ریشه ضرب المثل/ کار نیکو کردن از پر کردن است
يوتاب/ يکي از پادشاهان سلسهي ساساني فردي به اسم بهرام بود که فردي قدرتمند و جسور بود و کشورگشاييهاي بسياري را انجام داد. بهرام يک روز به يکي از نديمههايش که زني بسيار جذاب و خوشچهره از کشور چين بود، ميگويد: اگر مايل هستيد فردا با هم به شکار برويم؟ نديمه پيشنهاد بهرام را قبول ميکند و براي شکار به جنگل ميروند. آن روز بهرام تعدادي گورخر را شکار کرد. تمام افرادي که همراه او بودند جز کنيزش، از حرفه و تيزهوشياش در شکار کردن تعريف کردند. بهرام به فکر فرو رفت که چرا نديمهاش سخني نگفت و از مهارت او در شکار تعريف نکرد! در همين فکر بود که چشمانش به گورخري افتاد. رو به کنيزش کرد و گفت: من قصد دارم که آن گورخر را براي تو شکار کنم. کافي است امر بفرمايي تا به هر صورتي که تو دوست داري اين کار را انجام دهم. آن دختر که فوقالعاده مغرور بود لبخندي زد و گفت: بايد که رخ برافروزي / سر اين گور در سمش دوزي بهرام با کمي تامل مهرهاي را داخل کمانش قرار داد و به سمت گورخر نشانه گرفت و پرتاب کرد. مهره داخل گوش گور خر فرو رفت و گورخر بيچاره پايش را بلند کرد تا گوشش را بخاراند. در همان لحظه کنيزش نيشخندي زد و گفت: انسان اگر در هر شغل و حرفهاي تمرين کند، مطمئنا قوي و ماهر ميشود. چرا که کار نيکو کردن از پرکردن است. بهرام با شنيدن اين سخن بسيار عصباني شد و به يکي از مامورانش دستور داد تا دست و پاي کنيز را ببندد و سرش را از تنش جدا کنند. دختر گستاخ با شنيدن فرمان پادشاه از ترس ميلرزيد و به آن مامور گفت: از تو درخواستي دارم؛ در اعدام من عجلهاي نداشته باش. زيرا که فرمانروا از روي عصبانيت فرمان قتل مرا صادر کرد و مطمئنم وقتي خشمشان فروکش کند از دستورش پشيمان ميشود و تو را به خاطر اينکه گردن مرا زدي مسلما مجازات خواهد کرد. من را نکش و من هم در عوضش از تو نزد فرمانروا آنقدر تعريف و تمجيد ميکنم که ايشان علاقهاش به شما بيشتر شود و مقام بالاتري برايت در نظر بگيرد. آن مامور وقتي پيشنهاد آن دختر را شنيد وسوسه شد. بعد او را مخفيانه به يکي از عمارتخانههايش برد و از او خواست تا در آنجا خدمت کند و هويتش را از همه مخفي نگه دارد. اين عمارت زيبا خيلي بزگ بود و حدود ۶۰ پله داشت و آن کنيز در ابتداي ورودش با گوسالهي گاوي مواجه شد که به تازگي به دنيا آمده بود. وي روزي چند مرتبه اين گوساله را روي دوشش ميگذاشت و از اين ۶۰ پله بالا و پايين ميرفت. روزي نديمه از ماموري که پناهش داده بود درخواست کرد که بهرامگور را به بهانهاي به اين قصر بياورد. مامور پذيرفت و به خدمت بهرام رفت و به ايشان پيشنهاد داد که به شکار برويم. بهرام هم قبول کرد و فرداي آن روز با تعدادي از افرادش به جنگل رفتند. بهرام مشغول شکار کردن گور خر بود که آن مامور گفت: سرورم؛ در اين نزديکي قصري وجود دارد که ۶۰ پله دارد. از شما دعوت ميکنم که هم براي استراحت و هم براي بازديد به آنجا برويم. پادشاه ايران پيشنهادش را قبول کرد و به همراه او به سمت آن قصر راه افتاد. در بين راه مامور براي بهرام گور تعريف کرد که در اين قصر نديمهاي زندگي ميکند که بسيار قوي است و گاو بزرگي را به راحتي روي دوشش ميگذارد و از پلههاي قصر بالا و پايين ميرود. بهرام با شنيدن اين موضوع بسيار ترقيب شد و لحظه شماري ميکرد که هر چه زودتر آن کنيز را ببيند. خلاصه بعد از چند دقيقه بهرام به همراه آن مامور به آن عمارت رسيدند. ناگهان آن کنيز را در حالي که صورتش پوشيده بود ديد که روي دوشش گاو بزرگي گذاشته و از پلههاي قصر بالا و پايين ميرود. بهرام گور کمي تامل کرد و لبخند زد و به کنيز گفت: من متوجه شدم که چگونه اين کار را انجام ميدهي. تو از زماني که اين گاو بسيار کوچک بوده بر دوش ميگرفتي و اين پلهها را بالا و پايين ميرفتي و تمرين بسيار و تلاش، تو را به اين قدرت رسانده است. نديمهي چيني که خود را براي همچين روزي آماده کرده بود به بهرام گفت: سرورم؛ اين که من اين گاو عظيمالجثه را بر دوش ميکشم و از پله ها بالا و پايين ميبرم جاي تعجب ندارد. زيرا که تمرين بسيار کردهام. اما اگر فرمانروايي سم به گوش گورخر گره بزند، اين نشان از تمرين و تلاش نيست؟ بهرام گور ناگهان متوجه شد که اين کنيز همان کنيز چيني خودش است و بلافاصله از او به خاطر اينکه فرمان قتلش را صادر کرده بود عذرخواهي کرد. سپس از آن مامور هم به دليل اينکه عاقلانه تصميم ميگيرد و کنيز را گردن نميزند تشکر کرد و او را مورد لطف و محبت خود قرار داد. اين داستان رفتهرفته به صورت ضربالمثل بر سر زبانها افتاد و در واقع اشاره به آن دارد که براي رسيدن به موفقيت، بايد تلاش و سختي بسيار کشيد.