کجارو/ يک جزيره سرسبز و زيبا شايد دست کمي از يک بهشت زميني نداشته باشد، اما روابط حاکم بر دنياي انسانها ميتواند هر بهشتي را به جهنمي توصيف ناپذير مبدل کند.
«مستعمره کيفري کايِن» (The penal colony of Cayenne) که بيشتر با نام «جزيره شيطان» (Devil's Island) به شهرت رسيده، در گذشته و در قرون نوزده و بيست بهعنوان يک زندان مورد استفاده قرار داشت. اين زندان در قالب چندين ساختمان مجزا در جزاير کوچک و بزرگ گويان فرانسه ساخته شد. اينجا محلي براي نگهداري زندانيان سياسي تبعيد شده و بهطور کلي هر کسي بود که بهنحوي اسباب ناخشنودي حاکمان فرانسوي را فراهم کرده بود. از جمله معروفترين افراد زنداني شده در اين زندان ميتوان به «آلفرد دريفوس» (Alfred Dreyfus) اشاره کرد.
اين مکان مخوف همچنين بهدليل برخوردهاي خشن نگهبانان با جنايتکاراني که از سرتاسر قلمروي فرانسه گردآوري و به اين جزيره فرستاده شده بودند نيز به شهرت رسيده است. سيستم حاکم بر اين مکان سرانجام در سال ۱۹۵۳ منسوخ و زندان نيز تعطيل شد. با کجارو در مسير آشنايي بيشتر با اين جزيره و زندان مشهورش همراه باشيد تا مختصري از تاريخچه و سبک مجازاتهاي اعمال شده در مورد زندانيان را مرور کنيم، رفتارهايي که بهنحوي اين مکان را به مقصد ايدهآل دنياي گردشگري سياه مبدل کردهاند.
اين جزيره يکي از جزاير «گويان فرانسه» است که از جمله مستعمرات اين کشور در فراسوي آبها بوده و در شمال آمريکاي جنوبي قرار گرفته است. شرايط حاکم بر اين جزيره بهدليل نوع کاربري آن اما بهقدري سخت و طاقت فرسا بود که بسياري از زندانياني نجات يافته اذعان داشتند که در زمان حضور در جزيره، خود را مردگاني زنده ميديدند. تخمين زده ميشود که در طول اين دوران، بيش از ۴۰ درصد از زندانيان تازه وارد در همان سالهاي نخستين حضور خود در زندان جان ميباختند و به اصطلاح تنها افراد قوي و البته حرف شنو ميتوانستند از هزار توي رنج و عذاب حاکم بر اين زندان به سلامت عبور کرده و درنهايت جان سالم به در ببرند.
سفر به جزيره شيطان براي بسياري از محکومان سفر آخر بود. آنها را سوار بر کشتي به زندان ميبردند، آنها بلافاصله بعد از سوار شدن هويت فردي خود را از دست داده و از آن پس تنها يک شماره بودند که مرگ و زندگيش نه براي کسي اهميت داشت و نه مراقبتي از آنها صورت ميگرفت. زندانبانان اين افراد را به عرشه زيرين کشتي برده و در قفسهاي آهني زنداني ميکردند، جايي که تاريکي حاکم بر آن کشنده بود و بهسختي هوا به آنجا ميرسيد.
زندانيان در سفري مشقتبار به زنداني منتقل ميشدند که بيشک جهنمي زميني بود، جايي که داس مرگ در انتظار قربانيان لحظه شماري ميکرد
اما سختيهاي بيشتر هنوز در راه بود، چراکه کشتي بهسمت مناطق گرمسيري حرکت کرده و هواي داغ و آزار دهنده زندانيان را عصباني ميکرد. آنها با يکديگر به نزاع پرداخته و حتي بارها کسي دراينميان کشته ميشد. بيماري هجوم آورده و بهدليل کمبود آذوقه، زندانيان مدام در رنج و عذاب بودند. در نتيجه بسياري از زندانيان اين شرايط را تاب نياورده و در مسير رسيدن به جزيره، جان ميسپردند. وشايد اين تنها شرح مختصر بر عذابي بود که اين سفر جهنمي براي آنها به ارمغان ميآورد.
