داستانک/ سرگرمی زیرزمینی

خراسان/ برعکس برادرش که از زيرزمين مي ترسيد و از آن جا فرار مي کرد، عاشق بازي کردن در زيرزمين و رفتن به هر بهانه اي براي آوردن وسايل از آن جا بود. خانه قديمي بود و در زيرزمين وسايل پيرزن صاحبخانه که فوت کرده بود قرار داشت تا تکليف ورثه روشن شود. همين باعث شده بود پدر و مادرش تعجب کنند يک دختربچه چرا علاقه دارد هي به زيرزمين تاريک و شلوغ خانه برود و ساعت ها آن جا بازي کند. فکر مي کردند براي خراب کاري مي رود، ولي هيچ اثري از به هم ريختگي وسايل زيرزمين نمي ديدند. تا اين که يک شب که عروسکش را بغل کرده بود و اصرار داشت برود از زيرزمين شيشه ترشي را بياورد، پدرش هم آهسته پشت سرش رفت تا بفهمد چه چيزي در آن جا دخترک را اين قدر مجذوب خودش کرده. پدر يواشکي مي ديد که دختر در را باز کرد، چراغ را روشن کرد و از پله ها پايين رفت. پدر از لاي نرده ها ديد دختر زيرلب چيزي مي گويد. پايين رفت و روي آخرين پله نشست. عروسکش را به سمت تاريکي گرفت. عروسک توي هوا معلق ماند. دخترک خنديد. عليرضا کاردار با کانال تلگرامي «آخرين خبر» همراه شويد