نماد آخرین خبر

باورهای نادرست درباره تاریخ

منبع
برترين ها
بروزرسانی
برترين ها/ 1. «بهشت حَشاشين» وجود داشته است «مارکوپولو» در سفرنامه اش، درباره «بهشت حشاشين» مطالبي نوشته است. او گفته است که حشاشين (که در الموت قزوين حکومت مي کردند) جوانان را با خوراندن حشيش در حالت بيهوشي به باغي بزرگ و زيبا منتقل مي کردند با جوي هاي شير و عسل و دختران زيباروي و ... که حالتي از بهشت داشت. بعد از چند روز از زندگي جوانان در اين بهشت ساختگي آنها دوباره به اين جوانان مواد مخدر مي خوراندند و آنها را نزد رهبر حشاشين مي بردند. باورهاي نادرست در حوزه تاريخ در اين هنگام جوانان براي اينکه بتوانند به آن بهشت برگردند حاضر مي شدند هر کاري را براي شخص اول گروه انجام دهند. اروپايي ها احتمالا از طريق همين سفرنامه با بهشت حشاشين آشنا شده اند. براي پاسخ به اين ادعا بايد بگوييم که اولا حشيش در آن زمان به عنوان ماده مخدر استفاده نداشته و تصور مي شد اين ماده، گياهي دارويي است. دوما مارکوپولو خودش نمي توانسته اين چيزها را از نزديک ديده باشد چون اصولا گروه مخفي مثل حشاشين، غريبه ها را به قلعه هاي شان راه نمي دادند تا بتوانند با امنيت بيشتري به فعاليت شان ادامه بدهند؛ بنابراين اينکه مسافري از اروپا راه بيفتد و تا قلب خاورميانه بيايد و وارد مقر حشاشين شود، باورکردني نيست. پس احتمالا او داستان هاي آنها را از مردم عوام شنيده و شايد چيزهايي هم به آن اضافه کرده و به فرنگستان برده تا حالا پس از قرن ها، ما دوباره آنها را از اروپايي ها بشنويم؛ اما نکته اين است که اين شنيده ها هم نمي تواند درست باشد زيرا اصلا تصور اينکه ارتشي با افيون و مواد مخدر توانسته باشد نزديک به 200 سال پس از مرگ «حسن صباح» (زمان سفر مارکوپولو به ايران 200 سال از مرگ حسن صباح، بنيانگذار اسماعيليان مي گذشت) زير شديدترين فشارها دوام بياورد، بسيار غيرمنطقي است.حالا سوال اينجاست که پس نام «حشيش» از کجا روي اين افراد آمده؟ همانطور که گفتيم در گذشته حشيش (و ترياک و ... البته نه به شکل امروزي اش) استفاده دارويي و پزشکي داشت و تازه از عصر صفوي به بعد از ترياک به عنوان ماده مخدر استفاده شد. شخص حسن صباح به جز آن که قاتل خوبي بود، با خواص گياهان دارويي هم کاملا آشنايي داشت و با تبحر از آن استفاده مي کرد. جداي از اين موضوع در متون معتبري که از عصر او باقي مانده، به کساني که ترورهايش را انجام مي دادند، لقب «فدايي» داده شده است. در واقع آنها اين ترورها را در راه ايدئولوژي حسن صباح انجام مي دادند؛ اما احتمالا از آنجا که چنين چيزي براي خيلي ها قابل باور نيست، شايعاتي مانند استفاده از افيون و مواد مخدر را به راه انداخته اند. 2. داستان آرش کمانگير در شاهنامه آمده است هر وقت صحبت از قهرمانان اسطورهاي ايران زمين مي شود، همه فکر مي کنند. اين داستان ها همه در شاهنامه آمده است. اما هميشه اينطور نيست، از جمله آرش کمانگير از شخصيت هاي شاهنامه فردوسي نيست و داستان او در اصل در کتاب اوستا آمده و در شاهنامه فردوسي بدون اشاره به داستان، تنها چند بار نام او ذکر شده است. به نقل از بنياد فردوسي «چهار آرش در شاهنامه فردوسي وجود دارد که از هم جدا هستند: آرش: دلاوري