زندانيان بهخوبي تحت کنترل نگهبانان حاضر در کشتي بودند و اگر کسي قصد فرار داشته يا بلوا به پا ميکرد، به سرعت توسط نگهبانان دستگير شده و بهسختي مورد آزار و اذيت قرار ميگرفت. از طرف ديگر بهعنوان يک اقدام دورانديشانه لولههاي بخار به داخل اين قفسهاي تنگ و تاريک کشيده شده بود و اگر زندانيان براي فرار تلاش ميکردند، بلافاصله جرياني از بخار داغ و سوزان به داخل قفس فرستاده شده که باعث سوختگي و عذاب تمامي زندانيان داخل قفس ميشد. اين لوله ها درواقع يک گوشزد روشن به تمامي زندانيان بود که يا بايد مطيع و فرمانبردار باشند يا با عواقب اقدامات خود مواجه شوند.
اگر زندانيان در قفسها سروصدا به راه ميانداختند، نگهبانان از روش ديگري براي رام کردن آنها استفاده ميکردند. اطراف هر قفس درهاي متحرک فلزي تعبيه شده بود و در مواردي که سروصدا يا صداي آواز خواندن زندانيان بلند ميشد، نگهبانان چوبهاي آغشته به سولفور را آتش زده و آنها را به داخل قفس زندانيان ميانداختند و به سرعت با بستن اين درها، منابع هوا را مسدود ميکردند.
يکي از شاهدان شرح ماجرا را اينگونه بيان کرده که مردان به سرفه افتاده و بعد از شدت ناراحتي شروع به فرياد زدن ميکردند، اما همچنان به آواز خواندن خود ادامه ميدادند تا اينکه سرانجام صدايشان با حمله سرفههاي شديد به پايان ميرسيد و درنهايت ديگر کسي توان نداشت حتي زمزمه کند، سولفور در اين جنگ نابرابر پيروز شده و صداي زندانيان نيز خاموش ميشد.
اين مصائب مسير سفر به جزيره بود، اما وقتي زندانيان به جزيره رسيده و با استقبال معدود زندانيان نجات يافته در ميان ديوارهاي زندان مواجه ميشدند دوباره فکر فرار در ذهنشان جوانه زده و اميد به آينده در دلهايشان جوانه ميزد. اما خيلي زود با ديدن شرايط حاکم بر محيط اين اميدها دوباره به نااميدي ختم ميشد.
آبهايي که فاصله ميان جزيره و سرزمين اصلي را پر کرده بود، بسيار خطرناک و رام نشدني به نظر ميرسيد. از سوي ديگر در زير سطح اين آبهاي خروشان، کوسههاي مرگ افرين در رفتوآمد بودند. بر طبق مدارک موجود اگر کسي از زندان فرار کرده و دل به دريا ميسپرد، بلافاصله توسط کوسههاي وحشي تکه تکه ميشد.
حتي اگر کسي باوجود اين مخاطرات ميتوانست خود را به سرزمين اصلي برساند با جنگلهايي خطرناک مواجه ميشد. بدون غذا يا ابزارهاي لازم براي نجات، فرد بهزودي در ميان اين جهان وحشي محو و نابود شده و جان ميسپرد.
زندانيان بخت برگشته در طول روز پابند داشتند، اما در شب اين غل و زنجير حتي دوبرابر شده و آنها نميتوانستند هنگام خواب حتي راحت جابهجا شوند. اين مردان از گرسنگي در رنج و عذاب بودند و بسياري بهدليل تب ميمردند. بيشتر اوقات اجساد مردگان را به داخل دريا ميانداختند تا خوراک کوسهها شوند و تنها يک زنگ، پايان زندگي يک نفر را به ديگران اعلام ميکرد. درواقع اين زنگ به جز اعلام مرگ يک نفر، زنگ ناهار کوسهها بود که بلافاصه خود را به سفرهي تازه پهن شده رسانده و منتظر خوراکي باشند که خيلي زود به داخل آب انداخته ميشد.
