نماد آخرین خبر

قصه ما به «سر» رسید...

منبع
فردا
بروزرسانی
قصه ما به «سر» رسید...
فردا/ تاريخ اين شب فقط روضه تنور خوانده، فقط از خاکستر گفته و از صدايى که تا صبح آيه به آيه قرآن خوانده: "والسلام علي يوم ولدت ويوم أموت ويوم أبعث حيا". تاريخ تا صبح کنار دست هاى همسر خولى نشسته و خاک از "سر" مهمان تکانده و خون از صورتش پاک کرده. تاريخ نوشته خولى همان روز عاشورا، هنوز عرق سپاه از جنگ خشک نشده، اسبش را سمت کوفه راند و شب رسيد. نوشته خولى تنها نبود، نوشته اسب را تا کوفه چهار نعل تاخت و بعد کوچه به کوچه تا به دارالحکومه برسد. نوشته از کربلا تا کوفه خولى صداى قرآن را نشنيد، همه مسير خيال صداى سکه هاى طلا در گوشش بود. تاريخ خولى را خوب مى شناخته، ذوقش را براى اين که اولين نفر باشد که خبر کربلا را به کوفه مى رساند، خوب مى دانسته، تلاشش را براى کسب مژدگانى خوب ديده. تاريخ يادش هست خولى به کوفه رسيده و جز چند نگهبان مردى در شهر نديده. شب را پشت درهاى بسته دارالحکومه التماس کرده و وقتى راه برايش باز نکرده اند، تا به خانه برسد باز هم صداى قرآن را نشنيده. تاريخ شب را در خانه خولى مانده، ديده که تا صبح از ذوق و وحشت خوابش نبرده. از جنگ هايى که ديده و طلاهايى که آرزو کرده. همان جا، اتاقى آن سوتر، همسرش هم بيدارى کشيده، با دست هايى که خونى بوده، با چشم هايى که خون بار بوده. همسرش هزار بار استغفار کرده، هزار بار لعن خولى را گفته، هزار بار خودش را نفرين کرده. تاريخ اين شب فقط روضه تنور خوانده، فقط از خاکستر گفته و از صدايى که تا صبح آيه به آيه قرآن خوانده: "والسلام علي يوم ولدت ويوم أموت ويوم أبعث حيا". تاريخ تا صبح کنار دست هاى همسر خولى نشسته و خاک از "سر" مهمان تکانده و خون از صورتش پاک کرده. با کانال تلگرامي «آخرين خبر» همراه شويد