همگردي/ پوراندخت، دختر خسرو پرويز، پادشاه مقتدر ساساني، اولين پادشاه زن ايران و اولين پادشاه مقتدر زن ايراني است که بر بيش از 10 کشور آسيايي پادشاهي کرد. پوراندخت، پس از جوانشير، به عنوان بيست و هشتمين پادشاه ساساني بر اريکه شاهنشاهي ايران نشست.سکه هايي که در زمان پوراندخت ضرب شده، کمياب هستند. اين سکه ها، هم مدت پادشاهي او را مشخص مي کنند و هم اينکه چهرهٔ او را مي توان از روي آن ها بازسازي کرد. در ادامه، بيوگرافي مختصر پوراندخت و اوضاع و احوال انتهاي حکومت ساساني، نشان مي دهد که چگونه ايران در حمله اعراب، شکست خورد.
نخستين زن پادشاه ايران زمين
21 سال مانده به حمله اعراب به ايران و انقراض سلسله ساساني، آشفته ترين روزهاي آن 427 سالي بود که پدران، نياکان و اجداد پوراندخت بر ايران زمين حکومت کرده بودند. او روزهايي را به چشم ديده بود که خونريزي و برادرکشي ساده ترين کار خاندانش شده بود.مي گويند او احتمالا از آن رو بر تخت پادشاهي نشست که پس از کشته شدن همه برادرانش به دست برادري ديگر، همراه با خواهرش يگانه وارثان سلطنت محسوب مي شدند. بهمين جهت او بيست و هشتمين پادشاه ساسانيان شد و بدين ترتيب بخشي از تاريخ ايران را به گونه اي رقم زد که نخستين زن پادشاه در ايران زمين نام گيرد. اما روزگارش چنان به سراشيبي سقوط افتاده بود که حتي مورخان رومي و يوناني نيز نتوانسته اند روايتش کنند. روزگاري که هر سردار و فرمانده نظامي، مدعي تاج و تخت شاهنشاهي ساسانيان بود، از روزي که پدرش را کشتند تا آن روز که تاج بر سر نهاد، در مدتي کمتر از يک سال، ايران زمين 6 شاه به خود ديد. سهم نخستين زن پادشاه در ايران، تنها حدود 16 ماه حکمراني بود اما او در همين اندک ماه هايي که سلسله خاندانش رو به افول نهاده بود، چنان کرد که مورخان اسلام هم در وصفش گفته اند: از بار سنگين ماليات هايي که بر دوش مردم بود کم کرد.«پوراندخت» نخستن زني که در ايران بر تخت شاهي تکيه زد.کمي آن طرف تر از پايتخت ساسانيان در «انشان» واقع در خوزستان کنوني، که مرکز پادشاهي ايلاميان بود تاج بر سر نهاد.او تمام تلاش خود را براي بهبود اوضاع مردم سرزمينش کرد و وقتي ديد که اين سلسله با سرعتي خارج از کنترل رو به نابودي مي رود و توان تغيير سرنوشت مردمش را ندارد، خود کنار نشست تا مبادا تصميمي بگيرد که به ضرر ايران تمام شود. اين مقاله درباره پوراندخت، اولين پادشاه زن ايران و اولين پادشاه مقتدر زن ايراني است.
