نماد آخرین خبر

هوای تازه/ باید اینجا حرم درست کنند

منبع
باشگاه خبرنگاران
بروزرسانی
هوای تازه/ باید اینجا حرم درست کنند
باشگاه خبرنگاران/ هشتم شوال با سالروز تخريب بقاع ائمه بقيع به دست صعودي ها مصادف مي شود.در اين جا به ذکر اشعاري مي پردازيم که شاعران در اين باره سروده اند. مهدي رحيمي: بايد اينجا حرم درست کنند چار تا مثل هم درست کتتد با امام حسن سزاوار است چند باب الکرم درست کنند با طلا دور مرقد سجاد بيتي از محتشم درست کنند به تولاي باقر و صادق صحن دارالقلم درست کنند نزد ام البنين نمادي از مشک و دست و علم درست کنند "دودمه" نه در اين مکان بايد شاعران "چاردم" درست کنند با کريمان "کريم خاني"ها قطعه ي "آمدم" درست کنند دورگنبد چهار گلدسته ولي از داغ خم درست کنند کاش هرجيز را نمي سازند کوچه را دست کم درست کنند سيد هاشم وفايي:
آتش بزن اي غم تمام پيکرم را لبريز کن ازخون دل چشم ترم را اي آه و ناله راه بغضم را بگيريد تا پنجۀ بغضي نگيرد حنجرم را خانه خرابم کرد سيل اشک ،وقتي کردم نظاره تربت پيغمبرم را بگذار تا از غربت زهرا بکوبم برپنجره هاي بقيع او سرم را اي کاش چون پروانه اي درماتم او آتش بسوزاند همه بال وپرم را اينجا چرا گلچين به گل زد تازيانه اين غم شراره زد دل غم پرورم را هرگز نمي بخشم تو را شهر مدينه من درکجا جويم مزار مادرم را آتش مزن بردفتر شعر «وفائي» اي اشک غم رنگين نمودي دفترم را يوسف رحيمي: دلم امشب به مجلس روضه خسته و بي قرار مي آيد يک کبوتر شده و از سمتِ حرمي پر غبار مي آيد گرد غربت نشسته بر روي پر و بال کبوترانهٔ دل مي چکد لاله لاله اشکِ درد امشب از خلوت شبانهٔ دل با من اي دل بگو کجا رفتي که پر از ماتم و شراره شدي تو چه ديدي در آن ديار غريب که شکستي و پاره پاره شدي گفت رفتم به سرزميني که عطر اندوه و بغض و ماتم داشت خاک آنجا هميشه دلگير و آسمانش هميشه شبنم داشت به خدا رنگ خاک مي گيرد پر و بال کبوتران بقيع روز ها هم هميشه در آن جا آفتاب است سايه بان بقيع نه حرم، نه رواق، نه گنبد نه ضريح و نه صحن و گلدسته هست آنجا مزار خاکيّ چار مرد غريب و دل خسته علي زمانيان: ديشب براي دفتر من همّ و غم شدي بي حرف پيشِ مطلعِ حرفِ قلم شدي باور نکرد نيست سرانجام در زمين مهمانِ رسمي شب شعر خودم شدي تو از زمان آدم و حوا، وَ قبل از آن بر روي دست هاي مشيّت علم شدي بي مرحمت که روز شما شب نمي شود اصلاً تو آفريده براي کرم شدي هشتاد سال و خرده اي انگار مي شود از جمع اهل بيتِ حرم دار کم شدي با اتفاق هشتم شؤال آن زمان تنها گريزِ روضهٔ من در حرم شدي ماندم چرا زمين و زمان زير و رو نشد آن موقعي که وارد بازي سم شدي آن بار هفتمي که لبت رنگ سبز شد آن بار هفتمي چه قَدَر پر ورم شدي وقتي که شعله چادر مادر گرفته بود زخميِ دست هيزم و چوبِ ستم شدي حالا بماند اين که چه شد