نماد آخرین خبر

طنز/ فحش‌هایی که می‌دهیم، آدم‌هایی که معروف می‌شوند

منبع
روزنامه شهروند
بروزرسانی
طنز/ فحش‌هایی که می‌دهیم، آدم‌هایی که معروف می‌شوند
روزنامه شهروند/ همينجوري که ماسک به دهن و دستکش به دست داشتم به سمت ايستگاه مترو مي‌رفتم، يهو از بانک برام پيامک ‏اومد «سرپرست خانوار محترم، مبلغ ١٠‌ميليون ريال وام براي کمک به معيشت خانوار در ايام کرونايي به حساب‌تان واريز شد.» ‏باورم نمي‌شد. چند دفعه موبايلم رو خاموش و روشن کردم تا مطمئن شم. دو تا سيلي خوابوندم توي گوش خودم که مبادا خواب ‏باشم. اما واقعيت داشت. تو پوست خودم نمي‌گنجيدم. داشتم توي ذهنم بررسي مي‌کردم که با اين پول برم سه کيلو گوشت با ‏يه حلب روغن بخرم يا بزنم تو کار حبوبات و برنج و سبزيجات يا اصلا با ريختن اين پول به بازار تورم ايجاد نکنم و به جاش برم ‏با اين يک‌ميليون تومن کسب و کار راه بندازم. تو همين فکرها بودم که يه سلبريتي بي‌محابا بهم نزديک شد. سريع حالت ‏تدافعي گرفتم و گفتم:«آبجي چه خبرته؟ اولا که من چه صنمي با شما دارم که اين‌طور بي‌محابا به من نزديک ميشي؟ من خودم ‏زن دارم، زنمم خيلي دوست دارم. ثانيا به فاصله‌گذاري اجتماعي اعتقاد نداري؟» ديدم زد زير خنده و بلند گفت:«حالا ديگه توي ‏قزميت به من ميگي فاصله‌گذاري اجتماعي رو رعايت کنم؟» گفتم: «ببين من سيستم شماهارو مي‌دونم. الان از ‏خداته من چهارتا فحش بهت بدم همينو بذاري تو صفحه اينستاگرامت کلي لايک بگيري. درسته که الان کشور در وضعيتي به سر ‏مي‌بره که ميزان معروف شدن يه نفر، به همين فحش‌هاييه که مي‌خوره و به هرکي بيشتر فحش بدند معروف‌تر ميشه اما من اون ‏کسي نيستم که بهت فحش بده.» ديدم دمغ شد و لباش رو غنچه کرد و رفت. خيلي ناراحت شد که بهش فحش ندادم. يه ‏جورايي سرخورده شد. منتظر چهارتا فحش چارواداري از من بود. اما من تيرش رو به سنگ زدم. سرمست از وام يک ميليوني و اين ‏داستان سلبريتي به راهم ادامه دادم. نزديک مترو بود که يکي با لبخند بهم سلام کرد. گفتم: «استاد شما ‏الان بايد وسط جلسه هيأت دولت باشي، اينجا چيکار مي‌کني.» با آرامشي مثال زدني يه چشمک ريز زد و گفت: «شيطون وام ‏يک‌ميليون تومني رو گرفتي.» لپش رو کشيدم و گفتم: «کلا باهاتون حال مي‌کنم. احساس مي‌‏کنم از يه سياره ديگه اومديد. جان من آدم فضايي نيستي؟ چشات ليزر نداره؟» گفت: «خوشحاليم که با اين وام، دل ميليون‌ها ‏ايراني رو شاد کرديم.» مطمئن شدم آدم فضاييه. اصلا با منطق جور در نميومد که يه کسي تو اين وضع اقتصادي روي زمين ‏زندگي کنه و ازاين حرفا بزنه. بهش گفتم:«اصلا اينارو ولش کن. دلم مي‌خواد تو اين لحظات سرخوشي که داري، يه سوال بپرسم؟» ‏سرش رو به علامت تأييد تکون داد. پرسيدم:«چيکار مي‌کني اين‌قدر آرومي؟ يه آرامش خاصي داري لعنتي. مثل يه اقيانوس پهناور و آروم. مثل يه نسيم خنک صبحگاهي. مثل يه ‏درخت تنومند آروم وسط جنگل. مثل يه .. مثل يه...» گفت: «مثل يه مرد تنهاي شب؟» گفتم: «نه عزيزم اون که يه نفر ديگه بود. ‏حالا ولش کن اصلا. از کرونا چه خبر؟» ديدم بدون اينکه حرفي بزنه دستش رو به علامت شيب نزولي بالا آورد و بهم يه لبخند ‏مليحي زد و لاي در مترو محو شد. خيلي محو شد.‏ وحيد ميرزايي
#باهم_شکستش_مي‌دهيم ما را در کانال «آخرين خبر» دنبال کنيد
اخبار بیشتر درباره

اخبار بیشتر درباره