تولد پوراندخت، اولين پادشاه زن ايران
سال 591 ميلادي سپري شده بود. به تازگي پدر پوراندخت؛ خسرو پرويز، تاجگذاري کرده بود که به دنيا آمد. در شهري که حدود 600 سال پايتخت ايرانيان در دوره اشکانيان و ساسانيان بود، در کنار دجله و سرزمين ميان رودان بزرگ شد. نامش را «پوراندخت» يا «پوران» نهادند. او يکي از 6 شاهزاده اي بود که در «تيسفون» زندگي مي کرد.در آن زمان «خسروپرويز» ساساني، تازه توانسته بود با حمايت «موريکيوس» امپراتور روم، بر شورش «بهرام چوبين» پيروز شود و به عنوان شاهنشاه ايرانيان تاجگذاري کند، «پوراندخت» حاصل ازدواجي بود که اديبان و شاعران در وصفش منظومه «خسرو و شيرين» را سرودند. مادرش زني اهل ارمنستان و مسيحي بود به نام «شيرين»، اين زن سوگلي شاه شده بود و نفوذ زيادي بر او پيدا کرده بود. در وصف ازدواج هاي خسروپرويز اعداد عجيبي گفته اند و حتي از داشتن 3 هزار زن هم نام برده اند اما او سه زن رسمي بيشتر نداشت.يکي مادر «پوراندخت» بود، يکي «گرديه» نام داشت و ديگري هم «مريم» دختر «موريکيوس» امپراتور روم بود. به واسطه همين ازدواج اوضاع ايران و روم در ابتداي دوره سلطنت «خسروپرويز» آرام بود و جنگي در ميان نبود.به همين دليل، اين شاه ايران توانست قدري به امور داخلي و هنر بپردازد و موسيقي ايراني در اين دوره رونق گرفت. اما «خسروپرويز» فردي خرافاتي بود و تعداد زيادي پيشگو داشت. پيشگويانش به او گفتند که نبايد در «تيسفون» بماند زيرا آنجا برايش بد يمن است. به همين دليل او از کاخ سفيد و ايوان کسري که به طاق کسري معروف بود و همواره نسيم برخاسته از رودخانه «دجله» در آن مي وزيد، خارج شد و در جايي به نام «دستگرد» ساکن شد؛ اما دوره آرامش ايران 10 سالي بيشتر از زمان تاجگذاري «خسروپرويز» پايدار نماند.«پوراندخت» 12-10 ساله شده بود که در همسايگي ايران اتفاقاتي به وقوع پيوست. مردي به نام «فوکاس» عليه امپراتور روم شوريد و «موريکيوس» را به قتل رساند و خود را امپراتور ناميد. وقتي سفير او راهي دربار «خسروپرويز» شد، شاه ايران که متحد «موريکيوس» بود او را به رسميت نشناخت و بدين ترتيب سربازان رومي در سال 602 به سمت مرزهاي ساسانيان آمدند و جنگي 20 ساله آغاز شد. ايم متن درباره اولين پادشاه مقتدر زن ايراني، اولين پادشاه زن ايران و پوراندخت است.
روزگار تلخ پوراندخت چگونه آغاز شد؟
«خسروپرويز» در جنگ هايش شروع خوبي داشت. هرج و مرج بر روميان غالب شده بود. «فوکاس» که تخت سلطنت را غصب کرده بود، نتوانست در مقابل فتوحات خسرو کاري بکند. فشار ايراني ها باعث وحشت و اضطراب در ممالک روم شرقي شده بود و بحراني توليد کرد که در نتيجه آن «هراکليوس» که در تاريخ ايران به «هرقل» معروف است، از «کارتاز» با کشتي هايي به «قسطنطنيه» آمد و در سال 610 ميلادي با همراهي مردم، زمام امور را به دست گرفت. اما اين مانع از پيشروي هاي «خسروپرويز» نشد و در سال 611 ميلادي به شامات تاخت و دمشق را گرفت.در سال 614 ميلادي، سپاه ايران عازم «اورشليم» شدند و توانست بيت المقدس را تسخير کنند. خسرو به اين فتوحات خود اکتفا نکرده، «شهر براز» را که يکي از سرداران نامي ايران بود با قشوني به طرف مصر فرستاد و او از کويري که مابين شامات و مصر حائل است گذشته وارد مصر شد و در سال 616 ميلادي، اسکندريه را که شهري نامي و تجارتي بود، گرفت.
