نماد آخرین خبر
  1. جذاب ترین ها
دیدنی-خواندنی

داستان مردی که کمک می خواست

منبع
بروزرسانی
نگاه/ به گذشته پرمشقت خويش مي انديشيد , به يادش مي افتاد که چه روزهاي تلخ و پرمرارتي را پشت سر گذاشته . روزهايي که حتي قادر نبود طعام روزانه زن و کودکان معصومش را فراهم کند . با خود فکر مي کرد که چگونه يک جمله کوتاه فقط يک جمله که در سه نوبت , پرده گوشش را نواخت به روحش نيرو داد و مسير زندگانيش را عوض کرد و او و خانواده اش را از فقر و نکبتي که گرفتار آن بودند نجات داد . او يکي از سحابه ي رسول اکرم ( ص ) بود , فقر و تنگدستي بر او چيره شده بود . در يک روز که حس کرد که ديگر کارد به استخوانش رسيده با مشورت و پيشنهاد زنش تصميم گرفت برود و وضع خود را براي رسول اکرم ( ص ) شرح دهد و از آن حضرت استمداد مالي کند . با همين نيت رفت ولي قبل از آنکه حاجت خود را بگويد اين جمله از زبان رسول اکرم ( ص ) به گوشش خورد . هرکس از ما کمکي بخواهد ما به او کمک مي کنيم ولي اگر کسي بي نيازي بورزد و دست حاجت پيش مخلوقي دراز نکند , خداوند او را بي نياز مي کند . آن روز چيزي نگفت و به خانه خويش برگشت . باز با هيولاي مهيب فقر که همچنان در خانه اش سايه افکنده بود روبه رو شد . ناچار روز ديگر به همان نيت به مجلس رسول اکرم ( ص ) حاضر شد . آن روز همان جمله را از رسول اکرم شنيد . هرکس از ما کمکي بخواهد ما به او کمک مي کنيم ولي اگر کسي بي نيازي بورزد , خداوند او را بي نياز مي کند . اين دفعه نيز بدون اينکه حاجت خود را بگويد به خانه خويش بازگشت و چون خود را همچنان در چنگال فقر , ضعيف و بيچاره و ناتوان مي ديد براي سومين بار به همان نيت به مجلس رسول اکرم ( ص ) رفت و باز هم لبهاي رسول اکرم به حرکت در آمد و با همان آهنگ که به دل قوت و به روح اطمينان مي بخشيد همان جمله را تکرار کرد . اين بار که آن جمله را شنيد اطمينان بيشتري در قلب خود حس کرد که کليد مشکل خويش را در همين جمله يافته است . وقتيکه خارج شد با قدم هاي مطمين تري راه مي رفت . با خود فکر مي کرد که ديگر هرگز به دنبال کمک و مساعدت بندگان نخواهد رفت . به خدا تکيه مي کنم و از نيرو و استعدادي که در وجود خودم به وديعه گذاشته شده استفاده مي کنم و از او مي خواهم که مرا درکاري که پيش مي گيرم موفق گرداند و مرا بي نياز سازد . با خودش فکر کرد که از من چه کاري ساخته است . بنظرش رسيد عجالتاً اينقدر از او ساخته است که به صحرا برود و هيزمي جمع کند و بياورد و بفروشد . رفت و تيشه اي امانت گرفت و به صحرا رفت هيزمي جمع کرد و فروخت . لذت حاصل دسترنج خويش را چشيد . روزهاي ديگر به اين کار ادامه داد تا تدريجاً توانست از همين پول براي خود تيشه و حيوان و ساير لوازم کار را بخرد . باز هم به کار خود ادامه داد تا اينکه زندگي مرد به کل تغيير يافت . روزي رسول اکرم ( ص ) به او رسيد و توسل کنان فرمود : هرکس از ما کمکي بخواهد ما به او کمک مي دهيم ولي اگر بي نيازي بورزد خداوند او را بي نياز مي کند . ما را در کانال «آخرين خبر» دنبال کنيد
اخبار بیشتر درباره

اخبار بیشتر درباره