مشرق/ زنان جوان مدافع حرم اين روزها بهتر از گذشته، تنهايي همسران شهدا را به خوبي درک ميکنند. تحمل تنهايي در اوج جواني و بزرگ کردن کودکي که هر لحظه بهانه نبود پدر را ميگيرد، سخت است اما در دوران هشت سال دفاع مقدس و امروز در خانواده شهداي مدافع حرم از اينگونه وقايع به کرار رخ داده است. در ادامه روايت تنهايي و يتيم شدن فرزندان شهيد حسن رضوانخواه را از زبان مهين پورسرپرست همسر اين شهيد بزرگوار ميخوانيد:
پيش از آخرين اعزامش، دو تايي به درد و دل نشستيم. آن روزها رفتار و حرفهايش بوي ديگري مي داد. از رفتن بيشتر ميگفت. آن روز دلش انگار گرفته بود. رسيد به جايي که بغض کرد و از مظلوميت حضرت علي گفت؛ از صبر و تنهايي حضرت، از درد هايش با چاه. آن جا براي اولين بار اشک هايش را آن جور مي ديدم. دلش گرفته بود، دل من هم گرفت. ديگر بوي رفتن را مي شنيدم انگار؛ بوي تنها شدن، تنها ماند
شهريور 65، کميل دو سالش تمام مي شد. پدرش هم نبود که جشن تولد برايش بگيريم. چهار – پنج روز بعدش يک تلگراف رسيد؛ از طرف حسن بود. يادم نمي آيد که چه نوشته بود؛ اما وقتي خواندم، حس کردم اين جملهها براي حسن نيست. لحن جملههايش را خوب ميشناختم. بعضي از نامه هايش را هنوز دارم. لا به لاي جملههايش، روحيه شاد او را حس مي کردم، ولي اين بار اين جوري نبود. دلم شور افتاد.
يکي از همرزمهاي حسن آمد. کميل را که ديد، بغل کرد و بوسيد. ميخواست پنهان کند؛ اما قطره اشک را گوشه چشمش ديدم. احساس کردم رفتارش کاملا ترحم آميز است؛ با اينکه چيز خاصي نگفت، ولي نگرانم کرد. گل سفيد بودم، هنوز اطمينان نداشتم و نخواستم عکل العملي نشان دهم. گفتم برگردم لنگرود خانه مان، شايد حسن تماس بگيرد.
رفتم. منتظر ماندم. زنگ در را ميزنند. عمو غلام بود با دو سه نفر ديگر. کمي ماندند و رفتند. رفتارشان مشکوک بود. چيز خاصي نگفتند. سعي مي کردند خيلي عادي باشند. فقط حال و احوال کردند. ترديدم زيادتر شد. بعد از عمو غلام، خواهرم شهين و شوهرش آمدند. چشم هاي شهين قرمز بود. معلوم بود گريه کرده است. چيزي نپرسيدم. شايد چون اصلا عادت به کنجکاوي نداشتم. گفتند «اين جا تنها هستي، بيا ببريمت گل سفيد.»
مانعي نديدم. توي راه شوهر خواهرم پشت فرمان از شهدا حرف ميزد. فقط گوش مي دادم. تازگي ها جنازه قبادي را آوردن. بدنش سر ندارد. بنده خدا همسرش ... چه ميشنيدم؟ قبادي در کنار حسن بود؟ قرباني سن و سالي نداشت. او هم شهيد شد. چند تا شهيد ديگر هم داشتيم. خواستم خودم را بزنم به آن راه، دلم مي خواست فکر کنم به خاطر همين شهداست. که خواهرم گريه کرده است. طاقت نياوردم. يک دفعه با حالت مطمئني گفتم «بگو که حسن هم شهيد شده». فقط گفت: «نه» اما دوباره از شهدا گفت. به خودم گفتم: «مهين! ديگر مطمئن باش که حسنت رفت.» به صندلي ماشين چسبيدم.
يوسف خبر داشت، ولي دلواپسي من و آقاجان را که ديد، گفت برويم تلفن خانه تا از منطقه خبر بگيرم. جلوي ما تلفن زد. طرف از پشت تلفن داشت خبر شهادت حسن را ميداد، ولي يوسف به خاطر اين که ما متوجه نشويم، مي گفت: «حسن کجاست؟ کي ميآيد؟» او پشت خط داد مي زد که «بابا! ده بار گفتم شهيد شده، اون وقت تو هي ميگي ميآد؟ حسن آقا شهيد شده!» يوسف همين طور دو پهلو تا آخر تماس ادامه داد. آقاجان اين رفتارها که ديد، با عصبانيت به يوسف تشر زد که «يا تا امشب خبر درست و حسابي برام مي آري، يا اين که همين جا مي زنمت». ظهر فردا يوسف و محمد اصغري خواه به خانه آقاجان آمدند. ديگر طاقت نياورده بود که آقاجان بي خبر بماند
هنوز گريهام نميآمد، شايد هنوز باور نداشتم، شايد صبوري حسن مرا هم صبور بار آورده بود. پيراهن مشکي بر تن کميل کردم و به استقبال از پيکر حسن رفتم. کميل تا چشمش به پيکر پدرش افتاد، مات و مبهوت نگاهش کرد. پيکر حسن را به مسجدي بردند که چهار سال قبل در آنجا جشن ازدواجمان را گرفته بوديم. سپس همراه با پيکر به سردخانه رفتيم. بالاي پيکر حسن که نشستم، نميدانستم بايد چه کار کنم. دستم را روي صورتش کشيدم و شروع به صحبت کردم و گفتم: «زينب و کميل اينجا هستند. نميخواهي آنها را ببيني؟» هر چه تکانش دادم، جوابي نداد. کاش حسن بلند ميشد و ميگفت که با من شوخي کرده است.
کارنامه درخشان شهيد حسن رضوانخواه
شهيد حسن رضوانخواه در دوران نوجواني همزمان با پيروزي انقلاب اسلامي، وارد بسيج شد. وي براي حفاظت از مرزهاي کشور و کيان امت اسلامي، درس را رها کرد و به سرپل ذهاب رفت. در سال 1360 به عضويت سپاه درآمد. در آن زمان دورههاي ويژه آموزش نظامي را گذراند. اين رزمنده دلير لنگرودي به سبب لياقت و شايستگي که از خود نشان داد، بهعنوان مسوول عمليات سپاه پاسداران شهرستان لنگرود انتخاب شد. همچنين در سمت مسوول آموزش و اطلاعات مدتي خدمت کرد. در نهايت مسووليت جانشيني گردان رزمي لشکر 25 کربلا را بر عهده گرفت. پس از تفکيک سپاه ناحيه سه گيلان و مازندران و تشکيل تيپ ويژه قدس، وي از طرف سپاه پاسداران گيلان، به سمت گردان کميل تيپ ويژه قدس گيلان معرفي شد. وي چندي بعد در عمليات کربلاي 2 و منطقه عمومي حاج عمران به درجه رفيع شهادت نائل آمد.
همراهان عزيز، آخرين خبر را بر روي بسترهاي زير دنبال کنيد:
آخرين خبر در سروش
http://sapp.ir/akharinkhabar
آخرين خبر در ايتا
https://eitaa.com/joinchat/88211456C878f9966e5
آخرين خبر در آي گپ
https://igap.net/akharinkhabar
آخرين خبر در ويسپي
http://wispi.me/channel/akharinkhabar
آخرين خبر در بله
https://bale.ai/invite/#/join/MTIwZmMyZT
آخرين خبر در گپ
https://gap.im/akharinkhabar
بازار