اين سردار ايران، اثر بزرگي در عالم آن روز ايجاد کرد، زيرا مدت 9 قرن بود که مملکت مصر از تصرف ايران خارج شده و شاهان ساساني همواره درصدد آن بودند که حدود ايران را به حدود زمان هخامنشي برسانند، همين پيروزي ها بود که رفته رفته «خسروپرويز» را مغرور کرد و او تصور کرد که هيچگاه پاياني در کار نيست. وقتي سال 627 ميلادي فرا رسيد، دوباره ايرانيان و روميان رو در روي هم قرار گرفتند. «هراکليوس» کاخ «خسروپرويز» را نشانه گرفته بود و به سمت کاخ دستگرد لشکر کشيد. در نزديکي نينواي قديم، که اينک بغداد، پايتخت عراق در آن واقع شده جنگي به نام «نينوا» درگرفت. در اين جنگ فرمانده سپاه و سردار ايراني کشته شد ولي سربازان ايران پافشاري کردند تا آنکه نيروي کمکي به آن ها رسيد اما اينجا بود که نقطه اوج «خسروپرويز» به پايان رسيد و او به سراشيبي سقوط افتاد. ترسي بر او غالب شد و به ناگاه تصميم به خارج شدن از منطقه و ميدان نبرد گرفت. سپاهانيان ايراني ديدند که شاهشان در حال خروج است و گويي دارد فرار را بر قرار ترجيح مي دهد، اما حاضر نشدند جنگ را به سربازان رومي وانهند. آنقدر مقاومت کردند که «هراکليوس» عقب نشست و راهي تخت سليمان شد. همان زمان دجله و فرات نيز طغيان کرد.
سيل، خرابي قسمتي از ايوان کسري را به دنبال داشت. شکسته شدن سدها، کشتزارهاي اطراف را به باتلاق تبديل کرد و ناکامي «خسروپرويز» در ترميم ويراني ها، نشانه بارز انحطاط دولت ساسانيان نزد عامه مردم شد، در اين شرايط «خسروپرويز» همراه زن محبوبش «شيرين» و دو پسر او «مردانشاه» و «شهريار»، از دجله عبور کرد و به «ويه اردشير» در قسمت غربي دجله رفت، اينجا بود که شاه ايران تير خلاص را هم بر سرنوشت خود رها کرد. خسرو پرويز چنان مجذوب «شيرين» بود که تصميم گرفت به جاي پسر بزرگش «شيرويه» که به «قباد دوم» معروف بود و مادرش نيز «مريم» دختر «موريکيوس» بود؛ فرزند خردسالش از «شيرين»را وليعهد معرفي کند.همين تصميم همه کارها را به آنجا رساند که تاريخ مي گويد خون به پا شد! وقتي «خسروپرويز» پسرش که کودکي خردسال به نام «مردانشاه» بود را به عنوان وليعهد معرفي کرد، زمستان شده بود. زمستان سال 638 ميلادي، او پير و بيمار هم شده بود. پسر بزرگش کوتاه نيامد و آرام نگرفت. بزرگان ساساني را فراخواند و توطئه اي را تدارک ديد که در تاريخ کمتر نظير آن به ثبت رسيده است. پنجم اسفند ماه آن سال بود، «قباد دوم» کودتايي به پا کرد و پدرش را با اتهاماتي مواجه ساخت که بايد نزد بزرگان محاکمه مي شد. گرچه «خسروپرويز» توانست از خود دفاع هم بکند اما اين دفاعيات چيزي از خشم پسرش نکاست.
«قباد دوم» همه پسراني که از «خسروپرويز» به دنيا آمده بودند را فراخواند و يا با زور دستگير کرد. پدرش را نيز که در آن زمان زنداني شده بود، فرا خواند و همه پسرانش را جلوي چشمان او از دم تيغ گذراند. مي گويند «قباد دوم» 17 يا 18 پسر خسرو پرويز که برادران خودش بودند را به قتل رساند و تاج شاهي بر سر نهاد. اين آغازي براي روزگاران سقوط ساسانيان شد. «خسرو پرويز» نيز به دست يکي از نزديکانش در زندان به قتل رسيد. با مرگ «خسروپرويز» و در پي آن مرگ شک برانگيز «قباد دوم»، دوره اي 6 ماهه آغاز شد که پر از خونريزي، جاه طلبي و خون خواهي بود و اينگونه بود که مردم از آن همه ظلم و ستم ساسانيان به تنگ آمدند. در اين روزها، «جوانشير» بر تخت نشست اما اوضاع به گونه اي بود که سرادران و فرماندهان نظامي در يک شاهنشاهي آشوب زده و پريشان، هر يک مدعي تاج و تخت شده بودند و به رقابت با اشراف بر سر تاج شاهي مي جنگيدند.
