معرفي کرد، آن طرف خط برايمان تعريف کرد چند روز قبل که به همراه پسر و همسرش در پارک بوده اند، پيک نيک شان ترکيده ولي يک نفر آنها را از خطر آتش سوزي نجات داد. ذوالفقاري بعد از تعريف کردن اين ماجرا، گفت اين مرد هميشه در ماشين خود وسايل نجات دارد و تمام مردم اصفهان او را مي شناسند. همين سرنخ کافي بود تا بهانه اي شود که ما به دنبال مجيد صالح برويم. مردي که ناجي شهروندان اصفهاني است و خيلي از مردم او را مي شناسند. او در مواقع اضطراري و بحراني در محل حادثه يا سانحه حاضر مي شود تا انجام وظيفه کند، البته بدون آنکه وظيفه اش باشد. علي آقا ۴۲ سال سن دارد و با لهجه شيرين اصفهاني بدون اينکه کوچکترين اتفاقي را جا بيندازد شروع مي کند از زندگي اش حرف زدن:« ۱۳ سال است که در گروه امداد و نجات کار مي کنم. دوره هاي تک تيراندازي و امداد گري را در اصفهان گذرانده ام» اين روزها کمتر کسي را مي توان پيدا کرد که بدون در نظر گرفتن منافع مادي خودش، براي ديگران دست به کاري بزند، اما صالح از اين قاعده مستثني است. او نه تنها در ازاي اين کارها پول نمي گيرد، حتي خودش وسايلي که براي امداد و نجات لازم است را تهيه مي کند:«من به اين کار علاقه خاصي دارم و حتي حاضرم از جان و عمرم هم براي اين کار بگذرم، برنامه کاري ام به اين شکل است که وقتي ساعت کاري ام در اداره تمام مي شود، راه مي افتم به سمت خيابان ها و اگر حادثه اي رخ دهد يا کسي نياز به کمک داشته باشد، سريع وارد عمل مي شوم». درباره هزينه و مزد هم بايد بگويم من هيچ پولي از کسي دريافت نمي کنم. حتي زماني که يک نفر برايم هديه اي مي گيرد و در ازاي آن کار به من مي دهد قبول نمي کنم، چون ايمان دارم که خدا تمام هزينه هايي که براي خريد کپسول آتش نشاني، جليقه نجات، لباس غواصي و وسايل ديگر صرف مي کنم را به يک شيوه ديگر به من باز مي گرداند. من پاداش اصلي مادي و معنوي ام را از خدا مي گيرم و همين براي من کافي است». همکاري با تمام ارگان ها صالح کارهاي زيادي انجام مي دهد. او با اداره آگاهي، زندان، آتش نشاني و امداد و نجات هاي مختلف همکاري دارد: «خودم به اين مراکز مراجعه کرده ام، شماره تماسم را به آن ها داده ام تا اگر کاري داشتند تماس بگيرندو من برايشان انجام بدهم، مثل کارهايي که در کوچه و خيايان يا جاده ها انجام مي دهم. کارهايي که به نظر خودم چندان عجيب نيست. از آنجا که مردم کارهاي امدادي را بلد نيستند وزماني که يک صحنه تصادف مي بينند، دست و پايشان را گم مي کنند، من وارد صحنه مي شوم تا کمک هاي اوليه را انجام بدهم. براي من فقري ندارد تنها باشم يا با خانواده، در هرحالي من تمام تلاشم را مي کنم تا بتوانم مفيد واقع شوم». اولين روز کاري مرد ناجي قصه ما براي به خاطر آوردن اولين روز کاري اش به ۱۴ سال قبل برمي گردد به زماني که هنوز ماشيني براي جا دادن وسايل نجاتش نداشت و هر روز با يک موتور رفت و آمد مي کرد:«اولين وسيله نقليه ام يک موتور بود، پشت آن تمام وسايلي که براي امداد و نجات لازم بود را مي گذاشتم. بعد از تمام شدن زمان کار اداري ام، موتور را برمي داشتم و به اين کارها مي رسيدم». روز اول که تصميم گرفتم خودم براي خودم کار کنم اتفاق و حادثه اي رخ نداد اما روز دوم زماني که از روي پل فردوسي اصفهان مي گذشتم توانستم بچه اي را نجات بدهم. آن بچه مشغول نگاه کردن به درياچه زير پل بود که يک لحظه دست مادرش را رها کرده و به داخل آب پرت شد. من با ديدن اين صحنه يک تيوپ را از پشت موتور برداشتم و با طناب به داخل درياچه