از سوي ديگر براي آن دسته از زندانيان که حاضر به اطاعت از دستورها نبودند مجازاتهاي سختي در نظر گرفته ميشد که کمترين آنها فرستاده شدن به سلول انفرادي براي شش ماه بود. در طول اين دوران زنداني تنها ميتوانست يک ساعت از روز را در هواي آزاد بگذارند و باقي اوقاتش را بهتنهايي در سلول سپري ميکرد.
اين شرايط بيترديد باعث ديوانه شدن بسياري از زندانيان ميشد. اما اگر اين تنبيه هم کارساز نبود، زنداني را براي انجام اعمال شاقه به جنگل ميفرستادند، جايي که بسياري از زندانيان همانجا ميمردند.
براي قاتلان خطرناک و خشن، مجازتهايي سخت و دردناکي در نظر گرفته ميشد. بهعنوان نمونه در سال ۱۹۳۱ ظاهرا يک زنداني به يکي از نگهبانان حمله کرده و او را تا سرحد مرگ کتک زد. براي اينکه اين رفتار ديگر تکرار نشود، او را به جنگل برده و به يک درخت زنجير کردند. براي يک شبانه روز حشرات، مارها و گرسنگي تنها همدم او بودند و سرانجام وقتي ديگر زندانيان به سراغش رفتند، او را زنده اما ساکت يافتند. اين زنداني تنها چند روز بعد جان سپرد و اين مسئله بيشک تأثير خود را روي ساير همبندان او گذاشت.
زندانيان کفش نداشتند و مجبور بودند پا برهنه در جنگل راه بروند و همين مسئله باعث ايجاد جراحت در پاي آنها ميشد و البته کسي نيز اهميتي به اين زخمها نميداد.
درنهايت اگر زندانيان از هفت سال عذاب جهنمي خود در اين جزيره جان سالم به در ميبردند، آن وقت بايد هفت سال ديگر را در گوييان فرانسه گذرانده و بعد از آن نيز بايد پول کافي براي سوار شدن به کشتي و گذر از اقيانوس داشتند تا به خانهي خود بازگردند. از سوي ديگر شغلهاي محدودي براي زندانيان سابق وجود داشت و بيشک اگر در اين مدت کسي باز هم دست به کار خلاف ميزد دوباره به جزيره بازگردانده ميشد. به همين خاطر بسياري اين بار بهدليل نداشتن غذاي کافي و از گرسنگي ميمردند.
شايد شما فيلم «پاپيون» با بازي «استيو مک کوئين» و «داستين هافمن» را ديده باشيد، اين فيلم داستان يکي از معدود زندانياني است که موفق شد از اين جزيره مخوف فرار کرده و دستکم چندسالي را در آرامش و در آغوش تمدن به زندگي خود ادامه دهد.
سرانجام رفتارهاي صورت گرفته در اين زندان با انتشار يک کتاب به قلم يکي از نجات يافتگان به گوش مردم رسيده و باعث نارضايتي عمومي شد، بهطوري که مدت کوتاهي بعد از چاپ اين کتاب مقامات فرانسوي اعلام کردند که قصد تعطيل کردن اين زندان را دارند. البته تبعات جنگ جهاني دوم براي مدتي باعث تأخير اين مسئله شد، اما سرانجام در فاصله سالهاي ۱۹۴۶ تا ۱۹۵۳ زندانهاي موجود در اين جزاير يکي بعد از ديگر بسته شدند و سرانجام فعاليتهاي آن به طول کامل تعطيل شد.
امورزه مردم ميتوانند سوار بر قايق به بازديد اين زندان بروند. البته دو جزيره بزرگ اين منطقه همچنان به روي عموم باز هستند و شماري از ساختمانهاي قديمي بهعنوان موزه مورد استفاده قرار دارند که بهعنوان جاذبه گردشگري مورد توجه علاقهمندان نيز قرار گرفتهاند.
نظر شما در مورد اين زندان چيست؟ آيا شما نيز به گردشگري سياه علاقه داريد؟ نظرات خود را ما نيز در ميان بگذاريد.
بازار