پادشاهي نديم خود را گفت که نام ابلهان اين شهر را بنويس. نديم گفت: از آن مي ترسم که اگر نام بعضي اشخاص را بنويسم پادشاه را خوش نيايد .شاه گفت: مطمئن باش هرکه را ابله يافتي نام او را بنويس و هيچ ملاحظه نکن. نديم اول نام شاه را نوشت ،شاه از ديدن آن برافروخت و گفت: اگر بلاهت من را ثابت نکني تو را تنبيه مي کنم .نديم گفت: تو صدهزار دينار طلا به فلان نوکر دادي که به فلان مملکت برود و بعضي اشياء را خريده و بياورد؟ شاه گفت : بلي نديم گفت: من آن مرد را مي شناسم که در اين ملک هيچ دلبستگي و علاقه اي ندارد و مالک يک وجب زمين نيست و قوم وقبيله هم ندارد اگر آن مبلغ را در خارج از مملکت خرج خود کند و به جيب بزند چه خواهي کرد؟ شاه گفت: اگر آنچه من خواستم آن شخص انجام داد آن وقت تو چه مي کني نديم گفت: در آن صورت اسم شما را از ليست احمق ها پاک مي کنم و اسم او را مي نويسم.
نقل از کتاب بزم ايران