انداختم. زماني که به داخل آب پريدم بيني ام به جايي گير کرد و شکست اما با همان حال بچه را بالا کشيدم و نجاتش دادم. بعد از آن پدرش آمد و گفت هر چه بخواهي در اختيارت قرار مي دهم. گفتم من هيچ چيزي نمي خواهم و چندين برابر مزدم را خدا برايم مي رساند». لباس خونين در مراسم خنچه بران انجام اين کارها حتي لحظه اي از زندگي شخصي صالح جدا نشده است. او حتي روز خنچه بران و قرار مدارهاي نامزدي هم دست از کمک به مردم برنداشته است:«۱۳ سال است که ازدواج کرده ام و يک پسر ۱۲ ساله و يک دختر ۷ ساله دارم. زماني که با همسرم نامزد کرده بودم، گاهي پيش مي آمد که بيرون مي رفتيم. آن زمان خيلي  اين قرار ومدارها مرسوم نبود و ما با هزار برنامه ريزي مي توانستيم وقتي از خانوده بگيريم و همراه هم برويم بيرون. هر بار که من با همسرم از خانه خارج مي شديم موردي پيش مي آمد که من بايد به شخصي کمک مي کردم. يک بار يادم است، پيرمردي با دخترش جلوي ما راه مي رفت. آن ها در حال صحبت با هم بودند. ناگهان پيرمرد دستش را گذاشت روي قلبش و افتاد زمين. آن لحظه ما نزديک شهرداري بوديم. من پيرمرد را بغل کردم و بردم روي زمين ورودي شهرداري خواباندم. کمک هاي اوليه اي که از دستم بر مي آمد را انجام دادم تا آمبولانس رسيد. دکتر مي گفت اگر نفس مصنوعي نداده بوديم شايد زنده نمي ماند. دخترش خيلي از من تشکر کرد و همين براي يک عمر من کافي بود». البته اين، تنها خاطره آقاي ناجي نيست. او يک خاطره ديگر هم از زماني دارد که مشغول رفتن به مراسم خنچه بران بود:«آن روز براي مراسم لباس سفيد پوشيده بودم. سر کوچه که رسيدم ديدم مردي چاقو خورده و روي زمين افتاده. او را بلند کردم و گوشه اي به حالت درازکش خواباندمش، بعد نفس مصنوعي دادم تا اورژانس برسد. همه لباس هايم خوني شده بود. وقتي به خانه رسيدم مادرم داشت از ترس سکته مي کرد اما خب، من وظيفه داشتم که آن کار را انجام بدهم». صداي ناله هاي يک کودک زلزله بم که در سال ۱۳۵۸ رخ داد، تلفات سنگيني بر جاي گذاشت، آن روزها جزو تلخ ترين روزهاي خاطرات ما ايراني هاست، اما در بين تمام تلخي ها، صالح کاري کرد که اميد يک بار ديگر به زندگي مردم غم زده بم سلام کرد:« در بم زلزله آمده بود، براي کمک به آن جا رفتم. وقتي به دنبال جنازه هاي زير آوار بوديم، ناگهان صداي کودکي را شنيدم. جست وجوهاي ما به دنبال صداي ناله به زير آوار و چاه فاضلاب رسيد. گروه هاي آمريکايي که براي امداد آمده بودند مدام به من مي گفتند بدون ماسک و لباس ايمني نمي تواني داخل شوي، اما کسي که ما را سرپرستي مي کرد گفت:«مجيد از اين کارها زياد انجام داده، رفتم به سمت صدا، ديدم بچه اي چند ماهه داخل لوله فاضلاب توالت گير کرده». صالح موفق شد پس از چهار روز آن بچه خوش شانس را نجات بدهد. «شايد باورتان نشود اما در آن لحظه اصلاً به اين فکر نکردم که اين بچه تا چند ثانيه قبل در کجا بوده است، فقط شروع کردم به احيا کردن بچه و به او نفس مصنوعي دادم و او به يک باره به هوش آمد». صالح آن موقع به قدري از اين اتفاق ناباورانه خوشحال بود که حتي الان هم وقتي شروع به تعريف از اين ماجرا مي کند، حسابي ذوق زده مي شود:«نمي توانم آن لحظه را برايتان ترسيم کنم اما باور کنيد نفسم بند آمده بود. حس اينکه يک انسان توانسته به زندگي برگردد خوشحالم مي کرد. آن زمان آقاي محمدرضا عارف در منطقه حضور داشتند، زماني که مرا ديدند سريع يک هواپيماي اختصاصي گرفتند و مرا همراه آن بچه عازم تهران کردند». صالح در مسير به دنبال اين بود که بتواند بچه را قنداق کند اما او هر چقدر دنبال پارچه گشت چيزي پيدا نکرد.