خراسان/ بيا بنگر چه چيزي من گرفتم؟
چه چيزي در مه بهمن گرفتم؟
خيال کردي گرفتم گوشت و ماهي؟
نه جانم! بنده رفتم زن گرفتم!
***
دلا از خود جدا افتادهاي تو
ببين اکنون کجا افتادهاي تو؟
گرفتي زن، برفتي بين مرغان!
به قُدقُد قُد قُدا، افتادهاي تو!
***
امان و صد امان از اين عيالم
ز دست اين عيالم در ملالم
به آشپزخانه بس که ظرف شستم
ز پا افتادهام! بگرفته حالم!
***
به بنده پخت و پز را اين زن آموخت
شدم وارد به خياطي و هم دوخت
نشستم تا بگم اين شعرها را
دوباره خاک عالم! شام من سوخت!
مجيد رحماني صانع
بازار