نماد آخرین خبر

ریشه ضرب المثل/ نه خانی آمده، نه خانی رفته!

منبع
حوزه
بروزرسانی
ریشه ضرب المثل/ نه خانی آمده، نه خانی رفته!
حوزه/مردي، خيلي دلش مي‌خواست ثروتمند بشود و مثل خان‌ها زندگي کند. اما نه پول زيادي داشت، نه گاو و گوسفند و نوکر و کلفتي. براي همين، با صرفه‌جويي زيادي زندگي مي‌کرد، تا شايد پولي پس‌انداز کند. روزي او به شهر رفت تا چيزي بفروشد. بعد از اين‌که جنس‌هايش را فروخت، موقع برگشتن به روستاي خود، از کنار يک دکان ميوه‌فروشي گذشت. چشمش به خربزه‌‌ها افتاد و با خودش گفت: «کاش پول داشتم و يک خربزه مي‌خريدم! اما همين که ناهار مختصري بخرم کافي است. نبايد ولخرجي کنم!» مرد چند قدمي دور شد. اما ميل به خوردن خربزه نگذاشت جلوتر برود. با خودش گفت: «چه‌طور است به جاي ناهار، يک خربزه بخرم و بخورم؟ با خوردن خربزه، سير مي‌شوم و ديگر نيازي به خريد ناهار ندارم.» با اين فکر برگشت، خربزه‌اي خريد و از شهر خارج شد. سپس درختي پيدا کرد و زير سايه درخت نشست. خربزه را قاچ کرد و مشغول خوردن آن شد. وقتي که خربزه را مي‌خورد، گفت: «پوست خربزه را نمي‌تراشم تا هر کس از اين‌جا عبور کند و پوست خربزه را ببيند، بگويد که يک خان از اين‌جا گذشته، خربزه را خورده و پوستش را رها کرده است.» اما هنوز گرسنه بود و ميل به خوردن خربزه آزارش مي‌داد. با خودش گفت: «پوست خربزه را هم مي‌تراشم و مي‌خورم. پوست و تخمه‌هايش را مي‌گذارم همين‌جا بماند. آن وقت، هر کس از اين‌جا عبور کند، مي‌گويد که يک خان از اين‌جا گذشته، خربزه را خورده و پوستش را هم به نوکرش داده تا بتراشد و بخورد. اين‌جوري بهتر است.» مرد با اين فکر، پوست خربزه را هم تراشيد و خورد. اما باز هم سير نشد. با اين‌که دلش نمي‌خواست پوست خربزه را هم بخورد، دلش نمي‌آمد از خوردن آن چشم بپوشد. نشست و مشغول خوردن پوست خربزه شد و با خودش گفت: «همين که تخمه‌هاي خربزه برجا بماند، کافي است. هر کس از اين‌جا عبور کند، مي‌گويد يک خان ثروتمند از اين‌جا گذشته است؛ خربزه را خودش خورده، ته خربزه را نوکرش تراشيده و خورده و پوست خربزه را هم داده به الاغش. چه آدم مهمي که هم الاغ داشته، هم نوکر!» خوردن پوست خربزه هم تمام شد. مرد مانده بود و تخمه‌هاي خربزه. اما هر کاري مي‌کرد، نمي‌توانست از تخمه‌هاي خربزه هم دل بکند. براي خوردن تخمه‌هاي خربزه هيچ بهانه‌اي نداشت. با بي‌ميلي بلند شد و راه افتاد. چند قدمي که رفت، دوباره برگشت و گفت: «نه! از تخمه‌هاي خربزه هم نمي‌توانم بگذرم، اما آن‌ها را هم نمي‌توانم بخورم. مردم چه مي‌گويند؟ نمي‌گويند اين چه خاني بوده که از تخمه خربزه هم چشم‌پوشي نکرده است؟!» مرد دوباره راه افتاد. چند قدم از جايي که خربزه را خورده بود، فاصله گرفت. به نظرش، گذشتن از تخمه‌هاي خربزه، کار مهمي بود. بادي به غبغب انداخت. در اين حال، احساس مي‌کرد که پياده نيست و بر الاغي که پوست خربزه را خورده، سوار شده است و نوکري که پوست خربزه را تراشيده، دهنه الاغش را به دست دارد. اين فکرها مدت زيادي ادامه پيدا نکرد. يک‌باره، مرد با عجله به طرف تخمه‌هاي خربزه‌اش دويد. خيلي زود تخمه‌هاي خربزه را برداشت و با ميل زياد مشغول خوردن آن‌ها شد. تخمه‌هاي خربزه را هم که خورد، گفت: «آخيش! راحت شدم. حالا انگار نه خاني آمده، نه خاني رفته. اصلاً هيچ‌خاني از اين‌جا عبور نکرده و خربزه‌اي هم نداشته که بخورد.» اين ضرب‌المثل را کسي مي‌گويد که قبلاً تعهد داده ‌بود کاري را انجام بدهد و بعداً پشيمان شده است. او با گفتن: «نه خاني آمده و نه خاني رفته»، مي‌خواهد به ديگران بفهماند که: «من اصلاً اهل اين کار نيستم؛ دست از سرم برداريد.» با کانال تلگرامي «آخرين خبر» همراه شويد