« يک آقايي که در هواپيما، همراه ما بود لباسي که به تن داشت را درآورد و من با آستين هاي آن لباس، بچه را قنداق کردم. بعد به او آب قند دادم و بچه در آغوش من به خواب رفت، انگار که در اين چهار روز منتظر اين لحظه بود». هفت ساله خبرساز اين بچه که الان ۷ سال دارد، بعد از رسيدن به تهران به شيرخوارگاه انتقال داده شد تا بقيه عمرش را در آنجا زندگي کند، اين بچه که آن زمان اخبار و فيلم هاي صحنه نجاتش در سراسر دنيا پخش شد يکي از خاطره انگيزترين اتفاقات زندگي صالح را رقم زد. خاطرات صالح به همين جا ختم نمي شود، او سه روز بعد از پيدا کردن آن بچه ۴ ماهه، يک نفر ديگر را هم به زندگي برگرداند:« روز هفتم زلزله، يک بچه ديگر را پيدا کرديم. صدايش از زير آوار مي آمد. وقتي آوار را کنار زدم ديدم مادرش فوت کرده و بچه در دامن مادرش نشسته است. او را بيرون آوردم و آنقدر از زنده بودنش خوشحال شدم که در بين خانه هاي ويران شده، از خوشحالي بالا و پايين مي پريدم و مي خنديدم.». آيا او بيگناه بود؟ يکي ديگر از کارهايي که صالح انجام مي دهد اين است که همکاري مداومي با زندان اصفهان دارد. او در مراسم هاي اعدام حاضر مي شود تا بعد از اجراي حکم، جسد اعدامي را پايين بياورد و آن را به داخل آمبولانس ببرد. او از اين مراسم ها خاطرات زيادي دارد، خاطراتي که از بين آنها نمي تواند به راحتي دست به انتخاب بزند:« يکي از خاطراتي که هميشه در ذهنم آن را مرور مي کنم مربوط به هشت سال قبل است. آن زمان قرار بود يکي از اراذل و اوباش اصفهان را اعدام کنند که متهم به کشتن يک دختربچه بود» زماني که طناب دار را دور گردن مردم متهم انداختيم، رو به مادر آن دختر کرد و گفت:«من شايد از اراذل و اوباش باشم، اما قسم مي خورم من دخترت رو نکشته ام». او اعلام شد اما آن روز با جمله اي که آن پسر گفت حسابي تحت تاثير قرار گرفتم و تا مدت ها فکرم پيش او بود. جمع آوري مردم مثله شده به طور حتم درروزنامه ها خوانده ايد که بعضي از قاتل ها به دليل اينکه نمي خواهند جسد شناسايي شود، بدن او را مثله کرده و در سطح شهر پخش مي کنند. جمع کردن اين اجساد کار ساده اي نيست وخيلي دل و جرات مي خواهد، يکي از کارهايي که سوژه گزارش ما انجام مي دهد، کمک به جمع کردن اين اجساد است:«بعضي از اجسادي که من براي جمع آوري شان ازسطح شهر اعزام مي شوم، مثله هستند و سربازها دلشان نمي آيد که آنها را جمع آوري کنند اما من اين کار را انجام مي دهم. مثلاً يک بار جسد مردي را از سطح شهر جمع کردم که همسرش با همدستي مردي، او را مثله کرده بود. روزي که اين خبررا شنيدم خيلي حالم بد شد. نمي توانستم تصور کنم که زن آدم بتواند دست به اين کار بزند». تماشاي يک گروگانگيري علي آقا در بين خاطرات خودش ازخاطره اي مي گويد که همراه ماموران پليس بوده است:«يک بار براي رهاسازي گروگان ها خيلي اتفاقي به همراه نيروي پليس به سپاهان شهر اصفهان رفتيم، البته آنها قصد نداشتند مرا براي گروگانگيري ببرند، ولي من براي کار ديگري همراهشان بودم، براي اينکه وقت تلف نشود و اگر آنجا نياز به کمک هاي اوليه بود من حضور داشته باشم. گروگانگيرها که قصد سرقت از طلافروشي ها را داشتند، وقتي ديدند در اين زمينه نتوانسته اند به موفقيت برسند و ناکام مانده اند يک دختر ۱۳ ساله را از مدرسه ربودند، در تمام جرياناتي که در اين گروگانگيري رخ داد، من هم همراهشان بودم و براي اولين بار در زندگي ام تمام مراحل گروگانگيري را از نزديک ديدم».