برای مشاهده نسخه قدیمی وب سایت کلیک کنید
logo

داستان واقعی/ برای مادر

منبع
خراسان
بروزرسانی
داستان واقعی/ برای مادر
خراسان/ يک بار هم نشد که حرمت موي سفيد ما را بشکند،‌ بي سوادي مان را به رخ مان بکشد، حرف تلخي بزند يا حقيرمان کند. اگر بيست بار مي‌رفتم و مي‌آمدم، هر بار از جا نيم خيز مي‌شد. مي‌گفتم:«علي جان، مگر من غريبه ام؟ چرا به خودت زحمت مي‌دي؟» مي‌گفت:«مادر جان، اين دستور خداست.» يک روز خانه نبودم، از جبهه آمد و لباس‌هاي نشسته را گوشه حياط ديد، تشت و آب آورد و با همان دست فلج، لباس‌ها را شست. وقتي رسيدم، داشت لباس‌ها را روي بند پهن مي‌کرد. گفتم:«الهي بميرم مادر. تو با يک دست چطوري اين همه لباس را شستي؟» گفت:«اگر دو دست هم نداشتم، باز هم وجدانم قبول نمي‌کرد که من اين جا باشم و تو در زحمت باشي!» شهيد علي ماهاني، نويد شاهد
اخبار بیشتر درباره
اخبار بیشتر درباره