در فاصله سال 630 ميلادي تا 631 دست کم 6 نفر خود را شاه ناميدند. از خانواده «خسروپرويز» ديگر پسري باقي نمانده بود. دو دختر او «پوراندخت» و «آذرميدخت» مانده بودند. براي بزرگان و موبدان زرتشتي چاره اي جز متوسل شدن به اين اعضاي باقيمانده از خانواده شاه سابق نمانده بود، در اين زمان «پوراندخت» در «انشان» مستقر بود.«پوراندخت» 39 يا 40 ساله بود که تاج شاهنشاهي را بر سر نهاد. مي گويند «پوراندخت» قدي بلند داشت و زني خوش رو بوده است. به جز آنچه در تاريخ بلعمي و طبري از او نقل کرده اند، اين زن را بيشتر از روي سکه هايي که ضرب کرد مي شناسند. گويي روزگارش چنان سريع به آخر رسيده که مورخان از ثبت آن بازمانده اند. با اين حال، همان اندک ماه هايي که او بر تخت شاهي نشست را دوره تحکيم قدرت سلطنت و بازسازي شاهنشاهي ذکر کرده اند. او با احترام پدرش، سکه هايي از طلا ضرب کرد که قابل استفاده براي عموم نبود. دستور داد تا روي آن چنين بنويسند که «پوراتن بازگرداننده تخمه ايزدان». او درباريان و مردم را فراخواند و خطاب به آن ها گفت: «نيت خير دارم و به عدالت فرمان مي دهم.». اين متن درباره پوراندخت، اولين پادشاه زن ايران و اولين پادشاه مقتدر زن ايراني است.
سياست خارجي را آرامش بخشيد
تصميمي که نخستين زن پادشاه در ايران براي آرام کردن اوضاع در امور خارجي گرفت، اعلام صلح به روميان بود. در واقع او با امضاي پيمان صلح با روميان، براي آرام کردن اوضاع داخلي زمان خريد.«پوراندخت» که مي دانست روميان و مسيحيان به دليل حمله پدرش به اورشليم و بيت المقدس و تاراج کليساهاي آن ها، خشمگين و دلخورند، براي تحکيم پيمان صلح، تصميم گرفت کاري کند که مسيحيان تحت تاثير آن قرار بگيرند. به همين دليل دستور داد تا کارواني فراهم شده و سفيري از جانب او رهسپار دربار امپراتور روم شود. سپس او دستور داد تا صليب مقدسي را که توسط پدرش به غنيمت گرفته شده بود را به آن ها بازگردانند. در واقع به غنيمت گرفته شدن همين صليب که مسيحيان معتقد بودند حضرت عيسي(ع) بر اين صليب بسته شده بود، بهانه به دست آن ها داده بود که نقشه حمله به ايران را در سر بپرورانند. با رهسپار شدن اين سفير بود که او فرصت يافت تغييراتي در نظام داخلي ايجاد کند و فرماندهان و سران ايالتي را به فرمان خود درآورد. اين متن درباره اولين پادشاه مقتدر زن ايراني و اولين پادشاه زن ايران است.
