نماد آخرین خبر

مادر امام زمان (عج) کیست؟

منبع
باشگاه خبرنگاران
بروزرسانی
مادر امام زمان (عج) کیست؟
باشگاه خبرنگاران/ نرجس خاتون مادر امام عصر (عج) يکى از ملکه‌هاى وجاهت و زيبايى است که از نسل حواريون عيسى بن مريم بوده است. قدرت الهى آن بانوى مکرمه را براى همسرى حضرت عسکرى (عليه السلام) از روم به سامرا فرستاده تا گوهر تابناک وجود مهدويت در آن رحم پاک پرورش يابد. نرجس خاتون که نام ديگر او مليکا بود، نوه قيصر روم و از خاندان شمعون، وصى بلا فصل حضرت مسيح است. خلاصه سرگذشت ايشان از زبان خودشان بدين شرح است: بشر بن سليمان برده فروش، از فرزندان ابو ايوب انصارى و از شيعيان با اخلاص حضرت امام هادى (ع) و امام حسن عسکرى (ع) بود و در سامره افتخار همسايگى حضرت عسکرى (ع) را داشت. او گفت که روزى کافور (يکى از خدمتگزاران امام هادى (ع)) به خانه ام آمد و گفت: امام با شما کار دارد، وقتى من به خدمت حضرت (ع) رسيدم، چنين فرمود: اى بشر تو از اولاد انصار هستى که در زمان ورود حضرت رسول اکرم (ع) به يارى آن جناب به پا خاستند و دوستى شما نسبت به ما اهل بيت مسلم است، بنابراين به شما اطمينان زيادى دارم و مى خواهم به تو افتخارى بدهم. رازى را با تو در ميان مى گذارم که نزدت محفوظ بماند. سپس نامه پاکيزه اى به خط و زبان رومى مرقوم فرموده و سر آن نامه را با خاتم مبارکش مهر کرد و کيسه زردى که در آن ۲۲۵ اشرفى بود، بيرون آورد و فرمود: اين کيسه را بگير و به بغداد برو و صبح فلان روز سر پل فرات مى‌روى، در اين حال کشتى مى آيد، در آن اسيران زيادى خواهى ديد که بيشتر آنان مشتريان فرستادگان اشراف بنى عباس خواهند بود و کمى از جوانان عرب هستند. در چنين وقتى متوجه شخصى به نام عمر بن زيد برده فروش باش که کنيزى با چنين وصفى خواهى ديد که خود را از دسترس مشتريان حفظ مى کند. در اين حال صداى ناله‌اى به زبان رومى از پس پرده رقيق و نازکى خواهى شنيد که بر هتک احترام خود مى‌نالد. بشر بن سليمان گويد: من به فرموده حضرت امام على النقى (ع) عمل کردم و به همانجا رفتم و آنچه امام فرموده بود، ديدم و نامه را به آن کنيزک دادم. چون نگاه وى به نامه حضرت افتاد به شدت گريه کرد و نگاه (به عمر بن زيد) کرد و گفت: مرا به صاحب اين نامه بفروش و قسم ياد نمود که در غير اين صورت خودم را هلاک خواهم کرد. من در تعيين قيمت با فروشنده گفتگوى زيادى کردم تا به همان مبلغى که امام (ع) داده بود، راضى شد. من هم پول را تسليم کردم و با کنيزک که خندان و شادان بود، به محلى که قبلا در بغداد تهيه کرده بودم، در آمديم. پس از ورود، ديدم نامه را با کمال بى قرارى از جيب خود درآورد و بوسيد و روى ديدگان و مژگان خود نهاد و بر بدن و صورت خود ماليد. گفتم: خيلى شگفت است که شما نامه اى را مى بوسى که نويسنده آن را نمى شناسى. گفت: آنچه مى گويم بشنو، تا علت آن را دريابى: من ملکه دختر يشوعا، پسر قيصر روم هستم. مادرم از فرزندان حواريون است و از نظر نسب، نسبت به حضرت عيسى دارم. بگذار داستان عجيب خودم را برايت نقل کنم. جد من قيصر مي‌خواست مرا در سن سيزده سالگى براى برادرزاده اش تزويج کند. سيصد نفر از رهبانان و نصارى از دودمان حواريون عيسى بن مريم (ع) و هفتصد نفر از رجال و اشراف و چهار هزار نفر از امرا و فرماندهان و سران لشکر و بزرگان مملکت را