ايراني که در سپاه کي خسرو در نبرد با افراسياب؛ آرش: يکي از پادشاهان اشکاني که برخي او را همان آرشک يا اشک مي دانند؛ کي آرش: يکي از چهار فرزند کي قباد؛ آرش: از پهلوانان منوچهر پادشاه ايراني و کمانگير مشخص کننده مرز ايران و توران در نبرد افراسياب» اين آرش چهارم که همان آرش کمانگير است در بخش پادشاهي شيرويه در نسخه شاهنامه بروخيم به نامش اشاره شده: چو آرش که بردي به فرسنگ تير/ چو پيروز قارن يل شيرگير همچنين در داستان نبرد خسروپرويز و بهرام چوبينه، بهرام با افتخار خود را از نسل آرش معرفي مي کند: من از تخمه نامور آرشم/ چون جنگ آورم آتش سر کشم. در شاهنامه نسخه مسکو هم از آرش رزم زن و در شاهنامه نسخه بروخيم از آرش رزم سوز يادي شده است: وز اونيوتر آرش رزم زن / به هر کار پيروز و لشکرشکن وز آن دورتر آرش رزم سوز / چو گورانشه آن گرد لشکر فروز» 3. آقا محمدخان در کرمان 20 هزار چشم در آورد با اين که آقامحمدخان قاجار فردي سختگير و خشن بود و آن هنگام که مشغول درگيري و جنگ با رقيبان داخلي بر سر تاج و تخت شد، هيچ رحم و مروتي از خود نشان نداد، اما ماجراي «از حدقه در آوردن 20 هزار جفت چشم» نمي تواند درست باشد. آنچه کساني چون «سر پرسي ساکس» انگليسي، حدود يک قرن پس از اين واقعه نقل کرده اند اين است که آقامحمدخان پنج ماه پياپي کرمان را محاصره مي کند. پس از محاصره اي سنگين و به وجود آمدن قحطي، 10 هزار نفر از مردم شهر خودرا به خان قاجار تسليم مي کنند و ... پس از آن خان قاجار به سربازانش دستور داد که تا چشمان کساني را که باقي مانده اند از حدقه بيرون آورند و آنها را با دقت بشمارند و تهديد مي کند که اگر اين تعداد از عدد مشخص شده کمتر باشد، چشمان خود آنها را از کاسه در خواهد آورد. البته ساکس عددي را براي تعداد چشم ها ذکر نکرده ولي به دقت درباره تعداد مردم يا افرادي که کشته يا اسير شده اند حرف زده است. «ميرزا محمد شيرازي» و «محمدتقي ساروي» که اتفاقا هر دو از نويسندگان دستگاه زنديه بودند نيز بدون آن که عدد و رقمي در نوشته هاي خود بياورند، صرفا از اسير شدن کساني نوشته اند که جزء اردوي لطفعلي خان بوده اند، اما پس از فرار اوبه بم، در کرمان باقي ماندند و پس از شنيدن خبر اسارت خان زند، تسليم آقامحمدخان شدند. منابع غيرمستند ديگر، اعداد متناقضي مثل «هفت هزار جفت» يا «هفت من» (واحد مرسوم براي اندازه گيري وزن در آن زمان) را هم بيان کرده اند. اما براي پاسخ به اين سوال قبل از چيز بايد از خود بپرسيم که جمعيت کرمان در آن زمان چقدر بوده است؟ احتمالا اين پاسخ ما را راحت تر به جواب نهايي مي رساند. اگر اطلاعات غلوم آميز سر پرسي ساکس را بپذيريم که همان اول کار، 10 هزار نفر تسليم آقامحمدخان شدند و 12 هزار نفر به خاطر پناه بردن به يکي ديگر از حاميان قاجارها، نجات پيدا کردند و هشت هزار نفر جزء کشته ها بودند، به علاوه هزار نفري که از شهر کوچ کردند و پنج هزار نفر که در شهر باقي ماندند، جمعيت کرمان در آن زمان بايد 36 هزار نفر باشد.با تکيه بر همين اطلاعات (هر چند اشتباه به نظر مي رسد) مشخص است که اگر 22 هزار نفر نجات يافته باشند از جمعيت 36 هزار نفري 14 هزار نفر باقي مي مانند .