روزنامه شهروند/ خيلي طول ميکشد به يک طوطي آموزش بدهي دو جمله را بهصورت واضح ادا کند، چه برسد به ٢٠ طوطي. حساب کردم ايام عيد بيشتر از ٢٠ خانوار ميهمان ما نيستند و هشت ماه مانده به عيد به ازاي هر خانواده يک طوطي خريدم و اسم همه را هم گذاشتم فضول! طي سال به صورت فشرده کلاسهاي قصابي رفتم و الان ميتوانم طي نيم ساعت يک گاو نر بالغ را ذبح و طبخ کنم. براي آمادگي کامل در برابر پرسشهاي ايام عيد، رفتم و دوستان صميميام را بيدليل کتک زدم و بدين ترتيب احساساتم را کاملا کشتم. بعد از تحويل سال، اولين خانواده که آمدند، رفتم و يکي از طوطيها را آوردم گذاشتم روي پايم. ميهمانها چايشان را خورده بودند که فضول گفت: «خب جواد جان، چه خبر؟ امسال ميخواي چيکار کني؟» با تعجب جواب دادم: «به تو چه؟ به تو ربطي داره مگه؟» فضول گفت: «آخه من فضولم!» بعد بدون حرف اضافي سرش را با دو حرکت دست از تنش جدا کردم. بعد از غشکردن دو نفر، سکتهکردن يک نفر و مرگ طبيعي يکي از اعضاي پير فاميل که بهطور اتفاقي بعد از اجراي عمليات به ديار باقي شتافت و کلي شکايت و شکايتبازي در آخرين دادگاه قاضي پرسيد: «چرا؟» و من جواب دادم: «ميدوني بيستبار به صدتا سوال تکراري صدتا جواب تکراري بدي يعني چي؟» قاضي گفت: «برو آزادي!»
جواد قضايي
بازار