جمع نمود. آنگاه تختى آراسته به انواع جواهرات را روى چهل پايه نصب کرد، وقتى که پسر برادرش را روى آن نشانيد صليب‌ها را بيرون آورد و اسقف‌ها پيش روى او قرار گرفتند و انجيل‌ها را گشودند، ناگهان صليب‌ها از بلندى روى زمين ريخت و پايه هاى تخت درهم شکست. پسرعمويم با حالت بيهوشى از بالاى تخت بر روى زمين درافتاده و رنگ صورت اسقف‌ها دگرگون گشت و به شدت لرزيد. بزرگ اسقف‌ها، چون چنين ديد، به جدم گفت: پادشاها! ما را از مشاهدى اين اوضاع منحوس که علامت بزرگى مربوط به زوال دين مسيح ومذهب پادشاهى است، معاف بدار. جدم در حالى که اوضاع را به فال بد گرفت، به اسقف‌ها دستور داد تا پايه هاى تخت را استوار کنند و دوباره صليب‌ها را برافرازند و گفت: پسر بدبخت برادرم را بياوريد تا هر طور هست اين دختر را به وى تزويج نمايم تا شايد که اين وصلت مبارک، نحوست آن از بين برود. وقتى که دستور ثانوى او را عمل کردند، هر چه که در دفعه اول ديده بودند تجديد شد. مردم پراکنده گشتند و جدم با حالت اندوه به حرمسرا رفت و پرده‌ها بيفتاد. همان شب در عالم خواب ديدم مثل اينکه حضرت عيسى و شمعون وصى او و گروهى از حواريون در قصر جدم قيصر اجتماع کرده اند و در جاى تخت منبرى که نور از آن مى‌درخشيد، قرار داد. طولى نکشيد که محمد (ص) پيغمبر خاتم و داماد و جانشين او و جمعى از فرزندان او وارد قصر شدند. حضرت عيسى به استقبال شتافت و با حضرت محمد (ص) معانقه کرد و حضرت فرمود: يا روح الله! من به خواستگارى دختر وصى شما شمعون براى فرزندم آمده ام و در اين هنگام اشاره به امام حسن عسکرى (ع) نمود. حضرت عيسى نگاهى به شمعون کرده و گفت: شرافت به سوى تو روى آورده است، با اين وصلت با ميمنت موافقت کن، او هم گفت: موافقم. آنگاه ديد که حضرت محمد (ص) بالاى منبر رفت و خطبه اى بيان فرمود و مرا براى فرزندش تزويج کرد. سپس حضرت عيسى و حواريون را گواه گرفت، وقتى که از خواب بيدار شدم از ترس جان خود، خواب را براى پدرم و جدم نقل نکردم و پيوسته آن را در صندوقچه قلبم نهفته و پوشيده مى داشتم. از آن شب به بعد قلبم از فرط محبت به امام عسکرى (ع) موج مى زند تا جايى که از خوراک بازماندم و کم کم رنجور و لاغر شدم و به شدت بيمار گشتم. جدم تمام پزشکان را احضار کرد و همه از مداواى من عاجز گرديدند. وقتى از مداوا مايوس شدند جدم گفت: اى نور ديده! شما هر خواهشى دارى به من بگو تا حاجتت را برآورم. گفتم: پدر جان! اگر در به روى اسيران مسلمين بگشايى و قيد و بند از آنان بردارى و از زندان آزاد گردانى اميد است که عيسى و مادرش مرا شفا دهند. پدرم درخواست مرا پذيرفت و من نيز به ظاهر اظهار شفا و بهبودى کردم و کمى غذا خوردم. پدرم خيلى خوشحال شد و از آن روز به بعد، نسبت به اسيران مسلمين احترام شديد انجام مى داد. در حدود چهارده شب از اين ماجرا گذشت. باز در خواب ديدم که دختر پيغمبر اسلام، حضرت فاطمه (س) به همراهى حضرت مريم و حوريان بهشتى به عيادت من آمدند. حضرت مريم به من توجه کرد و فرمود: اين بانوى بانوان جهان و مادر شوهر تو است. من فورى دامن مبارک حضرت زهرا را گرفتم و بسيار گريستم و از اين که امام حسن عسکرى (ع) به ديدن من نيامده خدمت حضرت زهرا (س) شکايت کردم. فرمود: او به عيادت تو نخواهد آمد، زيرا تو به خداوند متعال مشرکى و در مذهب نصارا زندگى مى کنى. اگر