تسنيم/ خانم «مونيکا هولک» تازهمسلمان لهستاني مدير بازاريابي که سالها مشغول کار در بخش شرکتها و در بنياد «تامسون رويترز» است اخيراً مؤسسهاي با عنوان «Bee Like a Bee» را با نام تجاري بهداشت و سلامتي به راه انداخت. مأموريت وي ارتقاي غذاي سالم و متعادل از طريق انتخاب غذاهاي سالم است.
مونيکا از داستان گرويدنش به دين اسلام مي نويسد؛
من يک زن اروپايي بسيار معمولي هستم که در خانوادهاي مسيحي متولد شدم و تمام زندگي خود را در جهان غرب زندگي کردم. من در لندن متولد شدهام، اما اصالتاً لهستاني هستم، بنابراين يک سوم زندگي خود را در لهستان، يک سوم در اسپانيا و يک دهه گذشته را در ايالات متحده گذراندهام.
در قرن بيست و يکم - که به اعتقاد من زمان مهمي براي پيشرفت شخصي هر کسي است - من با افسردگي روبرو شدم و بيماري «بوليمي» ((پرخوري رواني) گرفتم. درست بعد از آن زماني بود که از لهستان به اسپانيا عزيمت کردم تا آرزوي خود را براي رفتن به دانشگاه آنجا و يافتن شغل مهيج خود در تبليغات دنبال کنم. در عوض، من از اينکه از مدرک نااميد شدم، احساس کردم بسيار تنها و بدون شغل هستم. ميدانستم که زندگي اغلب به طور پيشبيني نشده اتفاق نميافتد (و حکمتي دارد) و فهميدم که مشکل در موقعيتها و افراد اطراف من نيست بلکه در روشي است که من به چالشهاي زندگي پاسخ دادم.
هميشه به توسعه شخصي، معنويت و مديتيشن علاقه داشتم، اما هرگز فکر نميکردم که اين امر سبب شود به اسلام روي بياورم، يا اين که مسلماني شوم که سرانجام مرا راهنمايي ميکند تا بتوانم شغلي متمرکز بر بهزيستي را شروع کنم. در آن زمان، شروع به جستجوي "درماني" کردم که به من در غلبه بر مشکلات روحي و جسمي کمک کند. به حوزههاي مختلف روانشناسي، رواندرماني، بوديسم، اخترشناسي، يوگا، مديتيشن و ساير روشهاي عصر جديد نگاه کردم. ميخواستم آنها را بيازمايم و جوابهايي را پيدا کنم که ممکن است به من در افسردگي کمک کند.
در سال ۲۰۱۲ که براي کار در مد به ايالات متحده منتقل شدم، هنوز با «بوليميا» دست و پنجه نرم ميکردم، اما با مردي به نام ابراهيم آشنا شدم - که هم اکنون همسر من است - که به نظر ميرسيد علاقهاي به توسعه شخصي و معنويت مثل من داشت؛ با وجود اينکه از خانوادهاي سنتي و کاملاً محافظه کار برهمين هندو، از هندوستان بود، او مانند من در جستجوي پاسخهايي در خارج از تربيت فرهنگي خود بود. (در لندن) مسلمانان آنجا غذا به ما دادند و بسيار مهمان نواز بودند. من همچنين از سبک زندگي سالم و به خصوص عادتهاي غذايي مسلمانان الهام گرفتهام؛ آنها پرخوري نميکردند و غذاهاي سالم و خوشمزه ميپختند. برخي از آنها هفتهاي دو بار از طلوع آفتاب تا غروب روزه ميگرفتند. البته علاوه بر روزهاي که در ماه مبارک رمضان ميگرفتند. فقط بعداً فهميدم که شيوه زندگي آنها بسيار مطابق با سنت است - به معناي عربي، سيره پيامبر اکرم و راهنمايي براي زندگي براي همه مسلمانان است.
تا آن زمان، من درباره اسلام خيلي کم ميدانستم. اما بعد از ملاقات با جامعهاي از مسلمانان که آگاهانه اين مسير معنوي را انتخاب کرده بودند، تحقيقات بيشتري راجع به اسلام انجام دادم و شوکه شدم که ميديدم اين مذهب توسط بسياري از جمله خودم چگونه سوء تفاهم شده است. فهميدم که اصولاً بسيار ساده هستند؛ اين عقيده که يک خدايي وجود دارد که ما را آفريده است و بنابراين به او تسليم ميشويم و او پيامبران مختلفي از جمله ابراهيم، عيسي و محمد را براي ارسال پيام خود به بشريت فرستاد و نمونهاي از چگونگي زندگي را نشان داد.