بين کوچه ها حالا بماند اين که براي چه خم شدي «عارف» نگو دگر، نکند فکر مي کني! مثل مؤيد و شفق و محتشم شدي کوجه را در ادامه ي طرح ِ از حرم تا حرم درست کنند... حسينعلي شفيعي: حـجـاز کـوي مجـاز و حقيـقت اسـت بقيع سواد و سرمۀ چشم بصيرت اسـت بقيع اگر چـه کربُبـلا سـرزمين کـرب و بلاسـت زميـن مـاتـم و کـوي مصيـبت اسـت بقيع هزار ديده بر اين خاک گوهر افشانده است که گنج گم شده آل عصمـت اسـت بقيع چهـار حـجّـت حـق را گـرفـتـه در آغـوش به چار رکن از اين روي حجّت است بقيع مـزار مظـهـر حُسـن اسـت و مسجـد سجـاد مـحـيط علـم و مـقام صـداقـت است بقـيع حجاب و بقعه ندارد از آن جهت اين خاک که با خداي خود اندر عـبادت اسـت بقيع قسـم بـه کعبـه و بـر تـربـت نـبي ســوگنـد حريم حرمت و معناي غـربت اسـت بقيع هـمـيشـه بـوسـه زنـد آفـتـاب و مهـتـابــش که بوسه گاه فلک از شـرافت اسـت بقيع از آن چراغ ندارد کـه خـود به خـامـوشـي چــراغ روشــن راه هـدايــت اسـت بقيع به دادگاه عدالت کـه قاضـي اش مهدي است ز جور خصم، کتاب شـکايـت اسـت بقيع «شفيـع» مـي طـلبـد از خـدا نصيـب کـنـد زيارتـش کـه صـفاي زيـارت اسـت بقيع حبيب الله چايچيان: در جهان، هم شأن و همتائي کجا دارد بقيع؟ چون که يک جا، چار محبوب خدا دارد بقيع نور چشمان رسول و پور دل بند بتول صادق و سجاد و باقر، مجتبي دارد بقيع خلق شد عالم ز يُمن خلقت آل عبا يک تن از پنج تن آل عبا دارد بقيع همدم دل دادگان و محرم محراب راز هست زين العابدين، بنگر چه ها دارد بقيع حاصل آيات قرآن، باقرِ علم رسول وارث فضل و کمال انبيا دارد بقيع صادق آل محمّد، ناشر احکام حق دين و دانش را، رئيس و پيشوا دارد بقيع در نظر آيد، زمين بر چرخ سنگيني کند بس که خاکش گوهر سنگين بها دارد بقيع گر چه تاريک است، در ظاهر ندارد يک چراغ همچو ايوانِ نجف نور و صفا دارد بقيع رازها گويد به گوش شب در اين جا کهکشان رمزها از خلقت ارض و سما دارد بقيع سايه ها نجوا کنان بر مدفن اين چارتن کرده شب گيسو پريشان يا عزا دارد بقيع؟ سر به ديوارش زند هر کس از اين جا بگذرد در سکوتش ناله ها و گريه ها دارد بقيع چار معصومند و دورند از حريم جدّشان شِکوه ها از دشمنانِ مصطفي دارد بقيع آن دو غاصب در جوار مدفن پاک رسول دور از او جسم امامان را چرا دارد بقيع؟ مي کند محکوم، ظالم را به هر دور زمان گفته ها با زائران آشنا دارد بقيع بشنو از اين قبرها بانگ انا المظلوم را تا که مهدي باز آيد، اين ندا دارد بقيع تا شود ثابت که نور حق نمي گردد خموش گر چه ويران شد، جلال کبريا دارد بقيع نالهٔ امّ البنين با اشک زهرا همدم است در غبارِ غم، جمال کربلا دارد بقيع چون (حسان) اين جا بود، شب ها، مسير فاطمه تا که نامحرم نيايد، انزوا دارد بقيع سيد محمد ميرهاشمي: نه قبله در تو که قبله نماست در تو بقيع نه کعبه کعبۀ اهل