مى خواهى خداوند و عيسى و مريم از تو خشنود باشند و ميل دارى فرزندم به ديدنت بيايد، شهادت به يگانگى خداوند و نبوت پدرم که خاتم الانبيا است بده، من هم حسب الامر حضرت فاطمه (س) آنچه فرموده بود گفتم. حضرت مرا در آغوش گرفت و اين باعث بر بهبودى من شد، آنگاه فرمود: اکنون به انتظار فرزندم حضرت امام حسن عسکرى (ع) باش که او را به نزدت خواهم فرستاد. وقتى از خواب بيدار شدم، شوق زيادى در تمام اعماق وجودم راه يافت و مشتاق ملاقات آن حضرت بودم تا اينکه شب بعد امام را در خواب ديدم. در حالى که از گذشته شکوه مى نمودم، گفتم: اى محبوبم، من که خود را در راه محبت تو تلف کردم، فرمود: نيامدن من علتى جز مذهب تو نداشت، ولى حالا که اسلام آورده اى، هر شب به ديدنت مى آيم تا آنکه کم کم وصال واقعى پيش آيد، از آن شب تا حال پيوسته در عالم خواب خدمت آن حضرت بودم. بشر بن سليمان پرسيد چگونه در ميان اسيران افتادى؟ گفت: در يکى از شب‌ها در عالم خواب حضرت عسکرى (ع) را ديدم فرمود: فلان روز جدت قيصر، لشگرى به جنگ مسلمانان مى فرستد، تو مى توانى به طور ناشناس در لباس خدمتگزاران همراه با عده اى از کنيزان که از فلان راه مى روند به آن‌ها ملحق شوى. من به فرموده حضرت عمل کردم، و پيش قراولان اسلام با خبر شدند و ما را اسير گرفتند و کار من به اينجا کشيد که ديدى. ولى تا به حال به کسى نگفتم که نوه پادشاه روم هستم. تا اينکه پيرمردى که در تقسيم غنايم جنگى سهم او شده بودم، نامم را پرسيد، من اظهار نکردم و گفتم: نرجس. گفت: نام کنيزان؟ بشر گفت: چه بسيار جاى تعجب است که تو رومى هستى و زبانت عربى است؟ گفتم: جدم در تربيت من جهدى بليغ و سعى بسيارى داشت و زنى را که چندين زبان مى دانست، براى من تهيه کرده بود و از صبح و شام نزد من مى آمد و زبان عربى به من مى آموخت، روى همين اصل است که مى توانم عربى حرف بزنم. (بشر) مى‌گويد: وقتى او را به سامره خدمت امام على النقى (ع) بردم، حضرت از وى پرسيد: عزت اسلام و ذلت نصارى و شرف خاندان پيغمبر (ص) را چگونه ديدى؟ گفت: در موردى که شما از من داناتريد چه بگويم. فرمود: مى خواهم ده هزار دينار و يا مژده مسرت انگيزى به تو بدهم، کدام يک را انتخاب مى‌کنى؟ عرض کرد: فرزندى به من بدهيد، فرمود: تو را مژده به فرزندى مى دهم که شرق و غرب عالم را مالک مى شود و جهان را پر از عدل و داد خواهد کرد پس از آنکه پر از ظلم و جور شده باشد. عرض کرد: اين فرزند از چه شوهرى خواهد بود؟ فرمود: از آن کس که پيغمبر اسلام در فلان شب در فلان ماه و فلان سال رومى تو را براى او خواستگارى نمود، در آن عيسى بن مريم و وصى او تو را به چه کسى تزويج کردند؟ گفت: به فرزند دلبند شما، فرمود: او را مى شناسى؟ عرض کرد: از شبى که به دست حضرت فاطمه (ع) اسلام آوردم، ديگر شبى نبود که او به ديدن من نيامده باشد. آنگاه حضرت امام على النقى (ع) به (کافور) خادم فرمود: خواهرم حکيمه را بگو نزد من بيايد، وقتى که آن بانوى محترم آمد فرمود: خواهرم اين همان زنى است که گفته بودم. حکيمه خاتون آن بانو را مدتى در آغوش خود گرفت واز ديدارش شادمان گرديد. آنگاه حضرت فرمود: اى عمه او را به خانه خود ببر و فرايض مذهبى و اعمال مستحبه را به وى ياد بده که او همسر فرزندم حسن و مادر قائم آل محمد (ع) است. با کانال تلگرامي «آخرين خبر» همراه شويد