من ميدانستم که اين ايمان براي خانواده، دوستان و جامعه غربي من که در آن زندگي کردم چالشبرانگيز ميشود. ميدانستم که اکثر آنها - دقيقاً مثل خودم در ابتدا - اين دين را چيزي بسيار خارجي، سخت و سخت ميدانند. احساس کردم آنها با تصميم من مخالفت و زندگيام را بسيار دشوار ميکنند. من آماده نبودم که اين قدم را بردارم حتي اگر در قلبم احساس کنم اين مسير صحيح باشد.
بعد فهميدم ابراهيم قبلاً گرويده است. يک سال بعد - در سال ۲۰۱۵ - سرانجام احساس آمادگي کردم که اعلاميه ايمانم را در مسجد مرکزي لندن بگيرم و با او ازدواج کنم. خوشبختانه او در آن زمان با شخص ديگري ازدواج نکرده بود. ما تصميم گرفتيم به طور پنهاني ازدواج کنيم. ما در خيابان بيکر لندن يک مغازه کتابفروشي اسلامي پيدا کرديم که داراي يک مرکز ازدواج است و به همراه دو شاهد براي تکميل کار ازدواج به آنجا رفتيم. خانواده و دوستان ما نميدانستند که ما به اسلام گرويدهايم و احساس کرديم که آنها تصميم ما را درک نميکنند. در واقع، هنگامي که آنها سرانجام يک سال بعد از ازدواج ما فهميدند، بسيار ناراحت شدند. طبيعتاً من به بسياري از دوستيها پايان دادم و به روشي که قبلاً داشتم، در مراسم خانوادگي شرکت نکردم. مخالفت کردن با همه بسيار استرسزا بود، اما احساس آرامش را به من داد. "اين به چالش کشيدن در حالي است که شما توسط خانواده از اديان مختلف احاطه شدهايد". من و همسرم ۵ سال است که ازدواج کردهايم، يک فرزند سه ساله داريم و يک نفر ديگر در راه است. اميدواريم فرزندانمان را به عنوان مسلمانان صالح پرورش دهيم.
مردم براي انطباق با شرايط جديد ما به زمان نياز داشتند و بعد از مدتي ديدند که من براي بهتر شدن تغيير کرده ام و روشهاي جديد من را پذيرفتند. ما همچنين در لندن، اجتماع خود را از افراد برگشتپذير - افرادي که به دين اسلام گرويدهاند - پيدا کردهايم. در کمال تعجب، اين جامعه بسيار زياد است و شامل افرادي از سراسر جهان ميشود. مسلمانها تمايل دارند که بسيار از تازهمسلمانان حمايت کنند و از صميم قلب از آنها استقبال کنند؛ اگرچه گمان ميکنم هنوز هم ميتوانم با آن "بانوي آزاردهنده" در مسجد روبرو شوم که با من به دليل عدم پوشيدن روسري برخورد کرد.
يکي از مهمترين اتفاقاتي که پس از مسلمان شدن در زندگي من رخ داده است، يادگيري چيزهاي باورنکردني در مورد سلامتي انسان است که مرا به راهاندازي شرکت خودم، يعني Bee Like a Bee سوق ميدهد. من همچنين بر اختلال خوردن (همان بيماري بوليمي) خود غلبه کردهام که معتقدم تا حدودي نتيجه آموزش خودم در مورد سلامتي است. فهميدم در قرآن و سنت ذکرهاي زيادي در مورد "غذاهاي شفابخش" وجود دارد و يکي از مهمترين مواد آن، عسل است. طبق قرآن توسط زنبور عسل ساخته شده است، "شکمش شربتي از رنگهاي مختلف بيرون ميآيد که حاوي درماني براي بشر است. (اشاره به آيه ۶۹ سوره نحل: يَخْرُجُ مِنْ بُطُونِهَا شَرَابٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوَانُهُ فِيهِ شِفَاءٌ لِلنَّاسِ)
من تصميم گرفتم که يادگيري خود را از اسلام در مورد غذاي سالم و قدرداني از زنبورها براي شروع يک تجارت با محوريت محصول زنبور عسل ترکيب کنم. بعد از تجربيات خودم در خوردنيهاي نامنظم، ميخواهم غذاي سالم را در ديگران ارتقا دهم و اکنون قصد دارم دکتراي تغذيه را ادامه دهم تا بتوانم اطلاعات بيشتري در مورد کار خود بياموزم. زندگي پر از شگفتيها است. اکنون پنج سال ميگذرد و من در انتخاب اسلام به عنوان دين خود شکي ندارم. اين بهترين و بهترين زندگي و نيز تغيير و تصميمي است که تاکنون گرفتهام.
بازار