فردا/ يک مطلب بيان کنم که خيلي جالب است و بزرگان و اعاظم ما حسب روايات شريفه، بيان کردند. آيتالله العظمي بهاءالدّيني ميفرمودند: اينکه زليخا با اينکه يوسف صديق، نبي خدا(ع) را اذيت کرده بود و او را زجر داده بود و به زندان افکنده بود، اما پروردگار عالم کاري ميکند که او مجدد جوان ميشود و به يوسف ميرسد، به دليل حياي او بود.
چه حيايي؟! اتفاقاً او که به صورت ظاهر، بيحيايي کرد!
يوسف را ميخواست، امّا او را در تنهايي برد. فرمودند: حيايش، آنجا بود که وقتي آن بت را ديد، بر روي آن پارچهاي قرار داد؛ آن بت به صورت ظاهر نظارهگر او نباشد. بت نميديد، اما زليخا از او به عنوان خداي خودش، حيا ميکرد. اين حياي در خلوت بود، چون فقط خودش بود و يوسف صدّيق. شايد اگر حضرت يوسف فرار نميکرد، خيليها متوجه نميشدند. لذا خلوت بود، اما در همان خلوتش وقتي از اينکه يک جسم ساخته شده به نام بت او را ببيند، حيا ميکند و پارچهاي بر روي آن مياندازد، ميفرمايند: همين، باعث شد که مجدّداً برگردد.
معلوم ميشود حيا خيلي عالي است، «الْحَيَاءُ مِفْتَاحُ کلّ الْخَيْرِ». کليد همه خوبيها، حياست و يکي از خوبيها، اين بود که او به يوسف پيامبر برسد. يکي از خوبيها اين است که جمال حقيقي در وجود مقدّس ذوالجلال والاکرام است. لذا حتي بعد دارد که وقتي متوجّه شد، گفت: من ديگر شما را نميخواهم، شما به من صاحب جمالي را معرفي کردي که ديگر همه چيز را فهميدم. خطاب رسيد: اين ديگر امر الهي است. وقتي حال او، حال الهي شد، ديگر لذايذ و ظواهر دنيا در نظر او معنا ندارد. چون خودش هم فهميد که يک زماني زيبا بود، اما ديگر چهره او افتضاح شد، صورتش چروک شد و ... . اين زيباييها زودگذر است، امّا او آن زيبايي حقيقي را درک کرد و فهميد چيست.
اين زيباييها ميگذرد و چند صباحي است. چه پيرمردها و پيرزنهايي که وقتي عکسهاي جواني آنها را ميبيني، ميبيني که به صورت ظاهر عجب! جمالي داشتند، امّا امروزه چروک هستند و برخي مواقع اصلاً انسان نميتواند به چهرهشان نگاه بياندازد. جز متقين که ما در باب برخي از بزرگان و علماي ربّاني خود داريم که هر چه بر سنّشان افزوده ميشود، بر جمال و کمالشان هم افزوده ميشود و آن، به دليل تقوايشان است که جمال معنوي ميشود.
با کانال تلگرامي «آخرين خبر» همراه شويد