در تاريخ کلاهبرداري دنيا چند نام از بقيه شاخص ترند افراد با هوشي که از اين استعداد در راه خلاف استفاده کرده اند.يکي از جذاب ترين داستانهاي پليسي ايران در دهه سي و چهل داستان مردي بود که کاخ دادگستري را فروخت. مهدي بليغ معروف به آرسن لوپن ايراني،کسي بود که کاخ دادگستري را فروخت.کلاهبردار وطني، مردي که کاخ دادگستري را فروخت، حدود ۷۰ سال پيش در شهريار متولد شد. مردي بيسواد ولي باهوش بود و بيترديد اگر تحصيلات مناسبي داشت، به يکي از بزرگان ادب و علم کشور بدل ميشد. اما او از جواني به راهي غير از آن کشيده شد. درسال ۱۳۳۷ مهدي بليغ ، مهدي نظري وهوشنگ مجتبايي سه سارق با سابقه وتيزهوش بودند که تصميم گرفتند با هم متحد شده ويک باند سرقت را تشکيل بدهند وبعدازاين اتحاد بود که پيمان بستند اگر هرکدام به چنگ پليس افتادند ديگري براي رهايي او اقدام کند و دراين ميان آن کسي که بيشتر از دوتن ديگر به اين عهد وپيمان دل بست و وفادار ماند مهدي بليغ بود که زودتر از آن دو گرفتار شد.
بليغ پس از اينکه دستگير شد چون تحمل زنداني بودن را نداشت براي برادرش نامه نوشت واز او خواست تا به سراغ دوهمدستش برود واز آنان براي آزادکردن مهدي بليغ درخواست ياري وکمک کند.
بعداز مدت کوتاهي وقتي او متوجه شد دوهمدستش نه تنها به ياري او نخواهند آمد، بلکه در غياب او همسرش را نيز فريب داده اند، روحيه اش به هم ريخت و زخمي عميق از بي وفايي نظري ومجتبايي برروح وقلب او وارد شد ، بطوري که بي قراري او براي آزادشدن از زندان وگرفتن انتقام بيشتر شد وبالاخره روزي که حکم آزادي را گرفت نقشه اي ماهرانه کشيد تا از دويار بي وفا وخيانتکارش انتقام بگيرد.
مهدي بليغ براي اجراي نقشه اش در نخستين اقدام خانه اي را در منطقه قلهک اجاره کرد وبعداز آن شروع به جست وجو براي يافتن مهدي نظري وهوشنگ مجتبايي کرد. دراين جست وجوها بود که او متوجه شد هوشنگ از کشور به خارج فرار کرده است بنابراين او تمام تلاش خود را براي يافتن مهدي نظري آغاز کرد.
در کنار اين جست وجوها مهدي بليغ که لحظه اي آرام وقرار نداشت به سرقت ها وشرارت هاي سابق ادامه مي داد. دراين گير ودار بود که با مردي ايتاليايي به نام آلبرت آشنا شد. آلبرت نيز مردي خلافکار بود. اين دوستي تازه براي مهدي بليغ باعث شد تا او با دامنه و قدرتي بيشتر به کارهاي خلافکارانه اش ادامه دهد.
وي با کلاهبرداريهاي کوچک روزگار ميگذراند، اما اين کارها براي مردي با هوش او کارهايي کوچک محسوب ميشدند. تا اينکه يک روز طعمه بزرگترين کلاهبرداري خود را در جلوي در سفارت انگليس شکار کرد؛ دو توريست آمريکايي ( البته برخي گفته اند دو شيخ عرب) که به دنبال خريد يک هتل در ايران بودند.
او آنها را به دفترش که در خيابان گيشا بود دعوت کرد و در آنجا به آنها پيشنهاد خريد يک ساختمان بزرگ و مجلل را به قيمت بسيار مناسب داد. اين ساختمان، کاخ دادگستري بود که در خيابان خيام قرار داشت و هنوز هم به عنوان ساختمان دادگستري از آن استفاده ميشود. قرار بازديد از کاخ براي فرداي آن روز گذاشته شد و همان روز عصر به آنجا رفت و با تطميع اتاقدار وزير وقت دادگستري، دفتر کار وزير را براي مدت يکساعت اجاره کرد.
فرداي آن روز قبل از آمدن مشتريها، ۲۰۰ جفت دمپايي پلاستيکي تهيه کرد و جلوي در اتاقهاي کاخ که يک ساختمان اداري محسوب ميشد و در آن ساعت خالي بود، گذاشت. به اتاق وزير رفت و منتظر شکارهايش شد. آمريکاييها سروقت آمدند واو به عنوان صاحب آن عمارت، تمام ساختمان را به آنها نشان داد و وقتي مشتريها درخواست ديدن داخل اتاقها را داشتند، به بهانه بودن مسافران و با نشان دادن دمپاييها، آنها را منصرف ميکرد. مشتريان ساختمان را پسنديدند و به پول رايج آن زمان ۵۰۰ هزار تومان به او پرداخت کردند و خوشحال از اين معامله پرسود، براي تحويل ساختمان ۱۰ روز ديگر مراجعه کردند.
اما همانجا بود که فهميدند چه کلاه بزرگي بر سرشان رفته است. وي همان روز معامله، به مصر فرار کرد و بعد از چند ماه زندگي در آنجا، به ايران بازگشت. اما در ايران بازداشت و به زندان محکوم شد و چند سال بعد از انقلاب به دليل همراه داشتن مواد مخدر اعدام شد.او يک کلاهبردار ذاتي بود،حتي در زندان! او تلويزيون زندان را به يکي از زندانيان به قيمت ۱۰۰ تومان فروخت و وقتي آن زنداني بعد از آزادي تلويزيون را زير بغل زد و ميخواست آن را با خود ببرد، فهميده بود که چه کلاهي بر سرش رفته و مضحکه بقيه شده است!
نکته جالب اين است که مسعود کيميايي که با اين کلاه بردار ديداري هم داشته است بارها تصميم گرفته درباره اين فرد فيلمي بسازد به نام خائن کشي که گويا پروانه ساختش را هم گرفته است.