ولاست در تو بقيع هزار مرتبه برتر از عرش حق هستي نياز خانۀ اهل سماء است در تو بقيع سکوت محض تو در اوج غربت تاريخ نماد نالۀ قلب خداست در تو بقيع همين که بي حرم و گنبدي و گل دسته نشان ز واقعه اي غم فزاست در تو بقيع به هر دو عالم اگر فخر مي کني چه عجب مزار مادر شاه وفاست در تو بقيع به اشک نم نم خود زائرت سحر مي گفت شميم علقمه و کربلاست در تو بقيع اگر چه مهد ولايي، به کربلا نرسي کجا سري ز تن خود جداست در تو بقيع کنار تربت مادر به ياد کرب و بلا صداي نالۀ مهدي رساست در تو بقيع سيد رضا مويد: کاش همچون لاله سوزم در بيابان بقيع تا شبانگاهى شوم شمع فروزان بقيع کاش سوى مکه تازد کاروان عمر من تا کنم بيتوته يک شب در شبستان بقيع کاش همچون پرتو خورشيد در هر بامداد اوفتم بر خاک قبرستان ويران بقيع آرزو دارم بمانم زنده و با سوز حال در بغل گيرم چو جان، قبر امامان بقيع آرزو دارم ببينم با دو چشم اشکبار جاى فرزندان زهرا را به دامان بقيع آرزو دارم بيفتم بر قبور پاکشان تا که گردم حايل خورشيد سوزان بقيع آرزو دارم که اندر خدمت صاحب زمان قبر زهرا را ببوسم در بيابان بقيع آرزو دارم که همچون گوهر غلطان اشک از ارادت رخ نهم بر خاک ايوان بقيع اندر آنجا خفته چون قربانيان راه حق اى مويد جان عالم باد قربان بقيع قاسم نعمتي: گرد و غبار غم زده خيمه به سينه ام من زائر قبور خراب مدينه ام آنجا که گريه ها همه خاموش و بي صداست هرکس بميرد از غم آن سرزمين رواست آنجا که بغض سينه گلو گير مي شود حتي جوان ز غربت آن پير مي شود خاکش هميشه سرخ و هوايش غباري است از گريه هاي فاطمه آيينه کاري است اهل مدينه باب عداوت گشوده اند بر اهل بيت ظلم فراوان نموده اند هرکس دم از علي زده تخريب ميشود صديقه مطهره تکذيب مي شود دنبال بي کس اند که تنها ترش کنند صياد بلبل اند که خونين پرش کنند ازنسل هيزمند و به آتش علاقه مند تفريحشان تمسخر هر ناله بلند در خواب هم نشان حيارا نديده اند نيروي خويش را به رخ زن کشيده اند بغض علي زبانه کشد از وجودشان رنگ ريا گرفته همه تاروپودشان روزي که راه حضرت صديقه بسته شد باضربه اي حريم ولايت شکسته شد ظلمي اگر که هست از آن لحظه حاکي است تصوير چادريست که در کوچه خاکي است امواج يک صدا دلم آزار ميدهد گويا صداي صورت و ديوار ميدهد گويا به گوش ميرسد ازقصه فدک آواي نيمه جان و ضعيف «علي کمک» تصوير هرچه درد از آن صحنه شد بديع يک گوشه اي زغربت آن لحظه شد بقي اوراق خاطرات غيورانه نيلي است هرچه که هست صحنه يک ضرب سيلي است بي درد مردمان زمان جان مرتضي مارا رها کنيد بميريم زين عزا روزي رسد زسينه غم آزاد مي کنيم همراه منتقم حرم آباد مي کنيم گلدسته ميزنيم چونان صحن کربلا گنبدبنا کنيم چونان مشهد الرضا ماداغ دار سيلي ناحق مادريم چشم انتظار منتقم آل حيدريم با کانال تلگرامي «آخرين خبر» همراه شويد