يعنياگر فرض کنيم خان قاجار تمامي اين افرادرا همنابينا کرده باشد، باز تعداد 20 هزار جفت چشم اشتباه است ولي نمي شود تصور کرد در يکي از بحراني ترين و آشوب زده ترين دوران تاريخ ايران -يعني خرداد سال 1173 - زماني که شهرهاي بزرگي همچون تبريز و اصفهان و شيراز به زحمت چنين جمعيتي داشتند، کرمان اينقدر پر جمعيت بوده باشد. مي بينيد که با فرض اشتباه باز اين داده صحت ندارد، حال اگر جمعيت کرمان را کمتر از اين در نظر بگيريم، ديگر با اطمينان مي دانيم که خان قاجار آن قدر که مي گويند هم بي رحم نبوده است. 4. ناصرالدين شاه در دربار انگلستان با دست غذا خورده بود دکتر «فووريه» (پزشک شخصي ناصرالدين شاه) در کتاب «سه سال در دربار ايران» (ترجمه عباس اقبال آشتياني) در شرح خاطره اي از غذا خوردن ناصرالدين شاه مي نويسد: «... همين که فراش ها به حضور شاه رسيدند، همه مجموعه ها را بر زمين مي گذارند و قلمکارها و سرپوش ها را از روي ظروف بر مي دارند و با مجموعه هاي خالي و قلمکارها بيرون مي روند. آقادايي - که گاهي ميرزا ابوالقاسم نيز با او همراه است - ظروف غذايي را که شاه مي خواهد نزديک او مي برد و شاه که مثل همه ايرانيان چهارزانو مقابل سفره اي چرمي - که سفره پارچه اي ملوني روي آن مي اندازند -مي نشيند با دست - يعني بي قاشق و چنگال - از آن ظروف غذاي خود را بر مي دارد و ميل مي کند...» تا اينجا به نظر مي آيد شاه قاجار بلد نبوده از قاشق و چنگال استفاده کند، اما اين همه حقيقت نيست. او در کاخ خودش به رسم متداول آن روزهاي مردم ايران غذا مي خورده، ولي در اماکن رسمي مثل درباره انگلستان، اوضاع فرق داشته. چرا که در جاي ديگري از همين کتاب، در شرح خاطره اي پيش از سفر شاه به اروپا چنين نقش شده: «صدر اعظم چون با سبک غذا خوردن فرنگي ها آشنايي داشت، خواست قبل از عزيمت شاه، غذا خوردن با کارد و چنگال را به شاه ياد بدهد.به اين منظور، ضيافت هايي ترتيب داد و طي آن شخصا نقش تعليم غذا خوردن به ملتزمين را بر عهده گرفت.به مدت يک هفته که درباري ها غذا خوردن به سبک فرنگي ها را تمرين مي کردند، شاهنشاه پشت ديوار نازکي مي نشست و به منظور يادگيري درس هاي صدر اعظم، از چند سوراخ کوچک غذا خوردن آنها را نظاره مي کرد. وقتي شاه و درباريان توانستند براي صرف غذا خوب از قاشق و چنگال استفاده کنند، مساعي صدر اعظم بسيار مورد تقدير قرار گرفت.» 5. در دوره قاجار سبيل زنان نشانه زيبايي بود افسانه هاي زيادي از سبيل دار بودن زنان حرمسراي قجري به خصوص «ناصرالدين شاه» که از آنها تصاوير زيادي وجود دارد نقل مي شود. براي رسيدن به حقيقت بد نيست نگاهي به عکس هاي «عصمت الدوله» (دختر ناصرالدين شاه) بيندازيم. اولين عکس، چهره اي طبيعي از عصمت الدوله در کنار پيانو است ولي در عکس دوم (که چند سال بعد گرفته شده) دختر ناصرالدين شاه ناگهان زشت مي شود. از آنجا که بيشتر عکس هاي ناصرالدين شاه از زنان و دخترانش بوده براي فرار از تکرار و يکنواختي عکس ها، زنان دربار را وا مي داشته دستي در چهره و سر و وضع خود ببرند و تفاوت ايجاد کنند. بنابراين برخي از عکس هايي که از زنان قاجار مي بينيد عکس چهره واقعي زنان آن دوران نيست. اين عکس ها صرفا هدف سرگرمي شاه را تامين مي کرده اند. يعني زنان دربار ناصرالدين شاه سبيل