مردي خدمت با يزيد بسطامي آمد و به او گفت:چرا هجرت نکني و به سفر بيرون نشوي تا خلق را فايده دهي. جواب داد که دوستم مقيم است، به وي (خدا) مشغولم، به ديگري نمي پردازم. آن مرد گفت: آب يک جا ايستد در جايگاه خود بگندد و متغير شود. شيخ گفت: چرا دريا نباشي تا متغير نشوي و آلايش نپذيري؟ دريا باش تا هرگز نگندي.