زني که عدالت را بازگرداند
ايرانيان روزهاي تلخي را مي گذراندند. خبر به قتل رسيدن 18 شاهزاده به دست برادر، در همه جاي ايران پخش شده بود، مردم ديگر از حاکمان دستور نمي گرفتند و بيشتر ساز خود را کوک مي کردند. از ماليات و خراج خسته شده بودند و با خود مي گفتند براي چه بايد به شاهاني خراج بدهند که به جاي توجه به ملک و مملکت، به قتل و خونريزي خود مشغولند.اين اخبار به گوش «پوراندخت» هم رسيده بود، بنابراين بعد از آنکه دستور داد تا سکه هايي به نام او ضرب کنند و از نظر اقتصادي ثروتي را بين بزرگان پخش کرد تا آن ها را همراه خود کند، دستوري داد تا مردم نيز به آرامش نزديک شوند.او نامه هايي به همه حاکمان محلي نوشت و به آن ها دستور داد که بقاياي خراجي که از زمان پدرش برعهده مرده مانده بخشوده شوند. همين دستور، در روزهايي که همه خبرهاي ناخوش مي شنيدند کافي بود تا مردم را به قضاوت درباره او وادارد، چنان که بگويند اين زن اهل عدل و داد است.
سپس «پوراندخت» نامه هاي ديگري نوشت و آن ها را اين بار براي فرماندهاني که در نقاط مختلف مستقر شده بودند فرستاد. او خطاب به فرماندهان نوشت: اين پادشاهي را نه به کشتن و قتل ديگران مي توان نگاه داشت و نه با سپاه و قدرت لشکريان، تنها با عدل و داد است که مي توان به اداره امور پرداخت و با انصاف، آن را پايدار کرد. پادشاه دادگر مي تواند ملک را محافظت کرده و نگاه دارد و فرقي ميان زن يا مرد بودن او نيست، پس اميد دارم از من چنان عدالت و دادگستري و انصافت ببينيد که هيچ کس تاکنون نديده باشد.» بدين ترتيب نخستين زني که در ايران پادشاهي کرد، چنين کار خود را آغاز کرد. او دستورات ديگري هم براي بهبود اوضاع داخلي داد. تلاش کرد تا از اختيارات سران ايالت ها چنان بکاهد که بتواند فاصله طبقاتي و تبعيض ها را کم کند.دستور داد تا کساني که قتل و جنايت و خونريزي هايي براي کسب قدرت کرده بودند دستگير و محاکمه شوند و آن هايي که در قتل «اردشير سوم» دست داشتند را محکوم به اعدام کرد. همچنين بودجه اي براي ساماندهي و بهسازي پل هاي شاهنشاهي اختصاص داد و دستور داد تا با کشاورزان به خوبي و نيکي رفتار کنند تا آن ها در آرامش به کار خود مشغول شده و توليد رونقي دوباره بگيرد. اين متن درباره اولين پادشاه زن ايران و اولين پادشاه مقتدر زن ايراني است.
آرامشي که دوام نياورد
به هر حال سرنوشت اين نبود که «پوراندخت» بتواند آشفتگي ساسانيان را بعد از آن همه قتل و خونريزي سامان دهد، گويي او نيز با تمام عدالتي که داشت، تاوان ظلم گذشتگان خود را مي پرداخت. هنوز نتوانسته بود ثمره آثار تصميماتي که براي ايران گرفته بود را بچيند که احوالش ناخوش شد. آنچه همه مورخان نقل کرده اند اين است که «پوراندخت» به مرگ طبيعي از دنيا رفت. او نتوانست 40 سالگي خود را ببيند. البته روايتي هم نقل شده که «پوراندخت» وقتي ديد شرايط غالب بر ايران زمين چنان شده که نمي تواند از عهده ساماندهي آن برآيد، خود اعلام کرد که ديگر به سلطنت ادامه نمي دهد و کنار کشيد. اما حکيم ابوالقاسم فردوسي، پايان پادشاهي او را مرگ طبيعي اش عنوان کرده است. با مرگ نخستين پادشاه زن ايران زمين، دوباره جدال بر سر تاج و تخت سر گرفت و وقتي «يزدگرد سوم» بر سر کار آمد ديگر کار از کار ساسانيان گذشته بود.در تاريخ مي دانيم که در زمان يزد گرد سوم، اعراب به ايران حمله کردند و بساط پادشاهي ساسانيان به کلي برچيده شد.
بازار