نداشتند و سبيل داشتن زنان هم نشانه زيبايي نبوده. تنها ظاهرا در چندين عکسي که از آن دوره به جا مانده و شائبه ايجاد کرد ه، زنان شاه خودشان را با لوازم آرايش آن زمان به شکل مرد در آورده بودند که کمي تفريح کنند. 6. ابوريحان بيروني بيش از کلمب قاره آمريکا را کشف کرده بود اين شايعه و چيزهايي مشابه آن بارها در فضاي مجازي دست به دست شده است. علت اين شايعه احتمالا اين است که ابوريحان بيروني در کتاب «ماللهند» بر گرد بودن زمين تاکيد مي کند و مي نويسد که احتمال دارد در آن سوي کره زمين خشکي هايي باشند که هر زمان در طرف ما نيمه شب است، طرف ديگر ظهر است و برعکس ولي چون نامي از قاره يا خشکي خاصي نمي برد او کاشف قاره آمريکا نيست؛ چون او فقط حدسي زده و هيچ اثباتي ارائه نداده است. 7. در دربار شاه عباس چند آدمخوار زندگي مي کردند آن چيزي که به اسم آدمخوارها گفته مي شود در واقع شکنجه گراني بودند که به آنها «چگين» مي گفتند. چگين ها شکنجه گراني مخوف بودند که روش هاي شکنجه آنان از زمان مغول ها باقي مانده بود. نخستين بار «شاه اسماعيل صفوي» دسته هاي چگين را ايجاد کرد اما عنوان آدمخوار تنها در منابع اروپايي و سفرنامه هاي آنها گفته شده. براي نمونه در کتاب «عالم آراي عباسي» نوشته «اسکندر بيک منشي» که وقايع دوران «شاه اسماعيل دوم» يا شاه عباس» را شرح مي دهد، به خصوص در زمان شاه عباس که هيچ ابايي از نوشتن خشونت ها ندارد، اثري از آدمخواري چگين ها وجود ندارد. با اين حال به نظر مي رسد در برخي آثار ديگر مورخين داخلي هم اشاره هايي به وجود چنين شکنجه گراني وجود دارد. اما مسئله اين است که شاه عباس تصميم داشت قزلباش ها را سرکوب کند و به جاي آن ارتش ثابت «شاهسون» را ايجاد کند. به همين دليل دشمنان زيادي داشت و احتمالا براي ترساندن آنها مجبور بود جنگ رواني ايجاد کند. در هر حال به طور قطع نمي توان گفت چگين ها واقعا آدمخوار بودند يا چقدر اجازه اين کار را داشتند، اما اگر بخواهيم چيزي را به قطعيت بگوييم، چنين گروه شکنجه گري وجود داشتند ولي در حد همان گروهي شکنجه گر و آدمخواري احتمالا يا موردي بوده يا در آن اغراق بسيار زيادي شده است. 8. «آرتميس» فرمانده نيروي دريايي خشايار شاه، ايراني بود خبر «آرتميس» معروف ايراني نبود. او اصالتا از اهالي جزيره «کرت» يونان بود و پدرش فرماندار ساتراپي (استان) «کاريا» (منطقه اي در جنوب غربي درياي اژه) که وابسته و مطيع پادشاه ايران بودند. آرتميس بعد از پدرش، فرمانداري اين ساتراپي را به عهده گرفت و در زمان جنگ «سالاميس»، در سپاه هخامنشي عليه يونان جنگيد. او به قدري متعصبانه در سپاه خشايارشا مبارزه کرد که هم ميهن تاريخ نگارش «هرودوت»، نسبت به حضور او در ارتش ايران و جنگ مقابل هموطنانش اظهار تعجب مي کند. جالب آن که آرتميس پيشنهاد جنگ زميني عليه يوناني ها را هم به خشايارشا داده بود اما پادشاه هخامنشي نظر اکثريت (يعني جنگ دريايي) را پذيرفت و خود آرتميس را (به دليل آشنايي اش با درياهاي يونان و کشتي هاي «فينيقي ها») به فرماندهي برگزيد. 9. يک گروه سيصد نفره ارتش خشايارشا را شکست داد اين يکي از دروغ هاي بزرگ فيلم «300» است و البته تنها اشتباه آن نيست. يکي از اشتباهات مهم فيلم، چهره نمايي ايرانيان است. در اين فيلم پارسيان و به ويژه «خشايارشا» همچون خون آشامان و هيولاهاي هاليوودي با پيکره ها و صورت هاي زشت و سياه و بيمارگونه نمايش داده شده اند. با وجود اين که بر اساس نوشته هاي صريح مورخين يوناني و رومي مانند «گزنفون» و«کترياس»، «ديودور»و حتي «هرودوت»، پارسيان زيباترين و اصيل ترين مردمان روزگار خود بودند و برازنده ترين و نجيبانه ترين لباس ها و پوشش ها را مورد استفاده قرار مي دادند اما ماجراي 300 نفر؛ که در فيلم، اسپارتي ها کلا 300 نفر معرفي مي شوند در حالي که تعداد آنها در ابتدا بسيار بيشتر بود و کم کم تعداد آنها به 300 نفر رسيده بود. بر اساس نوشته هرودوت، نيروهاي مستقر در ترموبيل عبارت بودند از از 300 نفر اسپارتي سنگين اسلحه، هزار نفر تژاتي ومانتي نياني، 120 نفر از ارخ من و هزار نفر از قسمت هاي مختلف آرکادي، 400 نفر از کرنت، 300 نفر از فلي يونت، 80 نفر از مي سين، 700 نفر از تسيياني و 400 نفر از اهالي تب که روي هم بيشتر از چهار هزار نفر مي شوند. 10. هخامنشيان قاره آمريکا را کشف کرده بودند اين هم يکي ديگر از دروغ هايي است که اين روزها در فضاي مجازي دست به دست مي چرخد. امپراتوري هخامنشي در اوج دوران قدرت خود (يعني زمان داريوش اول) سيزدهمين امپراتوري بزرگ کل تاريخ (به لحاظ مساحت) بوده است. چنين حکومتي براي اثبات قدرت و بزرگي خود، هرگز نيازي به اين دروغ هاي عجيب و شاخ دار ندارد. دروغ هايي مثل کشف قاره آمريکا که گاه در خبرگزاري هاي رسمي کشور نيز منتشر مي شود. نويسندگاني که صرفا از روي شباهت چندستون، به اين نتيجه رسيده اند که يحتمل دريانوردان پارسي تا آن سوي دنيا رفته اند و براي «آزتک»ها قصرهايي چون تخت جمشيد ساخته اند، احتمالا با ديدن هرم هاي مکزيک نيز تصور کرده اند چند مصري هم در کشتي هاي هخامنشيان بوده اند! با اين که واقعيت مشخص است اما اگر بخواهيم اين داستان را جزئي تر بررسي کنيم بايد بگوييم که در زمان هخامنشيان فراهم سازي و پشتيباني نيروي دريايي ايرانيان عمدتا به عهده متحدانفنيقي آنها بود. (آن موقع هنوزدريانوردي پارسيان جهاني نشده بود و بعدها در زمان ساسانيان با شکل گيري بندرهايي مثل «سيراف» رونق گرفت) و فينيقي ها مثل يوناني ها، نقطه پاياني زمين را در تنگه جبل الطارق مي دانستند و کسي از آنجا جلوتر نرفته بود. در واقع هيچ گزارش مستند و مکتوبي از دريانوردي فنيقي ها در دوران هخامنشي به آن سوي تنگه جبل الطارق وجود ندارد، چه رسد به دريانوردي فنيقي ها در دوران هخامنشي به آن سوي تنگه جبل الطارق وجود ندارد چه رسد به دريانوردي خود هخامنشيان ضمن اين که فناوري کشتي هاي آن زمان، هرگز اجازه نمي داد دريانوردان از توفان هاي اقيانوس اطلس عبور کنند و به آن سوي دريا و قاره اي آمريکا برسند. همراهان عزيز، آخرين خبر را بر روي بسترهاي زير دنبال کنيد: آخرين خبر در سروش http://sapp.ir/akharinkhabar آخرين خبر در ايتا https://eitaa.com/joinchat/88211456C878f9966e5 آخرين خبر در آي گپ https://igap.net/akharinkhabar آخرين خبر در ويسپي http://wispi.me/channel/akharinkhabar آخرين خبر در بله https://bale.ai/invite/#/join/MTIwZmMyZT آخرين خبر در گپ https://gap.im/akharinkhabar